نقد فیلم اسب تورین The Turin Horse

دوشنبه، 21 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم اسب تورین The Turin Horse
کارگردان: Ágnes Hranitzky, Béla Tarr بازیگران: János Derzsi, Erika Bók, Mihály Kormos این، رادیکال‎ترین فیلم بلا تار است. هم در فرم و هم در مضمون. البته رادیکالیسمی که گویا در یک زیبایی‎شناسی قراردادی بازتعریف نمی­شود. اصلا این ویژگی رئالیسم سینمای تار نیز هست. این‎که فارغ از همان زیبایی‎شناسی قراردادی به طرز خارق‎العاده­ای نیز برانگیزنده به نطر می­آید. در این سینما کل تمایزهای سلسله مراتبی، موانع، هنجارها و ممنوعیت­ها به طور موقت به کناری گزارده می­شوند تا فیلمساز به آرمان اصلی‎اش که همان ترسیم واقعیتی مجازی است، دست یابد. واقعیتی که به طور حتم اسیر زیبایی‎شناسی مبتذلی نیست. آن­گونه که برای مثال در رئالیسم ینگه ­ی دنیا همواره شاهدش هستیم! همان که بالاخره تار در آخرین فیلمش، رندانه، مناسبات حاکم بر آن سرزمین به زعمی وعده داده شده را به سخره می­گیرد و طرد می­کند. ساختار چندآوایی و ترسیم آشکار درگیری و تقابل متون الهام بخش اسب تورین The Turin Horse گویا نوعی دعوت به مبارزه­ای همه جانبه با هجمه­ی سینمایی پوپولیست و اقتدارگرا است که ذائقه پست توده‎های بی‎خبر از تفکرات استعمارگرایانه­ی پشت نقاب سرگرمی‎سازی را سال‎هاست که در چنبره گرفته است. تار در اسب تورین مرحله به مرحله نه تنها انسان بل تاریخ را از نقطه نظری فلسفی واکاوی می­کند تا در انتها به نتیجه تلخی برسد که احتمالا ناشی شده از همان سخن بالایی است. ترسیم پوچی بی‎حد جهان مدرن با اشاره به متونی که لاجرم خاستگاهی کاملا متضاد با همین محتوای کذایی دارند. او در اسب تورین از نیچه شروع می‎کند و پس از عبور از او به یکباره دست به تاویل متون دینی می­زند. آن‎گونه که در انتها، ناتوان از درک عمق نقصان خرد انسان در مواجهه با آن‎چه برایش الگویی غامض است، همان متون ارجاعی فیلمش را ساختار زدایی می­کند. یعنی برداشت های خودش را نیز مرحله به مرحله و با پیشرفت روایت بسیار مینی­مال فیلم، به زیر سوال می­برد. در کنار اینها باید از حرکت موازی مباحث دیالکتیکی متون درگیر در چارچوب مضمون فیلم نیز سخن به میان آورد. آنچه که اکنون در بخشهایی هرچند ناکامل و مجزا از هم، بدان­ها می­پردازم. اسب تورین حکایتگر همین تاریخ است. فیلم با نیچه شروع می­شود. راوی در آغاز فیلم حادثه‎ای را شرح می­دهد که گویا در سال 1890 بر سر نیچه آمده است. به این صورت که او روزی در شهر تورین راه می­رفته است که به مرد درشکه سواری برمی­خورد که اسبش را به بادِ شلاق گرفته است. او جلو می رود و دستانش را به دور گردن اسب حلقه می­کند تا بدین شکل از حیوان زبان بسته دفاع کرده باشد. از این تاریخ به بعد و پس از حادثه­ی مذکور، نیچه ده سال پایانی عمرش را در جنون و انزوا سپری می­کند و هرگز به جز جمله‎ای که در ادامه­ی آن روز و در بدو ورود به خانه به مادرش می­گوید، حرف نمی­زند. او به مادرش می­گوید: من یک احمقم! و سپس تا آخر عمر خاموش می­شود. پس از این روایت تار به سراغ زندگی همان درشکه‎سوار و دخترش می‎رود. یعنی تن دادن به رئالیسمی مجازی پس از اشاره به حادثه­ای احتمالا استوار بر حقیقت. درشکه‎سوار به خانه نزد دخترش بازمی­گردد و این آغاز ترسیم زندگی­ای است که باز به قول نیچه در کتاب حکمت شادان عبارت است از دور افکندن مداوم آن‎چه که می­میرد. خشن و سنگدل بودن -همان‎طوری‎که مرد درشکه‎چی با اسب و سپس دخترش هست- بی­رحم بودن در مقابل هر آن‎چه در ما و حتی هر جای دیگر پیر و فرسوده می‎شود. با این حال همان نیهیلیسم تاریخی که ساعاتی قبل یقه­ی خود نیچه را گرفته است در حالی‎که داشته به عواقب اراده­ی معطوف به قدرتش می­اندیشیده این بار به سراغ تز منازعه­ی