در یادداشت قبل گفتیم که این فیلم در نقد مردم طبقات پایین جامعه است و قبل از آنکه اشراف استثمارگر را رسوا کند خود مردم را رسوا کرده است و بیرحمی آنها و وضعیتی که برای خود درست کردهاند را نقد میکند. مطمئنا خودتان نکتههای زیادی در این سریال دیدید خصوصا آنکه دوبله شده و دیالوگها بهتر شنیده و صحنهها دقیقتر دیده میشود(البته اگر توانسته باشید دوبله مفتضح آنرا تحمل کنید) اما ما هم سعی میکنیم برخی از مهمترین آنها را بگوییم. در هر صورت پیام اصلی این فیلم به کسانی است که فکر میکنند پولدار شدن، یعنی پایان رنجها و سختیها در حالیکه اینطور نیست(!) این پیام توسط پیرمرد پولدار به مخاطب انتقال پیدا میکند.
قسمت آخر سریال وقتی «سونگ گی هون» بهعنوان تنها برنده بازی مرکب به منزل پیرمرد میرود، او را در بستر مرگ میبیند و آنجاست که همه ماجرا دستگیرش میشود. پیرمرد که طبق شواهد موجود غیرمتقن، پدر سونگ گی هون است به پسرش میگوید: «من با قرض دادن پول زندگی میکنم!» پیرمرد با هنوز خاطرات خوش دوران کودکی که ظاهرا پولدار هم نبوده زندگی میکند و برای بازگشت به آن دوران و خوشیها و بازیهایش حاضر است تمام دارایی خود را خرج کند. اما دلیل دیگری هم دارد و آن عادی شدن روند زندگی است. او میگوید: «کسانیکه هیچ پولی ندارند یک وجه مشترک دارند. زندگی هیچ لذتی برایشان ندارد. اگر خیلی پول داشته باشی دیگر اهمیتی ندارد که چه میخری و چه میخوری و چه میپوشی. همه چیز حوصله سربر میشود. همه رفقای من از همین حس میگفتند. پس تصمیم گرفتیم دور هم جمع بشویم که چه کار کنیم تا خوش بگذرانیم...». پولدار شدن برای پیرمرد سخت بوده و هست اما وقتی لذتها مدام تکرار میشوند همه چیز عادی شده و شوقی برای دنبال کردن نیازها در انسان باقی نمیماند. فقط تفاوت او با پولدارهای دیگر این است که بهدنبال حس دوران بچگیاس هم هست. دوران لذتها، نیازها، انگیزهها، خوشیها و...
این گفتگو در حالی صورت میگیرد که مرد کارتن خوابی زیر برف در حال جان دادن است. او یک وجه افتراق با پیرمرد پولدار دارد و آن این است که پیرمرد همدردی ندارد، ولی مردم کارتن خواب بالاخره یک نفر را دارد که دلش بهحال او بسوزد و نجاتش دهد. وقتی ساعت شروع به زنگ زدن میکند مرد کارتن خواب زنده میماند، سونگ برنده میشود و پدر سونگ در تنهایی و بدون آنکه کسی در کنارش باشد بهعنوان بازنده در دنیا میرود.
کنترل، ایجاد آرامش و اطمینان خاطر
بهنظر میآید که هدف اصلی فیلمساز کنترل ولع، طمع و حرص مردم کره و دیگر نقاط جهان برای پولدار شدن باشد. او میخواهد بگوید: «بهدنبال پول دویدن خودش لذت است» یا «نیازمندی خود لذت زندگی است»؛ میخواهد بگوید اینکه ما بهدنبال نیازمان میرویم و در تلاش هستیم به آرزوهایمان جامعه عمل بپوشانیم لذتی دارد که در رسیدن به همه آنها نمیتواند وجود داشته باشد. این فیلم میگوید تلاش، زحمت، کار، نیازمندی، قرض، مولد بودن، حسرت خوردن، چند شیفت کار کردن برای سامان دادن به یک زندگی خوب، بیگاری کردن و... خودش جزو لذتهای زندگی است. پیامش این است که چرا فکر میکنید لذتهای زندگی در پول است؟ در انتظار پول، رسیدن به پول، در حالیکه پولدار شدن شما را به تکرار و افسردگی و در آخر دست زدن به جنایت برای تنوع میکشاند.این پیام بهذاته خیلی ارزشمند است اما وقتی در جهت استثمار انسانها بهکار گرفته شود نمیتوان آنرا ارزشمند دید. استثمار یعنی عدهای آنقدر داشته باشند تا لذت برایشان بیمعنی شود و عدهای آنقدر فقیر باشند که چیزی از زندگی نفهمند در همین حال آنکه از فقر انسانها سود میبرد مردم را توصیه به لذت بردن از این زندگی کند. بهعبارتی نظام سرمایهداری دنبال تجمیع سرمایه در جیب عدهای خاص است و مدام مردم را توصیه میکند به لذت بردن از همین شرایط موجود تا هوس پولدار شدن یا زدن زیر میز پولدارها به سرشان نزند.(!) این تفکر سوپاپ اطمینان نظام سرمایهداری است که میخواهد بگوید شما فکر می کنید در این دنیا آمدهاید که کار کنید، سختی بکشید و حسرت یک زندگی خوب را بخورید؟ در حالی که دارید لذت می برید چون زندگی یعنی حرکت برای رفع نیازها، همین. سوپاپ نظام سرمایهداری که در فیلمهایی مانند بازی مرکب، انگل، پلتفرم و... ظهور پیدا میکند و هر از گاهی باز میشود تا حرارت متراکم و عصبانیت مردم و انگیزه تغییر وضع موجود را کم کند.
هیچ میدانید بیشتر مرکز خیریه در جهان متعلق به ایالات متحده امریکا است؟ این حجم از خیریه بهخاطر مهربانی، انساندوستی، مهر، عطوفت و... نیست. خیریهها سوپاپهایی هستند که میتواند از انفجار و انقلاب جلوگیری کنند. نون بخور نمیری را کف دست مردم آسیبپذیر و حتی آنانکه در نظام سرمایهداری در عرض یک شب از عرش به فرش میافتند و سیستم آنها را نابود میکند میاندازند تا خود را حفظ کنند، تا مردم بهفکر تغییر وضع موجود نیوفتند. سیستمی که پولدارهایی درست میکند تا ظلم کنند، زیادهخواهی کنند، بر گرده مردم سوار شوند و آخر هفته با یک کار خیر مانند غذا دادن، صدقهدادن، بانی شدن، چند فرد خاص که منفعت آور هستند را زیر پروبال گرفتن، به چند گرمخانه غذا بردن و... همه خودکامگیهای هفته اخیر را بشویند و اول هفته روز از نو روزی از نو! آنها که دین ندارند برای فرار از عذاب وجدان و آنان که دیندارند برای فرار از جهنم، میشوند سوپاپ خودشان در منطق خودکامگی و سوپاپ نظام سرمایهداری در ادامه استثمار انسانها؛ سیستم با ایجاد این منطق و استدلال در فیلم، با ایجاد مراکز خیریه، با حذف معترضان، مغروضان، کسانیکه دردسر هستند، کسانیکه در حال انفجارند، با تطمیع عدهای دیگر و با طرح این ایده که فکر نکنید پولدار شدن چیزی خوبی است خود را سرپا نگاه داشته؛ مردم چشمشان را بر بیعدالتی و بدرفتاری سیستم میبندند چون سیستم آنها را نمکگیر میکند. نمکگیر با وام، پارتی شدن برای شغل یا تحصیل، کمکهای خیرخواهانه، پول قرضی یا بلاعوض، لقمهای غذا، وعدهای سر خرمن و... نتیجتا همه خود را مدیون سیستم میدانند. سیستمی که با بیعدالتی و ظلم ایجاد شده؛ عدهای را نوکر کرده و عدهای را ارباب.
اگر دقت کنید در کشور خودمان هم همین وضعیت وجود دارد. خیلی از پولدارها مشغول کار خیر هستند و اگر به آنها بگویی چرا اینقدر جمع کردی؟ میگویند: ما بیش از اندازه خودمان به نیازمندان کمک کردیم و این سرمایه ناچیز حقمان است. همیشه برای عاملان ایجاد طبقه در جامعه، برهم زدن نظم مالی جامعه با رانتبازی و ویژهخواری، مرتبطان با افراد سرشناس مذهبی، سیاسی و نظامی برای بهره از رانتشان یک سوپاپ وجود دارد؛ مثل غسل دادن یک عالم یا کمک مالی به یک عالم یا فرد سرشناس، بانی شدن برای ساخت مسجد، مدرسه، بیمارستان، غذا، کمک به نیازمندان و اقسام کارهای دیگر؛ همه اینکارها برای فرار کردن از عذاب وجدان یا عذاب آخرتی است که البته صداقت صادقان در کمکهای خیرخواهانه بدون سودجویی را هم زیر سوال میبرد. در نظام سرمایهداری هرکسی به فکر پولدار شدن و بعد فرار از عذاب وجدان است، این منطق نظام سرمایهداری است.
