نقد فیلم Seven Psychopaths (هفت بیمار روانی)

جمعه، 21 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم Seven Psychopaths (هفت بیمار روانی)
کارگردان: Martin McDonagh بازیگران: Colin Farrell, Woody Harrelson , Sam Rockwell فیلمنامه نویسی به نام مارتی، به دنبال نگارش فیلمنامه ای با نام هفت بیمار روانی است اما مشکل اینجاست نمی داند این هفت شخصیت باید دارای چه ویژگی هایی باشد. بیلی، همکار مارتی، در این راه به کمک او می آید تا این هفت شخصیت را پیدا کند. شغل بیلی دزدیدن سگ های مردم و سپس باز گرداندان آنها پس از تعیین جایزه از سوی صاحبانشان است. مشکل از جایی آغاز می شود که بیلی سگ گنگستر بی رحمی را می دزدد که صاحبش، آن سگ را از جان خود نیز بیشتر دوست دارد و تصمیم می گیرد به هر نجو که شده قضیه را با سگ دزد یکسره کند! در همین حین بیلی یک آگهی در روزنامه منتشر می کند که در آن اعلام می کند به دنبال هفت بیمار روانی است که ... هفت بیمار روانی تا دقیقه 75، فیلمی مسرت بخش ، پر انرژی، هوشمندانه و خنده دار است، اما به طور ناگهانی افول میکند. شاید نویسنده و کارگردانش مارتین مک دونا نمی دانسته چگونه فیلم خود را پایان دهد یا شاید تلاشش برای خلق یک داستان شبه دراماتیک همراه با خشونت در نیم ساعت پایانی نتوانسته روند مناسب رضایت بخشی را داشته باشد. هرچقدر که هفت بیمار روانی بیشتر تن به سرگرم شدن می دهد،متعاقباً عملکردی ناامیدکننده تر ارائه می دهد. با قضاوتی عادلانه می توان گفت هفت بیمار روانی نمره ای بیش از متوسط دارد ولی تلخی ها و کاستی هایی که در طول فیلم با آن ها مواجه می شویم، طعم شیرینی اولیه را از بین می برد. هفت روانی یک نوع حس تارانتینویی را منتقل می کند. پس از اکران قصه های عامه پسند، اقتباس های فراوانی از آن صورت گرفت، که بعضی خوب و بعضی بد بودند، ولی نقطه اشتراک همه آن ها تلاش برای شبیه سازی خط اصلی شاهکار تارانتینو بود. پس از 18 سال این خصلت در سراسر فیلم هفت بیمار روانی هم احساس می شود.بسیاری از عناصر و ویژگی هایی که داستان های عامه پسند را به اثری به یادماندنی تبدیل کرد در هفت بیمار روانی به خصوص در یک ساعت و ربع اول به چشم می خورد مثل دیالوگ های سرشار از بذله گویی، شوخی هایی خشونت های پیاپی و وجود کریستین واکن، به انضمام صدای شبیه به جغد وودی هارلسن! هفت بیمار روانی واقعیت و خیال را با هم درآمیخته است و آن ها را در قالب فیلم نامه ای در فیلم نامه ای دیگر به نمایش گذاشته است. مارتی با بازی کالین فارل، فیلم نامه نویسی است که در نگارش آخرین داستان خود درباره بیماران روانی دچار مشکل شده است. بهترین دوستش بیلی(سام راکول) به او پیشنهاد کمک می کند، اما مارتی بسیار محافظه کار است. بیلی به همراه هانس ( با بازی کریستوفر واکن)، یک مذهبی متعصب است که گرفتار همسری سرطانی شده و روزگار خود را با دزدیدن سگ هایی که به طور اتفاقی از صاحبانشان جدا می شوند، و پس دادن مجدد آن ها به صاحبان قبلی و طلب اجرتی به عنوان جایزه و انعام سپری می کند. در یکی از این سگ دزدی ها آن ها بانی، سگی از نژاد شیزو را می دزدند، سرقتی که دردسر فراوانی برای هر سه شان به ارمغان می آورد. بانی سگ محبوب یک گانگستر به نام چارلی (با بازی وودی هرلسون) است و این دزدی باعث خشم و عصبانیت چارلی می شود. در همین حین پای یک قاتل زنجیره ای که به او لقب جک الماس نشان را داده اند و کارش کشتن دزدان و قاتلان است، به این ماجرا باز می شود. مسائلی چون خنده های بلند و ناگهانی که بی شباهت به رفتار تراولتا در قصه های عامه پسند پس از کشتن آن مرد در ماشینش نیست، هم از نکاتی است که در این فیلم زیاد به چشم می آید. از نقاط ضعف فیلم، جمع شدن همه عجایب مبهم و سرگرم کننده در قسمت پایانی فیلم است. سی دقیقه پایانی با حضور سه کاراکتر اصلی در بیابان رنگ می گیرد، که فاقد خلاقیت، جذابیت و انرژی است هرچند مک دانا تلاش خود را برای جذاب کردن آن انجام داده، اما موفق نبوده. به تعبیری عصاره خلاقانه فیلم پس از گذشت دو سوم از آن رو به انزوال می گذارد. هفت بیمار روانی چیزی بیش از هفت قاتل عجیب و غریب به ما عرضه می کند که حفظ و پیگیری این تسلسل کاری دشوار است. آیا هانس یکی ازآنهاست؟ بستگی دارد.کریستفر واکن با عملکردی خوب، خاصه در سی دقیقه پایانی به همراه راکول بی احساس، خوش گذران و شلخته، با شمه ای از خشونتی که هر لحظه منتظر فوران است، ترکیبی خوب از شخصیت های هانس و بیلی ساخته اند. وودی هارلسن، به کمک چاشنی خشونت تلاش به خلق چارلی بی وجدان کرده که یکی از عملکردهای بد فیلم است. کالین فارل به عنوان مرد اصلی داستان نقش آفرینی نامطلوبی عرضه می کند. یکی از دلایل ضعف قسمت پایانی فیلم، عدم تمرکر بر شخصیت مارتی است که سبب کمبود جذابیت و تاثیرگذاری او شده است. بسیاری از منتقدان، اثر قبلی مک دونا (در بروژ) را ستایش کردند، اما انتقاد من از هر دو فیلم یکی است: ناتوانی در پایان بندی با همان قدرت استحکامی که در بخش های ابتدایی و میانی وجود داشه است. و البته این ضعف و اضمحال در هفت بیمار روانی بیشتر به چشم می خورد. فیلم مجموعه ای از عناصر و ویژگی ها را دارد که باعث شده در مسیری ناخوشایند قدم بگذراد. عدم وجود ثبات و استحکام، می تواند خسته کننده و ناخوشایند باشد. هفت بیمار روانی، توانایی تداوم ریتم ثابت و همان انرژی ابتدایی را در کل مسیر فیلم نداشت، و اگر این قابلیت را داشت می توانست به تجربه ای قانع کننده و به یادماندنی تبدیل شود. نهایتاً نتیجه ای که می توان از فیلم گرفت این است که بدانیم یک پایان استوار به همان اندازه اهمیت دارد که یک شروع جذاب . منبع: نقد فارسی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما