ازدواج بزرگان

حتما شما هم تا به حال به این فکر کرده اید که چقدر پدران و مادران ما عاشقانه و با محبت زندگی کرده اند و قاعدتا به این هم رسیده اید که این زندگی های سراسر عشق و صفا به خاطر همان سادگی و بی تکلفی نمونه شده است. این مطلب را بخوان. مطمئنم کیف می کنی.
سه‌شنبه، 21 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ازدواج بزرگان

راسخون:‌

ازدواج امام خمینی (ره)

امام خمینی در سال 1928 میلادی اولین کتاب خود را به نام شرح دعای سحر به چاپ رساند و این در حالی بود که تنها بیست و شش سال بیش تر نداشت.

    ایشان در سن بیست و نه سالگی تصمیم بر ازدواج گرفت و برای این کار، دختر حاج آقا سقفی را انتخاب نمود. حاج آقا سقفی در شهر تهران از جمله بزرگان و علمای بنام بودند. از این حیث، ازدواج امام با دختر ایشان با مشکل روبرو شد. البته لازم به ذکر است که این مشکل از سوی همسر آقای سقفی بود، چرا که همسر آقای سقفی، امام را نمی شناختند و امام در آن سال جوان ساده ای بودند که از روستای کوچک خمین به قم آمده بودند و با آقای سقفی آشنا شده و دختر ایشان را برای ازدواج انتخاب کرده بودند.

   دختر حضرت امام در این باره می گویند: « یک روز قبل از این که مادرم به امام جواب بدهند که می خواهند با ایشان ازدواج کنند یا نه، خواب می بینند که در خانه ای هستند. خانه ای که در آن سوی ایوانش تمام ائمه نشسته اند. او شروع می کند به اظهار شادی، از این که ائمه را می بینند. اما زنی که کنار او نشسته است به او می گوید تو آن ها را دوست نداری و دروغ می گویی. مادرم از خواب بیدار می شوند و ناراحت می شوند و مسئله را به مادربزرگم یعنی مادرشان می گویند و مادربزرگم در جواب می گوید، که این سید (امام) حتما از سیدان بسیار بزرگ است.» این خواب باعث می شود تا دختر آقای سقفی به امام جواب مثبت دهند و با ایشان ازدواج کنند.

     از جمله اتفاقات جالب این است که حضرت آیت الله کاشانی در مجلس عقد حضرت امام حضور داشتند و با دیدن حضرت امام به آیت الله سقفی می گویند: این عجوبه را از کجا آورده اید!     

 

مراسم خواستگاری و ازدواج پسر مقام معظم رهبری (حفظه الله)

آقای دكتر حداد عادل تعریف می‌كردند: سال 77، خانمی به منزل ما زنگ زده بود و گفته بود كه: می‌خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می‌خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند كه اگر امكان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینم تا بعد. اما خانم ما قبول نكرده بودند . بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند كه اصلاً شما خودتان را معرفی كنید. و ایشان هم گفته بودند: من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیك كرده بود و گفته بود: «ما تا حالا به همه پاسخ رد داده‌ایم. اما شما صبر كنید با آقای دكتر صحبت كنم. بعد شما را خبر می‌كنم». آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود.

بعد از صحبت با من قرار بر این شد كه آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند كه هم دخترمان متوجه نشود و هم اینكه اگر آنها نپسندیدند، لطمه‌ای به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا، آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای كاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند: «خانم استخاره كرده‌اند، جوابش خوب نبوده است».

یكسال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند كه ما می‌خواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند كه چطور شده تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند: «خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند.»

ولی من كه برای مردم خطبه عقد می‌خوانم، سنت من این بوده كه بیشتر از 14 سكه، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده‌ام، اگر بخواهید می‌توانید بیشتر از 14 سكه مهریه معین كنید، ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند .

 و خانم آقا هم گفته بودند: «چون دخترتان، دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره كردم كه خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم.»آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و كنكور هم شركت كرده بود. پس از مقدمات كار، یك روز پسر آقا و مادرش با یك قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت كردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم: ایشان موافق بودند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند: «آقای دكتر! داریم خویش و قوم می‌شویم» گفتم: چطور؟ گفتند: «خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه كامل رسیده‌اند، نظر شما چیست؟»

 گفتم: «آقا اختیار ما دست شماست . آقا فرمودند: «نه! شما، دكتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همینطور. وضع زندگی شما مناسب است؛ اما زندگی من اینطور نیست. اگر بخواهم تمام زندگیم را باز كنم، غیر از كتابهایم یك وانت‌بار می‌شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یك اتاق بیرونی است كه آقایان و مسؤولین در آنجا با من دیدار می‌كنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه‌ای اجاره كرده‌ایم كه یك طبقه مصطفی و یك طبقه هم مجتبی زندگی می‌كند شما با دخترت صحبت كن كه خیال نكند حالا كه عروس رهبر می‌شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما اینطور زندگی می‌كنیم اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، كمی مشكل است مجتبی معمم هم نیست می‌خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود همه اینها را به او بگو، بداند.»

«من یك انگشتر عقیق دارم كه یكی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می‌كند. من آن را به ایشان هدیه می‌دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.»

من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول كرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان، در جنوب تهران خانه‌ای داشتند كه آن را اجاره داده‌اند و خرج زندگی‌شان را از آن درمی‌آوردند (ایشان حقوق رهبری نمی‌گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی‌كنند. هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و... آقا فرمودند: «در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من كه برای مردم خطبه عقد می‌خوانم، سنت من این بوده كه بیشتر از 14 سكه، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده‌ام، اگر بخواهید می‌توانید بیشتر از 14 سكه مهریه معین كنید، ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند . از نظر من اشكالی ندارد. چون تا حالا بیش از 14 سكه برای مردم عقد نخوانده‌ام، برای عروسم هم نمی‌خوانم.» من گفتم: «آقا! این طور كه نمی‌شود.

 من با مادرش صحبت می‌كنم. فكر نمی‌كنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند: «می‌توانید در تالار بگیرید ولی من نمی‌توانم شركت كنم.» گفتم: «آقا هر طور شما صلاح می‌دانید.»فرمودند: «می‌خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یك اتاق بیرونی را با هم حساب كنید. هر چند نفر جا می‌شوند، نصف می‌كنیم؛ نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما را دعوت می‌كنیم.» ما حساب كردیم و دیدیم بیشتر از 150ـ200 نفر جا نمی‌شوند. ما حتی اقوام درجه اولمان را هم نمی‌توانستیم دعوت كنیم، اما قبول كردیم. آقا! غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و رؤسای سه قوه و دكتر حبیبی را دعوت فرمودند.

 یك نوع غذا هم درست كردیم. قبل از اینها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت: «من نه انگشتر می‌خواهم و نه ساعت و نه چیز دیگری» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم: «حداقل یك حلقه بگیرند» اما آقا فرمودند: «من یك انگشتر عقیق دارم كه یكی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می‌كند. من آن را به ایشان هدیه می‌دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.» قبول كردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم كمی بزرگ بود. به یك انگشتر سازی بردیم تا كوچكش كند و خرجش 600 تومان شد. خلاصه خرج حلقه داماد 600 تومان شد . به آقا گفتیم در همه این مسایل احتیاط كردیم، دیگر لباس عروس را به دست ما بسپارید و آقا هم فرمودند: آنرا طبق متعارف حساب كنید. در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی می‌گرفتیم. و یك لباس عروس برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند.

خلاصه قبل از اینكه عروسمان استفاده كند، همان شب دخترمان استفاده كرد. بعد آقا گفتند: «من یك فرش ماشینی می‌دهم، شما هم یك فرش بدهید. و به این ترتیب مراسم برگزار شد. مراسم در خانه ما تا ساعت 1 طول كشید. خانواده آقا آمده بودند كه عروس را ببرند. البته آقا ظاهراً كاری داشتند. نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم دیدیم، آقا هنوز بیدار نشسته‌اند و منتظرند كه عروس را بیاورند. فرمودند؟ «من اخلاقاً وظیفه خودم می‌دانم برای اولین بار كه عروسمان قدم به خانه ما می‌گذارد، من هم بدرقه‌اش كنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم.

بعد هم كه عروس وارد شد، آقا چند دقیقه‌ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت كردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه كردند و خوش آمد گفتند.

زندگی عاشقانه ی علامه طباطبائی

یکی از مواردی که در مورد اندیشمندان و اهل قلم مطرح می‏باشد ، توجه به زندگی و رفتار خانوادگی و نیز روابط متقابل این فرزانگان با همسران است.

با وجود به آنکه چنین افرادی عمر خود را در جهت فرهنگ جامعه و احیای مکارم و فضایل و غنی نمودن دانش جامعه سپری کرده‏اند ، اما به موازات چنین تلاشهای قابل ارجی، رنج های زیادی را متحمل گشته و سختی های توانفرسایی را پشت سر نهاده‏اند که در این میانه و در این گونه تنگناها و چنین مشقات سنگین، همسران دانشوران در جهت کاهش چنین ناملایمات با آنان همکاری داشته و می‏کوشیده‏اند به نحوی شوهران خود را در تیرگی های زندگی یاری دهند.

از سوی دیگر نامداران عرصه اندیشه به دلیل آنکه بیشترین وقت خود را به مسائل علمی، اختصاص می‏داده‏اند کمتر به مشکلات خانواده می‏رسیده‏اند و گاهی از امور داخلی خانه غافل می‏شده‏اند و معمولاً بیشترین دید و بازدیدها و روابط اجتماعی آنان با افرادی بوده که به نحوی به تلاش های آنان مربوط می‏شده است و همین موضوع برای اهل خانواده با سختی و رنج توأم بوده است. به رغم این گونه فداکاری ها و گذشت ها و همکاری های ارزنده اهل خانه با آنانی که در جامعه چون مشعل منیری پرتو افشانی کرده‏اند ، متأسفانه شرح حال نگاران و نویسندگان از ذکر نام همسران و نیز کوششهای آنان امتناع کرده‏اند و در کتابهای شرح زندگی کمتر اسمی از این زنان گمنام به میان آمده است و بدین جهت از کیفیت زندگانی آنان و نقش این همسران در تکوین حیات یک شخصیت تاریخی و علمی اطلاعی در دست نیست .

در مقابل این گونه افراد انسانهایی بوده و هستند که در تألیف آثار خویش به تلاشهای همسران خود بذل عنایت داشته و از رنجهای طاقت‏فرسای آنان قدردانی به عمل آورده‏اند. فقیه بزرگوار، شیخ مرتضی انصاری وقتی به رسالات و آثار علمی خویش می‏نگریست اعتراف می‏کرد؛ «اگر عیال من از حقش نمی‏گذشت نمی‏توانستم این کتابها را بنویسم)» و در زمان معاصر ما علامه طباطبایی بارها در جلسات علمی و نشست های خصوصی که با شاگردان برگزیده خود داشت، به نقش ارزنده همسرش در زمینه‏سازی برای کوشش های علمی و فرهنگی خویش اشاره داشته و موفقیت های خود را در پدید آوردن تألیفات گران‏سنگی چون «المیزان» مدیون همسرش دانسته و زحمات او را بارها ستوده است.

او بسیار مهربان و فداکار بود و اگر همراهی های ایشان نبود، من موفق به نوشتن و تدریس نمی‏شدم.

در مورد فداکاری های این بانو، علامه فرموده است: «خانم به حدی به من کمک می‏کند که گاه اطلاع از چگونگی تهیه قبای خود ندارم». به این معنا که می‏رفت پارچه‏ای انتخاب می‏کرد و پس از خرید می‏دوخت و برای پوشیدن در اختیارش می‏گذاشت. ایشان در جای دیگر خاطر نشان نموده است که وقتی مشغول تحقیق و پژوهش و یا نگارش بودم با من سخن نمی‏گفت و سعی می‏کرد شرایط آرامی را پدید آورد تا رشته افکارم از هم گسسته نشود و برای اینکه خسته نگردم، رأس هر ساعت در اطاق مرا باز می‏کرد و چای می‏گذاشت و سراغ کار خود می‏رفت. استاد سید صدرالدین حائری‏شیرازی که از شاگردان نزدیک علامه است، نقل نموده است که روزی همسر استادم می‏گفت: هنوز هم بین من و ایشان تعارفات مرسوم وجود دارد و حضرت علامه تاکنون با تعبیر سبکی نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهایی نمی‏برد.

 بی‏جهت نیست که علامه در مرگ چنین همسر فداکار، مؤمن و باادبی اشک می‏ریزد و ناله سر می‏دهد و بعد از فوتش می‏گوید: «وقتی این بانو از دار دنیا به سرای آخرت شتافت، زندگی من دگرگون گشت». حضرت آیت‏اللّه‏ ابراهیم امینی گفته‏اند: وقتی استاد در مرگ همسر می‏گریست، عرض کردم: ما باید درس صبر و استقامت و تحمل مصائب را از شما فرا بگیریم؛ پس چرا این گونه بی‏تابی می‏کنید؟ فرمود: او بسیار مهربان و فداکار بود و اگر همراهی های ایشان نبود، من موفق به نوشتن و تدریس نمی‏شدم.

 آقای سید عبدالباقی ـ فرزند علامه ـ نقل کرده است: علامه در خانه، مهربان و بدون دستور بود و هر وقت به هر چیزی نیاز داشت خودش می‏رفت و می‏آورد و چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اطاق می‏شد، ایشان در جلوی پای آنها تمام قامت برمی‏خاست. بارها اظهار می‏داشت: عمده موفقیت هایش را مدیون‏همسرش بوده است.

فرزند ایشان خانم نجمة‏السادات اظهار نموده است: پدرم همیشه از مادرم به نیکی یاد می‏کرد و می‏گفت: این زن بود که مرا به اینجا رسانید، او شریک من در کارهای علمی بوده و هر چه کتاب نوشته‏ام نصفش مال این خانم است.

 پس از فوت همسر نیز علت آن ‌همه تأثر قلبی را چنین بیان می‌فرمایند:

«مرگ حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمی‌کنم. گریه من برای صفا و کدبانوگری و محبت‌های خانم است. ما زندگی پرفراز و نشیبی داشته‌ایم. در نجف اشرف با سختی‌هایی مواجه می‌شدیم. من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی‌اطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما هیچ‌گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این ‌کار را نمی‌کرد ، یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگی ما هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟»‌

-علامه- تا سه چهار سال پس از فوت همسر خویش هر روز سر قبر او می‌رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، یعنی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها بر سر مزارش حاضر می‌شدند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند و همواره می‌گفتند: بنده خدا بایستی حق‌شناس باشد. اگر آدمی حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی‌تواند ادا کند.

بنده خدا بایستی حق‌شناس باشد. اگر آدمی حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی‌تواند ادا کند.

در پاسخی که مرحوم علامه برای نامه تسلیت یکی از شاگردانش نوشته‌اند شدت علاقه خویش را به همسرشان ابراز داشته‌اند و با این که چندین بار در این نامه حمد خدا را به جای آورده‌اند نوشته‌اند:«با رفتن او  خط بطلان به زندگانی خوش و آرامی که داشتیم کشیده شد.»

 خانم های همراه :

ما خانم ها گاهی اوقات فراموش می کنیم که اگر به وظیفه ی اصلی مان به خوبی عمل کنیم ، می توانیم چه زندگی سعادتمندانه ای را برای خود و عزیزانمان فراهم سازیم.جمله ی پر معنی از دامن زن،مرد به معراج می رود .یک تعریف توصیفی از مقام زن نیست بلکه واقعیتی است که اگر فراموش نکنیم و گرفتار جاذبه های رنگارنگ هر روزه نشویم ، می توانیم به آن ها برسیم.

/10411002
 



منتظر اخبار ، انتقاد و پيشنهادات شما هستيم :
news@rasekhoon.net

جذب خبرنگار افتخاري


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.