دیالکتیکی درشکه‎چی با نیچه آمده است. منازعه­ای که گویا به دیوانه شدن نیچه ختم شده است و این احتمالا سنتزش بوده است. کارل یاسپرس در کتاب نیچه­اش می‎نویسد: «تاریخ نیروهای مخوفی را بر ما عیان می­کند که همواره ثابت و ماندگارند. انسان می­تواند این نیروها را در پشت نقاب پنهان سازد اما هرگز نمی­تواند وجود واقعی آن‎ها را از میان بردارد. این نیروها همبسته­ی دائمی هستی انسان هستند.» و این نیروهای مخوف و مرموز چیزی نیستند مگر همان نیهیلیسم تاریخی که نیچه از آن سخن گفته بوده است. مرد درشکه‎چی ابرانسان نیست و دو پیش شرط ورود نیهیلیسم به زندگی­اش را نیز قبلا برآورده کرده است. پیش شرط دوم البته در فیلم تار از سوی اسب جنون‎زده به مخاطب القا شده است. مطرح کردن نظام یا سازمانی از کل حوادثی که هنوز روی نداده است و این در حالت آشفته­ی اسب که در برابر مرد توسنی می­کند و شش روز تمام -البته به علت بدی هوا- سواری نمی­دهد، بروز یافته است. گویی او از وقوع حادثه­ای باخبر است که دیگران در حادث شدنش تردید دارند و این همان ارجاع به باوری بسیار کهن است که حیوانات با توجه به غریزه­اشان همواره بسیار زودتر از انسان متوجه وقوع رویدادی می­شوند که مهم‎تر از همه زندگی انسان را تهدید می­کند. کرار، مولفه­ ی اصلی زندگی مرد و دختر فیلم تار است. گویا تار یقین داشته این، سنگین‎ترین بارهاست. او این گرایش را در فیلم در افراطی‎ترین شکلش دنبال می­کند به طوریکه اغلب آنچه که انجام می­دهد به نوعی از تحقیر کردن جنبه‎های خصوصی افراد بدل می­شود که این خود حاکی از نوعی بدبینی و دغدغه مندی او علیه روند کسالت بار و فاقد سلامت در زندگی انسان است. تار همانند نیچه کسانی که از نظام طبیعت می­گریزند را نکوهش می­کند. البته به شیوه­ی خودش. طبیعت در نظر او جز بیهودگی و پوچی مفرط نیست پس به همین دلیل، او خواست قدرتمندی انسان را نیز پوچ و بیهوده ارزیابی می­کند. مرد فیلم تار در اصل انسان فرومایه­ای است که نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت حتی آبی که او می­نوشد را نیز زهرآگین خطاب می­کند. این شخص از زندگی­اش لذتی نمی‎برد و چون خود را هیچ قلمداد می­کند از تمامی تعاریف فلسفی برکنار می­ماند. در مقابل چنین انسانی است که نیچه سر به طغیان می­گذارد و حتی نوشته‎های پیشین خود را نیز احمقانه خطاب می­نماید. گویا او پیش‎بینی حضور چنین انسانی را نداشته باشد که نه در حالت ایده­آل مدنظرش ابرانسان است، نه دغدغه­ی مذهبی دارد نه تشنه­ی قدرت است -هر چند رفتار بیرحمانه­ای با اسب و دخترش داشته باشد با این‎که مفهوم قدرت را نمی­فهمد- و نه در پی کسب فضیلت و آزادگی. او برای چرای زندگی­اش پاسخی ندارد و چون به ارزش‎های بنیادین نیز بی‎توجه است پس اراده­ای به سوی کسب قدرت نیز ندارد. برای او دستاورد گذشتگان مهم نیست. نه آن‎ها را قبول می­کند و نه به آن‎ها به دیده­ی تردید می­نگرد. او بیهوده باربری می­کند -اشاره غیرمستقیم به سنگینی وجود آدمی- به خانه بازمی­گردد، سیب‎زمینی می­خورد -غذای همیشگی مرد و دخترش در خانه- ­آماده­ی خوابیدن می­شود و سپس می‎خوابد. در این میان دختر نیز به علت تقدیرش، محصور در خانه­ای است که غریزه­ی صاحبش او را وادار به سکوت کرده است. او با این‎که متمایل به خواست پوچی مرد نیست، اما لاجرم بدان گردن می­نهد و این عدم تمایل در حین دروغی برملا می­شود که او به سوال مرد می­دهد. مبنی بر این‎که صدایی را که مرد 58 سال است از دیوارهای چوبی خانه می­شنود، او نمی­شنود. رغبتی در کار نیست. او حتی جرأت طغیان نیز ندارد. همانند اسبی که گویا با او احساس آرامش بیشتری می­کند. او نیز یقین کرده است که سرانجام نزدیک است. او چشم براه است، اما چشم براه چه، نمی­داند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما