گفت‌وگو با مجتبی نامخواه

سیاست‌زدگی، فراموشی اسلام‌ ناب و اسلام‌ آمریکایی

ما در وضعیت توضیح مبانی تصوری ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی هستیم و از تداوم این مسیر به دلالت‌های تطبیقی آن و به ریشه‌های فکری آن می‌رسیم و به این می‌رسیم که این ایده چه ریشه‌های عمیق فلسفی و عرفانی‌ای دارد. ما هنوز تصویر جامعی از این ایده اسلام ناب و اسلام آمریکایی نداریم. یکی از دلایل آن این است که ما همواره به مبانی ارجاع داده‌ایم.
دوشنبه، 18 مرداد 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیاست‌زدگی، فراموشی اسلام‌ ناب و اسلام‌ آمریکایی

باید از سطح رتوریک امام(ره) به سطح تئوریک ایشان برویم

سیدجواد نقوی: دیرگاهی است که کلیدواژه‌هایی مانند اسلام آمریکایی در دایره واژگان اهل فرهنگ، با یک بی‌توجهی همراه است. اگر هم بحثی از واژه مهم اسلام آمریکایی به میان آید، خیلی اوقات از آن به‌صورت سطحی بحث می‌شود، درحالی‌که این واژه خود می‌تواند نوع مواجهه انسان انقلابی را با مفاهیم نو از جمله لیبرالیسم و... بیان کند. به همین جهت با مجتبی نامخواه، مدیر کارگروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی، گفت‌وگویی درمورد این واژه و قابلیت‌های آن از باب امر اجتماعی انجام داده‌ایم که در ادامه از نظر می‌گذرانید.

در دهه شصت و هفتاد بحث اسلام آمریکایی در منبرها و محافل بسیار تکرار می‌شد. آنچه در این بحث مشخص است دوگانه‌ای بین اسلام آمریکایی و اسلام ناب است. اسلام آمریکایی شکلی از اسلام غرب‌زده است و اسلام ناب در مقابل آن قرار دارد. من و دیگرانی به این مساله فکر می‌کنند که اسلام آمریکایی ادامه نظری و معرفت‌شناسی نداشته و نتوانسته است صورت‌بندی معرفتی و نظری داشته باشد. ظاهرا در قالب رتوریکی اگر جایی بازتولید شده، زبانی بوده و جاهایی به حالت تلنگری بوده است. چرا نتوانسته‌ایم به این مساله امتداد نظری بدهیم؟
تبدیل نشدن اصلی‌ترین ایده‌های یک جامعه به مفاهیمی نظری و واجد امتدادهای اجتماعی یک گسست مهم نظری است که باید درباره آن به شکل دامنه‌داری بحث کرد. اگر در این‌جا بحث و بررسی‌مان را به ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی محدود کنیم، مساله ابعاد بیشتری می‌گیرد؛ چراکه ما علاوه‌بر عدم امتداد تئوریک این ایده، حتی تصور صحیحی نیز از آن نداریم.

بی‌آنکه پیمایش مشخصی وجود داشته باشد، براساس تجربه‌ای که در این زمینه داشته‌ام، اطمینان می‌دهم ما، یعنی کسانی که نیروی اجتماعی انقلاب هستیم، تصور صحیحی از این ایده امام خمینی نداریم. سالیانی که در طلب و پرسش از اندیشه اجتماعی انقلاب اسلامی، روی آثار امام خمینی متمرکز بوده‌ام، تصورم این بوده که درک ما از امام خمینی باید در یک تعامل و تعاطی اجتماعی متولد شود. به همین خاطر بخش مهمی از جست‌وجوهای خود را در گفت‌وگوی با دیگران پی می‌گرفتم؛ با طلاب، دانشجویان و فعالان اجتماعی بسیاری درباره ایده‌های امام و انقلاب حرف می‌زدم و طبعا بیشتر بحث‌ها ناظر بر گفتارِ اجتماعی و سیاسی امام بود.

هیچ‌وقت نگاه من این نبود که این جمع‌ها حالت سخنرانی و تدریس دارد بلکه آنها را گفت‌وگوهایی می‌دیدم که در مسیر دسترسی به مفاهیمی از ندیشه امام خمینی برای اکنون ما حرف‌هایی دارد. آنچه در اغلب این گفت‌وگوها متوجه می‌شدم این بود که بین تصویری که در متون امام خمینی پیرامون ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی مطرح است و میان تصویری که نوعا مخاطب جوان و دهه 60 و 70 از این ایده دارند، تفاوت بسیاری وجود دارد. در این گفت‌وگوها متوجه شدم اغلب مخاطبانی که علاقه بسیاری هم به امام خمینی دارند، نمی‌توانند دقایقی درباره ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی صحبت کنند، چون چیز زیادی بیشتر از این دو کلمه از آن نشنیده‌اند. بعدها که این گفت‌وگو را با برخی نخبگان و پژوهشگران علاقه‌مند به آثار امام نیز پی‌گرفتم، متوجه شدم آنها هم بیشتر از این دو کلمه، بیشتر از یک سطح خطابی و یک برداشت سطحی و رتوریک از ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، چیزی درباره این ایده مهم نمی‌دانند.

از یک‌طرف دیگر پیچیدگی متون امام خمینی درباره این ایده؛ تأکید امام خمینی بر این دوگانه و چندلایه بودن و شمول این ایده و از سوی دیگر بساطت تصویر و تصور عمومی از ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، یک شکاف تئوریک بسیار مهم به وجود آورده است. شکافی که سبب بسیط انگاشتن و کنار گذشتن یک ایده و مفهوم پیچیده شده است. من تصور می‌کنم این فاصله و شکاف مهم‌ترین یا یکی از مهم‌ترین مساله‌های فکری و اجتماعی امروز ماست و نشان می‌دهد که ما تا چه اندازه از امام خمینی، به‌ویژه از ایده‌های اجتماعی و سیاسی او، چیزی نمی‌دانیم.  مثلا اغلب تصور می‌شود قیام امام خمینی علیه اسلام آمریکایی درواقع قیام علیه غرب، غرب‌زدگی و اسلام غرب‌زده است، درحالی‌که اگر وجوه ضد تحجر و مقدس‌مآبی در مفهوم اسلام آمریکایی از وجوه ضد غرب‌زدگی آن بیشتر نباشد، کمتر نیست. 

به همین خاطر نمی‌خواهم انکار کنم که ضرورت دارد در اغلب مواردی که درباره امام خمینی، انقلاب اسلامی، تاریخ معاصر یا حتی جامعه کنونی‌مان گفت‌وگو می‌کنیم، حتی در بسیاری از پژوهش‌هایی که در این زمینه داریم، نیازمند آنیم که بیشتر بر گفتارهای اجتماعی و سیاسی امام و بر سطح رتوریک پدیده امام خمینی متمرکز باشیم تا اینکه بخواهیم در مبانی تئوریک جست‌وجو کنیم. شاید تعبیر بهتر این باشد که ما نیاز داریم از سطح رتوریک امام خمینی به سطوح تئوریک او برویم؛ ما نمی‌توانیم ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی امام خمینی و گفتارهای سیاسی و اجتماعی او را دور بزنیم و برویم سراغ مبانی فکری و معرفتی.

با وجود اینکه به‌وضوح می‌بینیم و می‌دانیم اندیشه امام ابعاد عرفانی و فلسفی دارد؛ این ضرورت را همچنان هم پابرجا می‌بینم که بازخوانی این مبانی را در تعامل با ایده‌های اجتماعی امام خمینی دنبال کنیم. ایده‌های اجتماعی امام خمینی بنیادها و زیربناهای فکری و فلسفی و عرفانی و اخلاقی و فقهی و اصولی قابل استنادی دارد اما امام خمینی یا به تعبیر مرحوم روح‌الله نامداری، امام خمینی به‌مثابه یک «پدیده پیچیده انسانی»؛ قابل تقلیل به این مبانی نیست. این درست است که ما در مطالعه رتوریک امام نیازمند دانستن و ارجاع به عقبه تئوریک امام هستیم ولی این نباید باعث شود فراموش کنیم که امام خمینی قابل تقلیل به این بنیادها و مبانی و معانی بنیادین نیست.

از ابتدای جست‌وجو در اندیشه‌های امام خمینی برای من عجیب بود و بعدها به شگفتی من افزوده شد که امام خمینی چگونه در تک‌تک ایده‌های اجتماعی و سیاسی خود متکی به این مبانی است؟ اغلب سرفصل‌های مهم گفتارهای سیاسی‌اش که در طول سه چهار دهه حیات سیاسی که در قالب نطق و نامه و سخنرانی ثبت شده است و در صحیفه امام آمده، قابل ارجاع به ریشه‌های فلسفی و فقهی ایشان است. امام خمینی لحظه‌ای که در سیاسی‌ترین موقعیت سخن می‌گوید، در همان لحظه به‌گونه‌ای حرف می‌زند که گویی اربعین حدیث او یا تعلیقه او بر فصوص و مصباح‌الانس است که بر فراز منبر نشسته و سخن می‌گوید. امام بخش عمده‌ای از کوشش‌های علمی و حوزوی و روشی خود را معطوف به این می‌کند که نه فقط خارج از مبنا سخن نگوید، بلکه حتی سخنی نگوید که با مبانی‌اش تغایر و تفاوت و دوگانگی داشته باشد. این برای کسی که آثار امام را جست‌وجو کرده، کاملا مشهود است. اما با مبنا «سخن» گفتن یک حرف است و اینکه ما در مطالعه امام، مقوله مبنا را آنقدر پررنگ ببینیم که آن «سخن» را که براساس آن مبانی گفته شده، نبینیم یا کمرنگ ببینیم، یک حرف دیگر است. بله در لابه‌لای خطوط کتاب کشف‌الاسرار و مصباح‌الهدایه و ‌ولایت فقیه امام این حرف‌ها نهفته است اما آیا امام خمینی کلیت و تمامیت‌اش و آن پدیده پیچیده قابل تقلیل به این مبانی است؟

من به جای تعبیر رتوریک، اطلاق «حکمت عملی» به صحیفه را درست‌تر می‌دانم. درواقع صحیفه صورت اصیل آن ماده و مواد فکری‌ای است که در امام خمینی آن را نمایندگی می‌کرده است. اینکه ما بدون‌توجه به مفاهیم تئوریک امام فقط از رتوریکش حرف بزنیم، اشتباه است و باعث تکرار می‌شود و موجب کلیشه‌سازی است و به شعارزدگی دامن می‌زند اما تمام توجه را معطوف آن بنیادهای تئوریک کردن هم اشتباهی دیگر است.

چرا اغلب این مخاطبان و حتی پژوهشگران که در این زمینه‌ها کار کرده‌اند، تصویر روشنی از این ایده امام خمینی ندارند؟
چرایی این فقدان تصور و درک عمومی از این ایده می‌تواند موضوع یک بررسی مفصل‌تر باشد. بررسی‌ای که متکی به یک یا یک سلسله از پیمایش‌ها باشد تا با اطمینان بیشتری بتوان این فاصله و دلایل آن را تبیین کرد. اجمالا باید گفت امام خمینی در سال آخر از جدال اسلام ناب و اسلام آمریکایی و از جنگ فقر و غنا صحبت می‌کند؛ یکی از دلایل غیرمعرفتیِ فراموشی ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی این است که بسیاری از مفسران پسین ایده‌های امام خمینی، حال و حوصله همین جنگ و جدال را نداشتند، به همین خاطر امام خمینی را طوری تفسیر کردند که گویی جنگی در میان نیست. یک‌سری غفلت‌ها بوده، مشکلاتی در زمینه فقر ایجاد کرده؛ همه مشکلات هم راه‌حل دارد و ما هم به جای شکل دادن به یک رتوریک سیاسی علیه غنا و تکاثر، باید از این راه‌حل‌های خیلی تخصصی حرف بزنیم و در کنار آن امام را هم در آثار فلسفی و عرفانی‌اش جست‌وجو کنیم.

بنابراین ما در وضعیت توضیح مبانی تصوری ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی هستیم و از تداوم این مسیر به دلالت‌های تطبیقی آن و به ریشه‌های فکری آن می‌رسیم و به این می‌رسیم که این ایده چه ریشه‌های عمیق فلسفی و عرفانی‌ای دارد. ما هنوز تصویر جامعی از این ایده اسلام ناب و اسلام آمریکایی نداریم. یکی از دلایل آن این است که ما همواره به مبانی ارجاع داده‌ایم و حال و حوصله تغییرها و دشواری‌هایی را که صورت اخیر اندیشه امام به ما تحمیل می‌کند، نداشتیم.
راحت‌طلبی به‌مثابه یک رذیلت اخلاقی، اجتماعی که از لحظه پیروزی انقلاب سراغ ما آمد، مساله مهمی است. مرحوم مطهری که چند هفته بعد از انقلاب شهید شدند، در همان سخنرانی‌هایی که در حد فاصل پیروزی انقلاب تا شهادت دارند به این رذائل اشاره می‌کنند و درمورد آنها تذکر می‌دهند. مرحوم شریعتی هم که قبل از انقلاب به طرز مشکوکی از میان ما رفتند، در این مورد حرف‌های مهمی دارند و دیگرانی هم هشدار داده بودند. این رذیلت در پایان دهه اول انقلاب به یکباره رشدی تصاعدی پیدا می‌کند؛ زمینه‌های اجتماعی و ساختاری و منافع طبقاتی هم به تحکیم آن کمک می‌کند و به‌عنوان یک ویژگی شایع در محافل فکری ما درمی‌آید.

از جمله دیگر زمینه‌های مهم نسیان ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، نوعی سیاست‌زدگی است و از نخستین قربانیان به فراز درآمدنِ بیماری سیاست‌زدگی در دوره پس از انقلاب، همین ایده اسلام ناب و اسلام آمریکایی است. طبیعی بود که از بعد از پیروزی انقلاب، استفاده ابزاری و سیاسی از ایده‌های امام رُشد کند. امام شخصیتی مقبول بود که مقبولیتش در جریان انقلاب تثبیت شده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنصر مهمی در ساخت قدرت تبدیل شده بود. یک زمانی کتاب مصاحبه‌های کیانوری را می‌خواندم، می‌دیدم حتی حزب توده هم ارجاع‌های مفصلی به خط امام دارد. میل به استفاده سیاسی از ایده‌های امام اما در پایان دهه اول بار دیگر اوج می‌گیرد.

در این دوره ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی توسط یک جناح از روحانیون انقلابی که به آن علاقه نشان دادند ولی به‌عنوان شعارهای انتخاباتی استفاده‌اش کردند؛ مصادره شده و یا بهتر بگویم مصرف می‌شود. جریان دیگر هم به‌کلی، به تلویح و گاه به تصریح با این ادبیات قهر کرد. ما امروز با مخاطبانی روبه‌رو هستیم که جناح راستِ آن زمان، یعنی جناح قهر با ایده اسلام ناب- اسلام آمریکایی را «جبهه انقلاب» می‌خواند! طبیعی است این‌طور تصور کنند که ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی ایده‌ای کم‌اهمیت است. طبیعی است گمان کنند حرفی است که چندباری در گفته‌ها و نوشته‌های امام آمده و کلا کنار گذاشته شده است. چنین ایده‌ای چرا باید بعد ازسه دهه موضوع یک گفت‌وگو و بحث باشد؟!

تصویر صحیح ایده اسلام ناب- اسلام آمریکایی چه مختصاتی دارد؟
هنگامی که از در همدلی با امام گفت‌وگو می‌کنیم، می‌بینیم این ایده، ایده‌ای است که وقتی امام در پایان دهه اول انقلاب، تجربه یک دهه حکمرانی انقلاب را جمع‌بندی می‌کند و می‌خواهد، چارچوبی برای خط‌مشی‌گذاری انقلاب و نهادهایش داشته باشد، چارچوب اسلام ناب-اسلام آمریکایی را مطرح می‌کند. وقتی می‌خواهد از مجلس و از رقابت سیاسی حرف بزند؛ وقتی می‌خواهد از سیاستگذاری و فرهنگ و اقتصاد و مفاهیم دینی و روش برداشت از دین و آینده انقلاب و افق‌های جهانی انقلاب حرف بزند؛ همه این حرف‌ها را در چارچوب اسلام ناب و اسلام آمریکایی مطرح می‌کند. انقلاب انسان دیگری را به وجود آورده و تربیت کرده و در دل حرکت‌های مدنی و نهادهای انقلاب سازماندهی کرده است؛ امام خمینی وقتی می‌خواهد درباره این انسان حرف بزند هم به ایده اسلام ناب و اسلام آمریکایی ارجاع می‌دهد.

آیا ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی این اهمیت را در ذهن و زبان ما دارد؟ حتما این‌طور نیست چون ما فرزندانِ جبهه قهر با این ادبیات هستیم. ما فرزندان مواجهه سیاست‌زده با این ایده هستیم. به همین خاطر اصلا تصویری از ادبیات اسلام ناب و اسلام آمریکایی نداریم که حالا بخواهیم درمورد مبانی، ریشه‌ها، ارجاع‌های آن یا درباره تداوم اجتماعی این ایده حرف بزنیم.

اسلام ناب-اسلام آمریکایی یک کنشی دارد، مثلا بحث طبقاتی که مارکس مطرح می‌کند چندان کنشی ندارد ولی بحث امام کنش ایجاد می‌کند. چرا ما نتوانسته‌ایم در ساحت نظریه اجتماعی این ایده را ورود بدهیم؟ و در ساحت نظریه اجتماعی نتوانسته است سطحی را از آن خود کند و نحله جدیدی باز کند؟
 من فکر می‌کنم ما هنوز از پرسش درباره بنیادهای این ایده فارغ نشده‌ایم. پاسخ این پرسش هم در پاسخ به پرسش از مبانی این ایده پاسخ می‌یابد؛ ما قبل از اینکه درمورد امتداد اجتماعی ایده اسلام ناب و اسلام آمریکایی صحبت کنیم و اینکه چرا به یک مفهوم تبدیل نشده، لازم است نگاهی به پس داشته باشم. اساسا ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی چه خاستگاه‌های معرفتی‌ای دارد؟ لازم است قبل از امتداد نظری، از بنیادهای نظری این ایده و وجوه تئوریک بحث اسلام ناب و اسلام آمریکایی صحبت کنیم تا ببینیم این ایده چه بنیاد تئوریکی دارد و بعد برسیم به گفتار اجتماعی و سیاسی آن و بعد به اینکه چه کنش‌هایی را بازتولید می‌کند.

ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی دو بحث جدی دارد؛ جوهره این ایده قابل‌تلخیص به این دو بحث است که نه‌فقط قابل‌ارجاع به اندیشه فلسفی و عرفانی امام است بلکه مستقیما از آنجا گرفته شده است. نخستین مساله‌اش این است که از منظر فلسفی و اجتماعی، ایده اسلام ناب و اسلام آمریکایی یک ایده یا نظریه است که کاشف از یک اتخاذ معنا و مبنا در زمینه تضاد و تغییر اجتماعی است. براساس حکمت صدرایی تضاد زمینه جاری شدن فیض در عالم است. براساس حکمت متعالیه این تضاد است که امکان سریان فیض در عالم ممکنات را فراهم می‌کند. این تضاد است که حدوث حادث‌ها و دوام فیض و کون و فساد و حرکت را محقق می‌کند.  این ریشه فلسفی و این دیدگاه درباره تغییر و تضاد، نظریه‌پردازی اجتماعیِ امام و اندیشه اجتماعی او را به سمت این می‌برد که وقتی می‌خواهد جامعه و تغییرات اجتماعی را بفهمد، تضادهای اجتماعی برایش مهم باشند و آنها را صورت‌بندی کند. تضادی که در حکمت صدرایی در مقام کون و فساد مطرح است و خاستگاه حرکت و تغییر قرار می‌گیرد و حرکت جوهری که لحظه به لحظه در جریان است، مستلزم برجسته کردن یک یا یک سلسله تضاد است.

بحث عرفانی آن هم مفصل است و فضای فکری امام هم کاملا متاثر از این مبحث عرفانی است. مثلا کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل، یک نقطه‌تلاقی است که امام نظریه اعتدال ارسطویی و نظریه حکمت اسلامی در زمینه اخلاق و ادبیات اخلاقی و روایی را با هم جمع می‌کند و کل فضایل اخلاقی را محصول تضاد میان دو فطرت اولیه و ثانویه انسان می‌داند. به تعبیر مرحوم مطهری تضاد در فلسفه اسلامی یک اصل است. می‌توانیم بگوییم ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، بازتاب این اصل فلسفی در سطح و درک اجتماعی است. بنابراین جوهره نخستین ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی ارجاع دادن به این تضاد است.

دومین نکته اصلی‌ای که در ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی مطرح می‌شود، این است که صورت اصلی تضاد، امروز تضاد اسلام علیه اسلام است. دو سوی تضاد اصلی اسلام ایستاده است وحتی دعوای حق و باطل و اسلام و کفر، درصورت اسلام علیه اسلام محقق می‌شود. از نظر این ایده انقلاب اسلامی هم همین ماهیت را دارد: تضاد اسلام علیه اسلام. حالا چون بحث به درازا کشید، جمع‌بندی می‌کنم فقط اجمالا عرض کنم نگاه عرفانی امام به اصل توحید هم دقیقا به‌گونه‌ای است که توحید بدون تضاد، محقق نمی‌شود «حاشا که خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر شود.»

امام در سخنرانی‌هایی که در صحیفه هست درباره این موضوع می‌گوید اسلامی که به ثروتمندان برسد و اسلامی که سرمایه‌سالاری باشد، آمریکایی است. مقولاتی از این دست کجای علم اجتماعی ماست و چطور می‌تواند به یک نظریه اجتماعی و ایده‌ای اجتماعی، مثل مطالعات پسااستعماری تبدیل شود؟
هیچ‌جا؛ یک بخش از این وضعیت به این برمی‌گردد که اصولا موضع کلی علوم اسلامی و نیز علوم انسانی ما، موضعی محافظه‌کارانه است. این محافظه‌کاری به این دلیل است که علم اسلامیِ سنت و علوم انسانیِ مدرن، در جامعه بیش و پیش از هر چیز در پی محفاظت از یک نظم هستند. علم اسلامی از نظمی و علم انسانی از نظم دیگری حفاظت می‌کند ولی هردو این ویژگی را دارند که در کلان خودشان محافظه‌کار هستند.

در اینکه چه نظمی را باید حفظ کنند تفاوت و تضاد دارند ولی در اصل محافظه‌کاری تفاوت چندانی ندارند. حالا ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی امام‌خمینی تبدیل به نظریه اجتماعی نشده است، آیا علم اسلامی جامعه طی این نیم‌قرن اخیر توانسته نظریه اجتماعی دیگری درباره وجود تضادهای متعدد جامعه ما تولید کند؟ مرحوم مطهری در مقاله اصل تضاد در فلسفه اسلامی که 50 سال قبل در مجله دانشگاه تهران منتشر کرده است، از تضاد به‌عنوان اصل محوری در فلسفه اسلامی صحبت می‌کند. آیا مسیر حکمت اسلامی ما طی این نیم‌قرن در راستای بسط این اصل، اندک قدمی برداشته یا اصلا آن را ندیده و متوجه نشده است؟

بحث تضاد فلسفی است که امکان بحث کلامی در سنت فکری اسلامی درباره شرور را ممکن می‌کند. آیا ما در 50، 40 سال اخیر و حداقل در دوره پس از انقلاب، حداقلی از بحث تضاد و شرور را ایجاد کرده‌ایم که نیازهای فوری‌مان را جواب بدهد؟ یا به عکس آنقدر در این زمینه فقیر بودیم که در همین بحران کرونا، در موضع عجز از هرگونه پاسخ قرار گرفتیم. در وضعیتی قرار گرفتیم که رفتار برخی علما یا روحانیون اسلامی در دوره ورود کرونا، موج‌هایی از شبهه را ایجاد می‌کرد. من زمانی به شوخی گفتم می‌توان هرکدام از شبهات ایام ورود کرونا را به نام یکی از چهره‌های دینی ثبت کرد! بالاخره وقتی بالای منبر تربت را در برابر درمان کرونا قرار می‌دهی و چند روز بعد از پای می‌افتی؛ اینها شبهه ایجاد می‌کند. همه اینها به خاطر درماندگی از شکل دادن به یک ایده کلامی درباره شر و یک ایده فلسفی درباره تضاد است. چون ما در سنت فکری و اسلامی‌مان به غایت محافظه‌کار شده‌ایم و نمی‌توانیم تصویری از شرور داشته باشیم.

همین محافظه‌کاری در تفسیر افکار امام هم موجب می‌شود ابعاد و لبه‌های تیز نگرش امام‌خمینی تراشیده شود و به ایده‌هایی گرد تبدیل شود! یا در علوم انسانی ایرانی، آیا چهار مفهوم جاندار ضدنظم موجود خلق و صورت‌بندی شده است؟ هیچ چیزی نیست. ما در مطالعات پسااستعماری، در حاشیه علم اجتماعی اروپایی می‌بینیم چقدر مفهوم و مضمون ضدوضع موجود ابداع شده است. علوم انسانی ایرانی اما آنچنان در موضع محافظه‌کاری است که اگر مفهوم نشدن تجربه جامعه خود و ایده‌های اسلام ناب-اسلام آمریکایی و جنگ فقر و غنا امام‌خمینی را کنار بگذاریم؛ هیچ مفهوم دیگری هم ضد وضعیت موجود ندارد. بنابراین مساله خیلی به ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی برنمی‌گردد؛ مساله یک محافظه‌کاری‌ فکری است که تا عمق استخوان ما نفوذ کرده است.

این محافظه‌کاری در عدم‌بازتولید اسلام ناب-اسلام آمریکایی به‌عنوان یک مفهوم اجتماعی و در حذف این ایده از فرهنگ انقلاب اسلامی خودش را نشان می‌دهد یا مفاهیم موجود در فرهنگ انقلاب را هم تحث‌تاثیر قرار می‌دهد؟
محافظه‌کاری نه‌فقط مفاهیم امتداد اجتماعی را از مفاهیم انقلاب سلب می‌کند، بلکه در بازخوانی محافظه‌کارانه از این مفاهیم آنها را عقیم می‌کند. یک نوع نفی‌زدایی از مفاهیم انقلاب را در دستور کار دارد. تعلق مفاهیم از انقلاب قطع نمی‌شود، با مفاهیم دیگری جایگزین نمی‌شوند اما از درون تهی از معنا می‌شوند یا سویه‌های نفی‌کننده‌شان را از دست می‌دهند و عوض آنکه به تغییر وضع موجود کمک کنند؛ به تغییر و ارتقای گویندگان این تفاسیرِ نفی‌زدایی‌شده کمک می‌کنند!
مثلا مفهوم مقاومت را در نظر بگیرید. این مفهوم در دامن انقلاب متولد شده؛ مفهومی است سراسر نفی؛ اساسا ادامه انقلاب با مقاومت ممکن می‌شود اما محافظه‌کاری همین مفهوم را هم نفی‌زدایی می‌کند. یعنی چه؟ یعنی کاری می‌کند که کلمه مقاومت باشد، به نحو ملال‌آوری هم تکرار شود اما به هیچ مقاومتی در برابر هیچ کسی منتهی نشود و برای برانگیختنِ هیچ نیروی اجتماعی‌ای موثر نباشد. برای روشن شدن بحث این را کمی توضیح بدهم.

مفهوم مقاومت که از مفاهیم اصلی انقلاب اسلامی است در همین دوره آخر حیات امام به نوعی تدقیق و تدوین می‌شود و امام تصریح می‌کنند مقاومت دو لایه کلان جهانی و اجتماعی دارد. در جهان مقاومت در برابر استکبار جهانی و ارتجاع منطقه‌ای و سازمان‌های وابسته به آنهاست و در داخل علیه مقدس‌مآبی و احتکار و ثروت‌اندوزی سرمایه‌داران زالوصفت. بعدها این مفهوم در سخنان رهبری یک بسط ویژه‌ای هم پیدا می‌کند که اقتصاد مقاومتی نتیجه آن است.

یک سطح از محافظه‌کاری را محافظان نظم مدرن دنبال می‌کنند. چند وقت قبل در مجله‌ای خواندم که نوشته بودند الان بهترین موقعیت برای نزدیکی خط مقاومت به آمریکا و اروپاست. تناقض این حرف روشن است. اگر قرار است مقاومت با آمریکا همراه شود، پس اصلا چرا مقاومت است و مقاومت علیه چیست و چه معنایی می‌دهد؟ به نظرم این خیلی خطرناک نیست و در میان کسانی که مفهوم مقاومت برای‌شان اهمیت دارد ضریب نفوذ چندانی ندارد. مساله اصلی بلایی است که محافظه‌کاران سنتی بر سر این مفهوم می‌آورند.

مثال روشن آن کاری است که با مفهوم اقتصاد مقاومتی می‌کنند. یک تکرارهای اغراق‌آمیزی درباره این مفهوم انجام می‌دهند. جزوه، دوره آموزشی، انجمن و همه‌چیز با پسوند اقتصاد مقاومتی تولید می‌کنند. بعد که می‌پرسیم اقتصاد مقاومتی چیست؟ جواب‌های نفی‌زدایی شده می‌دهند. جالب است زمانی دیدم یکی از سردمداران همین حرکت‌ها در مورد تکرار اقتصاد مقاومتی، در تعریف این مفهوم می‌گوید اهداف اقتصادی انقلاب و اقتصاد مقاومتی، در این سه کلمه خلاصه شده است: «رفاه عمومی»، «استقلال اقتصادی» و «پیشرفت اقتصادی».

مقاومت این اهداف و کلمات کجاست؟ مقاومت در برابر احتکار و تکاثر، تحجر و مقدس‌مآبی که در متن امام خمینی درمورد مفهوم مقاومت وجود داشته، از کجای این تعریف بر می‌آید؟ می‌شود در جامعه‌ای که ثروتمندان آن اجازه دارند به جای کسب ثروت، بروند بانک تاسیس کنند و اعتبار خلق کنند؛ اقتصاد مقاومتی هیچ دلالتی به مقاومت دربرابر این طبقه نداشته باشد؟ در جامعه‌ای که هر کنج بازار سلطانِ یک کالا نشسته؛ و از سکه و زمین گرفته تا مرغ سلطان‌های خاص خود را دارند؛ می‌شود در این جامعه از اقتصاد مقاومتی حرف زد ولی طلب عدالت یا ایستادگی در برابر این سلطان‌ها را حذف کرد؟ حالا تازه با اعدام این سلطان‌ها هم که اتفاقی نمی‌افتد و نشان‌دهنده آن است که احتمالا اینها خود سلطان نبودند، ملیجک، حاجب یا عمال دربار سلطان بوده‌اند! همین نفی‌زدایی که درمورد مفهوم مقاومت، هست در مورد دیگر مفاهیم هم وجود دارد. حالا برخی مفاهیم مثل مقاومت ظرفیت این را دارند که برای‌شان دوره آموزشی برگزار شود؛ تدریس شوند و حتی انجمن مدرسان اقتصاد مقاومتی هم تاسیس شود؛ برخی مفاهیم مثل عقب‌ماندگی در عدالت هم هستند که در فرآیند نفی‌زدایی از مفهوم عدالت، به کلی حذف می‌شوند؛ گویی هیچ‌گاه مطرح نشده‌اند.
 

شکست دولت آینده در فقدان ایده اجتماعی است

دو مساله وجود دارد یکی اینکه ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی بلافاصله به عدالت پیوند می‌خورد و همه‌چیز را از پارادایم عدالت می‌بیند، این مساله باعث شده است که مخالفانی به وجود بیاید که مخالف ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی به این شکل باشند. در ابتدای امر با این پیوند موافق هستید؟ و بعد درباره اینکه چرا این ایده نوعی ایدئولوژی‌محوری را به‌دنبال دارد، صحبت کنیم. ایدئولوژی‌محوری خوب است یا بد؟ چون مساله اسلام ناب-اسلام آمریکایی به‌محض مطرح شدن ایدئولوژیک می‌شود یعنی اصل ایده اسلام آمریکایی به معنی تندروی و جدل و دعوا و مخالفت با نظم موجود است؛ به همین خاطر حالت آنارشی پیدا می‌کند و این آنارشی برخلاف آن چیزی است که این نظم را به وجود آورده و می‌توان این نظم را ذیل حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی ایران درست و مطلوب دانست. برخی می‌گویند ایده تضاد اسلام ناب-اسلام آمریکایی به مرحله‌ای تعلق دارد که وضعیت این‌چنین نباشد و نظام اسلامی نباشد.

اگر اسلام آمریکایی به‌سمت مقوله عدالت حرکت کند و اسلام آمریکایی ما را به‌سمت مقوله عدالت سوق بدهد، ارجاع بسیار درستی است. یعنی انتقال درستی از سطح رتوریک به سطح تئوریک اتفاق افتاده است. چون دقیقا مساله همین‌جاست. شرور و تضاد و حرکت و فطرت، همه مفاهیم حکمی‌ای هستند که ما را به سمت‌وسوی عدالت سوق می‌دهند. عدالت از دل ظلم و نابرابری ممکن می‌شود. حتی تصویر عدل الهی منهای توضیح شرور کلامی ناممکن است. اتفاقا مشکل آن‌جاست که از دوگانه عدل/ظلم که مساله عقل عملی است، خارج می‌شویم و سراغ چارچوب‌های نظری که اسلام آمریکایی را به وهابیت و سنت تقلیل می‌دهد و یا اسلام ناب را به شیعه تبدیل می‌کنند، می‌رویم و به این ترتیب ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی از طرف تاریخ‌بسنده‌ها در نزاعی تاریخ‌مصرف‌گذشته خرج می‌شود. بنابراین ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی حتما به عدالت ارجاع می‌دهد و این جوهره این ایده است.

 درباره این مساله که این ایده به‌محض طرح ایدئولوژیک می‌شود هم دو برداشت از ایدئولوژی وجود دارد. یک برداشت از ایدئولوژی برداشتی مارکسی است که ما آن را تقریبا به‌طور غیرمستقیم از مارکس گرفته‌ایم. یعنی بیشتر کارهای پست‌مدرن‌ها بود که ما را متوجه مفهوم منفی ایدئولوژی کرد. تا قبل از آن ما تعریف دیگری از ایدئولوژی داشتیم. آن معنایی از ایدئولوژی را در ذهن داشتیم که در کار‌های امثال مرحوم مطهری و دکتر شریعتی وجود داشت. می‌گفتند ما یک جهان‌بینی داریم که عبارت است از هست‌ها و یک باید داریم که می‌شود ایدئولوژی. ایدئولوژی در موطن خود این معنا را نمی‌دهد ولی پنج دهه قبل در بین‌الاذهان ما این معنا را می‌داد که یک معنای کاملا ابداعی است.

اسلام آمریکایی به معنای مارکسیستی و به معنای پست‌مدرن ایدئولوژی نیست. تبدیل شدن آن به این معنا از ایدئولوژی محصول درکِ تنگ و تُنُکی است که ممکن است از این مفهوم وجود داشته باشد. این درک تنگ و تنک هم نتیجه قطع رابطه میان سطح رتوریک و سطح تئوریک است. نتیجه قطع رابطه سطح گفتار سیاسی و لایه سیاسی ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، با عقبه فلسفی و عرفانی آن است. وقتی شما این رابطه را قطع می‌کنید، مفهوم تُنُک و کم‌عمق می‌شود و این مفهوم کم‌عمق دیگر نمی‌تواند زایایی داشته باشد. ویژگی‌های فلسفی و عرفانی و فکری را از این ایده بگیریم، کلیشه و ایدئولوژی می‌شود. مصرف انتخابات و مصرف قدرت می‌شود. وقتی تضاد اجتماعی را صورت‌بندی می‌کنید ولی صورت‌بندی شما رابطه‌اش را با عقبه‌اش از دست می‌دهد به یک صورتک‌های ایدئولوژیک تبدیل می‌شود. به معنای ابداعی‌ای که شهید مطهری و مرحوم شریعتی از ایدئولوژی داشتند، اسلام ناب-اسلام آمریکایی، جنگ فقر و غنا و مانند آن، دقیقا آن «باید» و ایدئولوژی‌ای است که از هستی‌شناسی توحیدی امام خمینی برآمده است.

بنابراین می‌توانیم بگوییم ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، چارچوب یا بخشی از نظریه عدالت انقلاب اسلامی است؟
بله، همین‌طور است. البته ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی نظریه عدالت انقلاب نیست، روش عدالت‌خواهی‌ انقلاب اسلامی است. روش تحقق عدالت انقلاب اسلامی است. این روش عبارت است از دامن‌زدن و پی‌گرفتن یک تضاد معرفتی البته از خاستگاه اسلام و البته علیه اسلام. بدون این ایده سخن گفتن از عدالت، بیشتر به سرودن شعر در وصف یک محبوب می‌ماند. منهای جنگ فقر و غنا، سخن گفتن از عدالت، خیال‌پردازی با زبانی سیاستی است. این درگیری و جدال و ستیز به جامعه امکان خواستنِ عدالت می‌دهد. امکان این را می‌دهد که به جای درگیری‌های روزمره، سیاست‌زده و کم‌اهمیت، مساله‌های اصلی خود را دنبال کند. به جامعه این امکان را می‌دهد که غفلت از نابرابری را به شکل مستمری بزداید. یک‌بار نگاه نکند و ببیند در جامعه‌ای که قانون اساسی و نگرش فقهی بانک خصوصی و خلق اعتبار را ممنوع و حرام می‌داند، ده‌ها موسسه اعتباری و بانک خصوصی سر برآورده‌اند و تعجب و تأسف‌برانگیز اینکه علاوه‌بر حق خلق اعتبار، در مقاطعی هم حاکمیت برای حل مشکلات ناشی از تعهدات بلامحل این موسسات، باید از منابع عمومی هزاران میلیارد برداشت کند. این وضعیت آشفته، که نه فقط در بانک بلکه در زمینه‌های متعدد از حیات اجتماعی ما قابل مشاهده است، محصول چیست؟ یک غفلت مستمر.

ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی با نقد اسلام سرمایه‌داری و با جنگ فقر و غنا مرتب این آگاهی را به جامعه می‌دهد که مراقب این بلایای نابودکننده جوامع باشند. به فکر کسب ثروت و رفاه باش اما اجازه نده برای لاپوشانی این وضع، برای ندیدن این نابرابری، برای نگفتن از عقب‌ماندگی در عدالت، به اسم مذهب و الهیات تو را به ثروت‌اندوزی و به رفاه‌طلبی دعوت کنند. نه اینکه رفاه و ثروت بد باشد، بد این است که دعوت به این مسائل و ندیدن نابرابری درواقع سرویس دادن به نابرابری و منتفعان از نابرابری است و غفلت دادن به جامعه است که حواسش به دربار سرمایه‌داری و تکاثر نباشد.

ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، گم‌شده عدالت انقلاب اسلامی است. اگر به نقطه عقب‌ماندگی در عدالت رسیدیم، بخشی به‌خاطر عقب‌ماندگی فکری ماست. به این دلیل است که گمان کردیم بی‌عدالتی نتیجه خمودگی است. با بساطت تمام فکر کردیم نتیجه این است که مسئولان شبانه‌روز تلاش نکردند. تصور کردیم بدون کوبیدن اسلام سرمایه‌داری، بدون تشنه بودن به خون سرمایه‌داری زالوصفت، بدون حمایت صریح از پابرهنگان می‌توانیم کاری بکنیم. محافظه‌کارها به ما گفتند انقلابی بودن یعنی عقیده داشتن به یک‌سری باورها و حتی رفتارها. حالا لازم نیست عدالت از طریق جنگ فقر و غنا حل شود؛ می‌تواند از طریق کمک به فقیر هم حل شود. گمان کردیم بدون جدال و ستیز می‌توانیم به عدالت فکر کنیم. نظریه عدالت انقلاب منهای این ستیز، تصویر و تخیل فیض است، دوام فیض نیست. ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، گمشده‌ روش نظریه عدالت انقلاب اسلامی است.

ما در جنگ نظریه‌ها و جنگ مسائل هستیم. هر خوانشی که انجام می‌شود از یک پیش‌فرضی می‌آید و ما نمی‌توانیم این را رد کنیم که ما درگیر ایسم‌ها و... هستیم. اما اسلام سیاسی در 50 سال اخیر چند انقلاب مهم صورت داده است و در جاهای دیگری در تاریخ بوده ولی در مواجهه با مدرنیزاسیون اهمیت بیشتری دارد. چگونه چنین پتانسیلی را نمی‌توانیم در سطح جامعه صورت‌بندی کنیم. همین گفت‌وگو‌های ساده هم نمی‌تواند اتفاقی رقم بزند. آیا می‌توان گفت این وجه امر اجتماعی که من اسم آن را اسلام آمریکایی می‌گذارم، کم‌کاربرد شده است؟
در خود متن ادبیات امام هم دوگانه اسلام ناب-اسلام آمریکایی بسط مفهومی قابل‌توجهی دارد یعنی ده‌ها تعبیر برای اسلام ناب و ده‌ها تعبیر برای اسلام آمریکایی دارد. چارچوب کلی این است که اسلام آمریکایی دو شاخه کلی دارد؛ یکی اسلام متحجر و مقدس‌مآب است که خاستگاه سنتی دارد و دیگری اسلام متجددی که گویی برعکس است و خاستگاه مدرن دارد. چارچوب کلی اسلام ناب و اسلام آمریکایی برجسته کردن این تضاد است. برجسته کردن این تضاد به این معنا نیست که تضاد اجتماعی را بازتولید کنید. شما وقتی تضاد اجتماعی را، تضادی که موجود است و همین امروز جامعه را چندپاره کرده، ببینید و مفهوم‌سازی کنید؛ این مفاهیم از طریق بسیج اجتماعی تضاد واقعی را کم می‌کند اما یک گرایش وجود دارد که تضاد را نبیند و آن را به تفاوت تقلیل بدهد.

یک راه هم این است که ببینید ولی مشاهده خود را به‌صورت نظری و در چارچوب فکری صورت‌بندی کنید. دربرابر این تضاد همبستگی اجتماعی ایجاد کنید و بعد راهکاری برای آن داشته باشید. این تقابل برای شکل دادن به امر اجتماعی، تقابل بسیار مهمی است. امروز ما بدون این دوگانه قادر به بازتولید امر اجتماعی نیستیم. تا کی می‌خواهیم بنشینیم و بگوییم به خدا و پیغمبر اعتقاد داشته باشید؛ بعد سرمایه‌داری بیاید و گام‌به‌گام همه مناسبت‌های اجتماعی را ببلعد و به ضد خودش تبدیل کند؟ اساسا یکی از کارکردهای این ایده و دوگانه، تضاد ایستادن در برابر اسلام سرمایه‌داری است.

یکی از دال‌هایی که امام در ذیل اسلام آمریکایی گفته است اسلام سرمایه‌داری است. می‌توان امروز از این لفظ استفاده کرد یا این خود خوانش بدی از اسلام آمریکایی است؟
اسلام سرمایه‌داری خوانشی از ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی نیست بلکه این مفهوم در متن و بطن این ایده قرار دارد. ایده اسلام آمریکایی ما را به واقعیت‌هایی دلالت می‌دهد. اشاره‌ای است به یک سلسله از واقعیت‌های اجتماعی. برای بحث کردن از این ایده لازم نیست همواره درباره انگشت اشاره صحبت کنیم بلکه درباره این واقعیت که سرمایه‌داری، اسلام هم می‌سازد باید بحث کنیم.

آیا مسیر فکری‌ای که با قهر از ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی شکل گرفته است، می‌تواند در زمینه مقابله با اسلام سرمایه‌داری حرفی داشته باشد؟ بحث ما همراهی عملی با انقلاب نیست. بله به لحاظ عملی ممکن است همان کسانی که در زمان شکل‌گیری و طرح و تکرار این ایده به آن روی خوش نشان ندادند، تا آخر عمرشان به امام و انقلاب علاقه‌مند باشند. اصطلاحا انقلابی باشند و انقلابی صادقی هم باشند اما آیا این حسن فاعلی، به جای حسن فکری هم کفایت می‌کند و می‌توان امکان‌های مقابله با اسلام سرمایه‌داری را فعال کند؟

یک وقتی گفت‌وگویی با یکی از بزرگان جناح راست می‌خواندم که می‌گفت، در انتخابات مجلس سوم که این بحث اسلام ناب-اسلام آمریکایی اوج گرفته بود، ما ناراحت بودیم چون این بحث امام علیه ما عمل کرد. در آن دوره سرنوشت بیشتر کرسی‌های تهران در دور دوم مشخص می‌شد. او می‌گوید بین دو مرحله انتخابات، خدمت امام خمینی رفتم و پرسیدم قضیه چیست؟ من فقه و اصولم را پیش شما خوانده‌ام؛ اگر اسلام ما آمریکایی است بگویید بدانیم! امام می‌گوید منظور من شما نبودید. ایشان می‌گوید به امام گفتم همین را بنویسید. امام به جهت تاثیری که این نوشته در سرنوشت انتخابات دارد، قبول نمی‌کنند و این شخصیتی که از بزرگان و محترمان سال‌های بعد بود می‌گوید به همین خاطر با امام قهر کردم و تا آخر حیات امام هم نزد ایشان نرفتم و امام واسطه هم می‌فرستند ولی من برای دیدار نرفتم. مساله ما دقیقا اینجاست. این نگاه قهر و آن نگاهی که این ایده را مصرف انتخاباتی می‌کند، آیا می‌تواند ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی را به مثابه یک چارچوب در برابر اسلام سرمایه‌داری بفهمد؟ اصلا چنین دغدغه‌ای دارد؟

حالا این یک خاطره است؛ ما باید به این رویه فکر کنیم. چون زیرسایه چنین رویه و فضایی است که این تصور ایجاد می‌شود که تاریخ و دوره ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی گذشته است؛ حداکثر حرفی بود که در دوران امام زده شد و رهبر انقلاب این بحث را دنبال نکردند! همین بحث‌ها کمک کرده تا طی این سال‌ها، اسلام سرمایه‌داری به شکل فزآینده‌ای پیش بیاید.

از قضا رهبر انقلاب از جمله کسانی است که به‌طور ویژه طی سخنرانی‌ها و پیام‌های یک ‌سال نخست پس از امام خمینی و پس از آن طی سال‌های پس از امام به این مفهوم پرداخته‌اند. به متن‌های رهبر انقلاب که نگاه می‌کنیم می‌بینیم در سال اول و در پیامی که برای اولین سالگرد امام دارند، ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی بسیار پررنگ است. یک تاکید خاصی بر این مفهوم دارند. هم ماهیت انقلاب و هم مدرسه فکری امام را در این چارچوب می‌بینند. ایشان با یک شرح مبسوطی می‌گویند انقلاب اسلامی جایگزینی این دو اسلام است. این کلمه جایگزینی، همان تعبیر و مفهومی است که خود امام هم در توضیح انقلاب اسلامی به‌کار می‌برند.

حالا دولتی می‌خواهد بر سر کار بیاید که می‌خواهد چنین گفتمانی را به راس هرم قدرت دولت ربط بدهد. آیا ما می‌توانیم بگوییم دولت می‌تواند در چارچوب این ایده، سیاستی ایجاد کند؟ یا دولت در شرایط فعلی جمهوری اسلامی باید از باب مصلحت و با راه‌حل‌های دیگری با مسائل رفتار کند؟ آیا پیاده کردن اسلام ناب-اسلام آمریکایی آن‌طور که امام می‌گفت می‌تواند حکمرانی را با شکست و چالش روبه‌رو کند؟ این مساله را چگونه باید صورت‌بندی کرد؟ حتی نقدی از سمت منتقدان رادیکال نشد و گفته نشد اسلام آمریکایی درهم شکست و پیوند قدرت و ثروت صورت گرفت و همه پذیرفتند و گفتند این مصلحت معقولی است.
من فکر می‌کنم اتفاقی که رخ می‌دهد و جزء آخرین تلاش‌های امام در سال آخر است و ناتمام است صورت‌بندی مفهوم مصلحت در چارچوب این دوگانه است. همان‌طور که ما می‌توانیم در چارچوب اسلام ناب-اسلام آمریکایی از امام حسین(ع)ِ اسلام ناب و امام حسین(ع)ِ اسلام آمریکایی صحبت کنیم؛ از قرآنِ این دو اسلام صحبت کنیم، می‌توانیم از مصلحتی هم حرف بزنیم که در چارچوب ایده اسلام ناب یا اسلام آمریکایی است. مصلحتی که ضدسرمایه‌داری عمل می‌کند یا به سود آن. این دوگونه مصلحت، بحث‌های مفصلی در اندیشه امام دارد اما فقدان آن ایده تضاد باعث شده ما نتوانیم مرزهای این دو مصلحت را تشخیص بدهیم.

در تمام عرصه‌های معرفتی، سیاسی و سیاستی تضادی که ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی پیش کشیده مطرح است. وقتی بحث عرفانی از جدال دو فطرت حرف می‌زنیم، وقتی بحث فلسفی است از تضاد؛ و وقتی در سطح حکمت عملی است، تعابیر دیگری مثل اسلام ناب-اسلام آمریکایی و جنگ فقر و غنا به میان می‌آید. من فکر می‌کنم قهر با این ایده، فقدان خط‌مشی‌گذاری براساس این ایده و فقدان رقابت سیاسی براساس این ایده باعث شده خیلی از تلاش‌هایی که برای اسلام ناب انجام می‌شود رنگ ذهنیت بگیرد، از جامعه و عینیت فاصله بگیرد؛ ایده‌های انتزاعی تولید کند و حتی نهادهای انتزاعی تولید کند.

غیبت ایده تضاد و به‌طور مشخص صورت فکری آن یعنی اسلام ناب-اسلام آمریکایی و صورت اجتماعی آن یعنی جنگ فقر و غنا، موجب به وجود آمدن تضادهای قابل‌توجهی در عینیت جامعه شده است. اگر چیزی جامعه ما و آینده جامعه ما را تهدید کند، فروپاشی در اثر همین تضادهایی است که واقعی است اما دیده نشده است. ما جامعه‌ای ایجاد کرده‌ایم که براساس حداقل‌هایی از این ایده هم قابل پذیرش نیست. بر چه اساس باید این همه بانک خصوصی درست شود و میلیاردها پول چاپ شود و امکان خلق اعتبار در اختیار بخش خصوصی قرار بگیرد؟ بر چه اساسی این همه نابرابری در جامعه تولید شده است؟ چرا ما در 40 سالگی انقلاب به نقطه‌ای رسیده‌ایم که مظاهر مختلف نابرابری اصلی‌ترین مساله ماست؟ چرا در کالاهای ضروری، در مسکن، در آموزش و در بهداشت که اصلی‌ترین نیازهای جامعه است این چنین نابرابری‌های وحشتناکی داریم؟ ضریب جینی برای بازنمایی نابرابری کافی نیست ولی چرا باید ضریب جینی ما اینقدر بالا باشد؟ چرا ما باید به نقطه‌ای برسیم که رهبر انقلاب بگوید ما به عقب‌ماندگی در عدالت اقرار و اعتراف می‌کنیم؟ این عقب‌ماندگی در عدالت از چه طریقی به وجود آمده است؟ من همه این عقب‌ماندگی را محصول غیبت این ایده می‌دانم.

ما با ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی قهر کرده‌ایم و قهر با این ایده، انکار ایده تضاد، به تضادهای اجتماعی دامن زده است. از این رو من فکر می‌کنم اگر حکمرانی ما چه در سطح سیاسی و رقابت‌ها و چه در سطح سیاستی و خط‌مشی‌گذاری‌ها و اعمال حاکمیت‌ها می‌خواهد تغییر رویه‌ موثری بدهد، حتما باید به این ایده توجه کند. آنچه جامعه ما را به مرز فروپاشی می‌کشاند غیبت این ایده است. آمد و شد کارگزاران، حسن فاعلی و حتی حسن فعلی کارگزاران کافی نیست. ما نیازمند حسن فکری آنها هستیم. آنچه یک حکمرانی را با شکست مواجه می‌کند و حتی فراتر از شکستن خُرد می‌کند، این است که حاکمان یک جامعه از روی محافظه‌کاری، به خاطر تصویر محافظه‌کارانه‌ای که از همبستگی در جامعه دارند، متأثر از برساخته‌ غلطی تحت عنوان مصلحت و متأثر از الهیاتی که برای سرویس دادن به قدرت و در موقعیت‌های اغلب خطابی تولید می‌شود، تضادهای اجتماعی را نادیده بگیرند؛ با جدال اسلام ناب-اسلام آمریکایی و جنگ فقر و غنا بیگانه باشند و به نفع فرادستان این تضادها را نادیده بگیرند.

من فکر می‌کنم مهم‌ترین چالش نظری دولت آینده این است که دولتِ جوان‌گرایی، دولت کار، دولت عدالت و اخلاق است. دولت همه چیز است. در سال‌های اخیر یک محافظه‌کاری پراگماتیستی‌ای در جامعه ما سر برآورده که به هیچ چیز نه نمی‌گوید. برای کسب و حفظ قدرت، هر لحظه و هر روز و هر دوره از انتخابات به شکلی درمی‌آید. شکست دولت آینده این است که نتواند ایده اجتماعی روشنی برای خود شکل بدهد و این فقدان ایده راه را برای این محافظه‌کاری پراگماتیستی که همه چیز است و هیچ چیز نیست، باز کند. اینکه نتواند هویت و غیریت خود را روشن کند؛ شکست دولت آینده آنجاست که نتواند دال‌های خود را اولویت‌بندی کند؛ تضادهای اصلی جامعه را بفهمد و صورت‌بندی کند.

شکست آنجاست که گمان کند یک‌سری تنبلی‌ها و خمودگی‌هایی مانع اجرای عدالت و کرامت و جوان‌گرایی و کار بوده و حالا با تغییر دولتمردان مساله‌ها حل می‌شود. این شکست‌ها هنگامی از پیش‌روی مسیر آینده کنار می‌رود که ذیل یک ایده منسجم، تضادهای اصلی شناسایی و صورت‌بندی شود. این آن چیزی است که ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی اقتضا می‌کند؛ نمی‌توان بی‌توجهی به این ایده و شکستِ حاصل از این بی‌توجهی را درنهایت به حساب ایده انقلاب گذاشت.

ممکن است این تصور پیش بیاید که ترویج ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی سبب می‌شود شکاف‌های اجتماعی تعمیق شود؟
من فکر می‌کنم از قضا ماجرا بر عکس است. یعنی غیبت این ایده سبب ‌شده شکاف‌های اجتماعی بیشتر شود و این عقب‌ماندگی در عدالت رقم بخورد. الان ما در متن مناسبات اجتماعی‌مان به جامعه‌ای رسیده‌ایم که بخشی از آن باید با جان کندن، حداقل حقوقی که نصف خط فقر است را به دست بیاورد. قرارداد موقت و تشکل‌های صوری و مختل به او امکان ایفای حق اعتراض نمی‌دهد. کارگاه و کارخانه‌ای که همان دستمزد زیرخط فقر آن از آنجا تامین می‌شود در قالب برنامه شکست خورده خصوصی‌سازی، به کسی که فقط سرمایه دارد و هیچ اهلیت احراز شده‌ای ندارد واگذار می‌شود و ادامه ماجرایی که روزاروز می‌بینیم. این شکافی است که وجه جمع بودن که جوهره جامعه است را از میان می‌برد.

شکاف نابود‌کننده جامعه این است که اختلاف دهک بالا و پایین جامعه در هزینه‌های ضروری مثل آموزش چند10 برابر، مثلا 60 برابر باشد. نابودی جامعه به بسط ید سرمایه‌داری مستغلاتی است که عده‌ای مستاجر را روزبه‌روز به محله‌های پایین‌تر یا حاشیه‌های شهر طرد می‌کند و از سویی دیگر خانه‌های مجلل و پنت‌هاوس‌هایی را بالا می‌برد که شاهان و درباریان سابق آرزوی داشتن آن را داشتند. این شکاف‌ها جامعه را نابود می‌کند یا توضیح دادن زمینه‌های برآمدن این نابرابری‌ها؟ خود شکاف نابودکننده نیست اما آگاهی از آن در چارچوب ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی و جنگ فقر و غنا و مانند آن، خطرناک است؟ اینکه به اسم دین و مذهب الهیاتی ساخته و پرداخته شود که مساله آن ثروت‌اندوزی است؛ کنار آمدن با اهل قدرت و ثروت است؛ ندیدن نابرابری است؛ خطرناک نیست اما گفتن از این فرآیند، گفتن از ایده اسلام سرمایه‌داری خطرناک است؟

بدون جدال، رتوریک و گفتار سیاسی ساخته نمی‌شود

آیا ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی خیلی نظری نیست؟ آیا می‌تواند دلالت‌های سیاستی هم داشته باشد؟
فکر می‌کنم توجه به بستر تکوین و تکون آن به ما کمک می‌کند که تصویر بهتری از ماهیت و کارکردهای آن داشته باشیم. از همان دهه چهل میان اسلامی که امام خمینی طرح می‌کند و اسلام متحجرانی که در محافل مذهبی و حوزه‌علمیه هستند، درگیری هست و میان اسلام امام خمینی و اسلام التقاطیِ محبوب روشنفکران چپ یا منورالفکران راست درگیری وجود دارد، اگرچه در سال‌های پس از انقلاب و در زمان‌ها و موضوعات مختلف، از مالکیت زمین گرفته تا اختلاف‌های سیاسی، تفاوت، اختلاف و نزاع میان گونه‌های گوناگونی از ایده و گفتمان اسلامی وجود دارد اما صورت‌بندی ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی به‌طور عمده مربوط به یکی دو سال آخر حیات امام خمینی است. یعنی زمانی که امام خمینی طی یک دهه در موضع حکمرانی یا نظارت بر حکمرانی قرار دارد. بنابراین ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، یک طرح ناظر به این تجربه است. بسیاری از مکاتبات و پیام‌های امام خمینی هم یا خطاب به نهادهای عمومی و نهادهای انقلاب است و یا ناظر به موضوعاتی است که در تدوین سیاست‌های آتی نقش دارد.

فرض کنیم در تدوین سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی، ایده جنگ فقر و غنا پذیرفته شود؛ آیا نظام مالیاتی ما این‌گونه خواهد بود؟ آیا دولت و مجموعه حکمرانی این‌گونه از ارائه خدمات اولیه و دادن حقوق اساسی مردم در زمینه مسکن و آموزش و... پا پس می‌کشند؟ یا اگر ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی و اسلام سرمایه‌داری در حوزه فرهنگ، در انقلاب فرهنگی و در علوم اجتماعی اسلامی پذیرفته شود، اسناد و سیاست‌های فرهنگی ما این‌گونه خواهند بود؟ نهادسازی ما در حوزه تفکر اسلامی و الهیاتی که در خطابه‌های رسمی بسط داده می‌شود، این‌همه نسبت به سرمایه‌داری و اسلام سرمایه‌داری بی‌تفاوت خواهد بود؟

اگر بخواهیم به این فکر بکنیم که ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی برگردد؛ این بازگشت باید از راس هرم قدرت باشد یا نظم جدید مبتنی‌بر این ایده می‌تواند از دل جامعه و دانشگاه و حوزه بیاید؟
من حرف شما را به دوگانه نظر و عمل برمی‌گردانم. بخش‌هایی از این ایده که امروز بر ما مکشوف است در سطوح مختلف حکمرانی مورد بی‌توجهی قرار گرفته است، توجه به این بخش‌ها را باید از سطوح حاکمیتی طلب کرد. هرچه بیشتر عمل شود کاملا به سطحی بالاتر می‌رود و فضای فکری ما ترغیب می‌شود تا حرف‌ها و ایده‌های بیشتری در این زمینه تولید کند. هرچه کمتر در عمل موردتوجه قرار بگیرد، کمتر بالا می‌رود و بازتاب منفی خود را بر فضای فکری ما خواهد داشت. از آن‌طرف قضیه هم هست. پیشنهاد کلیت نیروهای فکریِ که دچار مغالطه «جبهه انقلاب» شده و محافظه‌کاریِ جناح راست را با انقلابی‌گریِ جوان مؤمن انقلابی پیوند زده، به دولت جدید،حالا چه به دولت جدید و چه به کلیت حکمرانی ما، این بوده که همه‌چیز باش؛ هم‌زمان دنبال همه‌چیز باش. دولت جوان و امید و تعالی و نشاط و عدالت و آزادی باش! درحالی‌که اگر اولویت و اولیت عدالت اجتماعی، ضرورت ایده جنگ فقر و غنا و اهمیت ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی درک می‌شد، می‌توانستیم فکری برای عقب‌ماندگی در عدالت بکنیم.

 اگر حکمرانی تکلیف خود را در حوزه ایده کلان روشن کند و با صراحت در حوزه‌های اصلی به ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی بازگردد، به الزاماتی که قانون اساسی دولت را موظف کرده، برگردد، حتما زمینه برای اینکه این ایده به نحو تکاملی پیش برود، فراهم خواهد شد.

فکر می‌کنم دولت آینده و در کل حکمرانی ما به میزانی که به ایده تضاد و جوهره انقلاب اسلامی توجه کنند در تحقق عدالت توفیق خواهند داشت و به هر میزان که در مسیر تحقق عدالت پیش بروند با پیچیدگی‌های نظر بیشتری روبه‌رو خواهند بود که نیاز به عقبه‌های فکری دارد. یک مثال بزنم. یکی از پیچیدگی‌های جدی که باید در آینده به آن توجه شود تفکیک بین عدالت حقوقی- قضایی و عدالت اجتماعی است. عدالت به معنای نخست را رادیکال‌ترین کاپیتالیست‌ها، حتی فون‌ هایک هم قبول دارد. تا وقتی حکمرانان و حکمرانی در یک وضعیت کلی و غیراولویت‌دار، در کنار همه خوبی‌ها از عدالت حرف بزنند، این تفکیک اساسا مطرح نیست. بلکه حرف از عدالتی است که حتی تئوری‌پردازان سرمایه‌داری و منتفعان از نظم‌های سرمایه‌سالارانه هم با آن مشکلی ندارند.

مساله این‌جاست که عدالت اخلاقی و حقوقی و عدالتی که موضوعش فعل یک انسان است، برای حل بحران عقب‌ماندگی در عدالت اصولا کفایت نمی‌کند. حالا تصور کنیم حکمرانان و سپس حکمرانی به عدالت فکر کند و نیازمند این تفکیک باشد. این نیاز منشأ تحرک فکری می‌شود. این نیاز را محافظه‌کاری حاکم بر وضع متداول علوم اسلامی و انسانی که نمی‌تواند پاسخ بگوید؛ این ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی، ایده جنگ فقر و غناست که می‌تواند به ما کمک کند بفهمیم موضوع سطحی از سطوح عدالت است، نه مساله فساد که مساله فقر است و مساله فقر هم غنا یا تکاثر است.

چندبار از مرحوم روح‌الله نامداری سخن به میان آمد، او یکی از کسانی بود که به‌طور دامنه‌داری به ایده اسلام ناب-اسلام آمریکایی فکر می‌کرد. این ایده چرا و چگونه در آثار نامداری پررنگ بود؟
روح‌الله نامداری در پروژه خود، به‌طور مستمر ما را به مفهوم جدال و ستیز ارجاع می‌دهد و من فکر می‌کنم ما امروز به این ایده بسیار محتاجیم. بدون جدال، اصولا رتوریک و گفتار سیاسی ساخته نمی‌شود. شما ممکن است در مقام تئوریک در موقعیت توصیف یک امر خوب باشید اما در عینیت و عمل، در میدانی قرار می‌گیرید که مملو از ضدهاست. این‌که شما در زمینه درگیری با این دیگری‌ها و ضدها، ایده‌ای داشته باشید، باعث می‌شود بتوانید یک رتوریک سیاسی را پایه‌گذاری کنید. منهای آن، یک‌سری کلیات دارید که ماقبل سیاست هستند. حرف‌های خوبی هستند که احتمالا به درد کلاس درس هم بخورند اما برای اینکه بتوانید یک مسیر پیش‌روی جامعه باز کنید، شما ناگزیر از سیاست هستید.

روح‌الله عمیقا متوجه چیزی بود که من آن را تفوق زبان سیاستی بر زبان سیاسی می‌نامم. یک زبان الکن اجتماعی که نمی‌تواند سرمایه اجتماعی ایجاد کند، کسی را جذب کند و سازمان‌دهی کند. خاطرم هست روح‌الله به همین خاطر می‌گفت کاری می‌کنند که انسان بگوید خدا نکند حزب‌الله قبل از موعد و تمهید این زمینه‌ها، برنده میدان رقابت سیاسی باشد. به همین خاطر او تلاش می‌کرد یک گفتار عمیقا سیاسی و عمیقا انقلابی مبتنی‌بر ستیز و جدال برای نیروی اجتماعی انقلاب پایه‌ریزی کند. روح‌الله می‌دانست اگر رتوریک انقلاب با ارجاع به سطوح تئوریک انقلاب، دائم از نو زاییده نشود، نابود می‌شود. یک‌سری حرف‌های توتولوژیک می‌شود.

مساله مهم دیگر این بود که مرحوم نامداری تلاش داشت ایده ستیز را از راه گفت‌وگو پیش ببرد. ایده ستیز با گفت‌وگو پیش می‌رود. دیالوگ لازمه دیالکتیک است. فقدان ایده ستیز، ستیز را از سطح ایده به سطح روش می‌آورد و پرخاشگری را بسط می‌دهد. ایده گفت‌وگویی که روح‌الله در همین کتاب ستیز با خویشتن، ستیز با جهان مطرح می‌کند به نیروی اجتماعی انقلاب پیشنهاد می‌دهد به جای مونولوگ‌هایی از موضع استعلایی، به جای روا داشتن اخلاق حجتیه‌ای، متحجرانه، به جای پرخاشگری نسبت به کسانی که در مسائل اعتقادی یا غیر آن، مثل او فکر نمی‌کنند، اهل مدارای اجتماعی و گفت‌وگوی فکری باشند. لازم نیست محتوای نظریه‌‌ای را کنار بگذارند یا برای تحقق آن پرخاش کنند، بلکه کافی است به گفت‌وگو توجه کنند. او خود از یک دیالکتیک نظری به روش دیالوگ می‌رسد و این ایده خیلی برای امروز ما ارزشمند است.
منبع: فرهیختگان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
اخبار مرتبط