نقد فیلم مرگ کسب و کار من است

دوشنبه، 11 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم مرگ کسب و کار من است
مرگ کسب و کار من است نوشته و ساخته امیر ثقفی،که فیلم همه چیز برای فروش را هم در کارنامه خود دارد،محصول سال 1389است. خلاصه داستانی که سازندگان فیلم گفته اند ،داستان سه جوان فقیر روستایی است که برای امرار معاش از دکل های فشار قوی برق دزدی می کنند ،تا اینکه یکی از آنها به نام یوسف بر روی دکل کشته می شود. این خلاصه داستان نوید یک داستان پر از کشمکش می دهد و ایده بسیار نو و بکری است،اما فیلمساز چندان شیفته این ایده شده که داستان را ادامه نمی دهد و به قول شاعر بزرگ ،فیلم( هم در پگاه فرو می افتد)،هنگامی که این سه جوان در حال بریدن کابل های برق هستند ناگهان پیرمردی که بطرف آنها می آید که باعث می شود یوسف عجله کند و دچار برق گرفتگی شود،این پیرمرد(قاسم) را ما در سکانس قبلی دیدیم که توسط زن جوانی که از او خواستگاری کرده با عباراتی مثل ،تو پیری،زشتی ،دهنت بوی گند میده،تحقیر می شود ،تا انتها هم نه به زن جوان بر میگردیم و نه به زندگی پیرمرد پرداخته می شود ،یک سکانس و دو شخصیت اضافی تا الان که نبودشان مشکلی ایجاد نمی کند.به فیلم باز می گردیم ،پیرمرد که از دزدی این سه جوان شاکی است به طرف آنها می آید و با آنها در گیر می شود،و یکی از آنها با بازی امیر آقایی با بیل او را می کشد،چه دلیلی برای این کار وجود دارد،اینگونه به ذهن متبادر می شود که نویسنده برای ایجاد یک بحران ساختگی این اتفاق را ایجاد کرده،بدون اینکه منطقی پشت آن باشد،بعد از آن هم که چند مامور به سوی آنها حمله ور می شوند و در این میان شخصیت شکری (شکرالله) با بازی پژمان بازغی از عطا(امیر آقایی) می خواهد فرار کند،و در ادامه هم به مامورین نمی گوید که قتل کار او نبوده؟؟؟ چرا باید او همچین جرمی را به جان بخرد درحالی که همسر و دو بچه دارد و چیزی هم به دوست خود مدیون نیست،تا انتها فیلم سه ماجرا را بطور موازی نشان می دهد.فرار عطا با دختر خوردسالش ،ماجرای انتقال شکری به نا کجا آباد(احتمالا پاسگاهی در مرکز) و ماجرای پیرزنی که منتظر بازگشت پسرش عباس به هر دری می زند. تا انتها در مسیر این سه روایت اتفاق چندانی نمی افتد بجز اینکه سرما آنها به سوی هلاکت می برد،عطا که بصورتی نامرئی به ماجرای پاپوشی که برای او دوخته اند اشاره می کند ،با دختر خوردسالش برخورد تندی دارد،اما هر چه که در کولاک و سرما بیشتر گرفتار می شود گویی رابطه نزدیک تری با دخترش پیدا می کند ، در انتها هم که دختر می میرد و عطا خود را لخت کرده و در آن کولاک دراز می کشد،کاش رابطه عاطفی نزدیک تری بین عطا و دخترش(راحله) ایجاد شده بود تا حداقل این سکانس بار عاطفی بیشتری پیدا می کرد.ماجرای شکری،سرباز و درجه دار نیروی انتظامی هم سرنوشتی مشابه دارد،ماشین آنها خراب می شود،درجه دار از سرباز می خواهد با مجرم(به عنوان راهنما)به روستا بازگردد تا نیرو و ماشین بیاورد،در طول راه سرباز که تحمل این سرما و برف ندارد ،از حال می رود و برای جلوگیری از فرار شکری کلید ها و فشنگهای اسلحه را هم خالی می کند تا جلوی فرار شکری را بگیرد و آنها هم در انتها در برف می مانند،اما داستان فرعی دیگر که دلیل گنجاندن آن در فیلمنامه در هاله ای از ابهام است ،ماجرای پیرزن و بازگشت پسرش عباس است که نه منطقی دارد و نه تاثیری بر روایت اصلی و حتی شخصیت های داستان و در انتها هم تنها همین پیرزن عاقبت به خیر می شود و پسرش به خانه باز می گردد،در انتها هم چند جوان دیگر به یک دکل فشار قوی نزدیک می شوند تا فیلمساز بر این نکته تاکید کرده باشد که این رشته سر دراز دارد. فیلم مرگ کسب و کار من است در ابتدا به مخاطب نوید یک داستان و روایت پر از کشمکش را می دهد اما در ادامه مخاطب را سرخورده از سالن سینما به بیرون هدایت می کند تا ما را به این باور غیر رسمی در مورد بعضی فیلمسازان برساند که [سینما کسب و کار من است]،و باقی مسائل چندان اهمیتی ندارد.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.