ظاهرا پدر «سونگ گی هون» هم که خانوادهاش را رها کرده و سالها آنها را گرفتار رنج، درد، بیماری و قرض کرده برای خلاصی از عذاب وجدان بهطور غیر مستقیم ارث فرزندش را میدهد. از او میخواهد که پولش را خرج کند و نگران کسانیکه کشته شدند نباشد. چون منطق پولدار شدن را له کردن دیگران برای بالا رفتن میداند. منطق سرمایهداری یعنی یا باید بمیری یا باید بکشی تا برنده شوی در حالیکه منطق الهی و انسانی یعنی مواسات و دوری از افراط و تفریط و اعتلای همه انسانها؛ منطق سرمایهداری یعنی تشکیل گروه برای برنده شدن یک نفر و منطق الهی و انسانی یعنی همراهی و همیاری یک گروه برای برنده شدن همه گروهها؛ ما در این دنیا آمدهایم تا بهیکدیگر در رفع نیازها کمک کنیم نه آنکه با نیازمند کردن دیگران خود را بینیاز کنیم.
فیلمی بدون ایجاد اثر و انگیزه
آیا این فیلم توانست مردم جهان را از رنج مردم کشور کره آگاه کرده وآنانرا با خود همراه کند؟! خیر؛ مردم جهان گرفتار ادا و اطوارهای فیلم شدند. آنها بازی مرکب را بهشوخی گرفتند. به اشکال مختلف با آن طنزگونه رفتار میکنند و حتی بازی دوم آن مسابقه را که درآوردن شکل دایره، مثلث، مربع و چتر در شکر آب شده است را تقلید میکنند و خود را پیروز نشان میدهند که ببینید ما موفق شدیم شکل را سالم خارج کنیم. کسی هم نیست که بپرسد اگر در آن شرایط بودی باز هم خود را برنده میدانستی؛چرا این سریال نتوانست مردم جهان را همراه کند؟ آیا مردم جهان مسخ شده تکنولوژی و اسیر تفکرات سرمایهداری هستند؟ آیا رحم، شفقت و انسانیت در ما نایاب شده و خوشمان می آید از مردن دیگران؟ آیا ما هم مانند همان اشراف طبقه بالای جامعه، مشغول لذت بردن از دیدن مسابقه بودیم؟ وقتی حس و انگیزه ای در ما ایجاد نشد یعنی این فیلم توانست بهخوبی پیامش را انتقال و القا کند و منطق خود را بر کرسی بنشاند. فیلمساز توانست مردم را فریب دهد و بگوید بهجای آنکه مدام دنبال اشکال گرفتن از سیستم باشید، از زندگی فعلی خود لذت ببرید و کار کردن سهچهار شیفته را لذت زندگی بدانید و مدام دنبال بررسی زندگی ستاره ها، اشراف و سیاستمدارها نباشد و کنجکاو نشوید موضوع حقوقها، املاک و دارایی های نجومی چیست؟
اما نکته ضددینی که در فیلم دیده شد این است که فیلمساز تلاش کردن برای پیروزی را بر دعا کردن و طلب کمک از خدا ارجح میداند. هنگامی که یکی از شرکت کنندگان مشغول دعا کردن است، یکی از رقبایش او را مسخره میکند که با دعا کردن کاری از پیش نمیبریم و... این تفکر بر مردم جهان غالب است که دعا کردن را در کنار تلاش و کوشش نمیدانند و اهل دعا را تنبلهای جامعه میدانند. در این سریال هم دقیقا همین تفکر نشان داده شده است که فقط در این حد نیست. در واقع مردم کره در سالهایی که در سیطره امریکا بودند با دین امریکایی هم مواجه بودند و این صحنهها نوعی پاسخ دادن به آفات دین امریکایی است. چهار سکانس در خصوص مسائل دینی در این سریال آمده، اول آنجا که مردی پیشنهاد بازی به سونگ میدهد و سونگ فکر میکند او یک مبلغ مذهبی است. دوبار توسط یکی از شرکت کنندهها و دفعه چهارم آنجایی که سونگ را از ماشین بیرون میاندازند و درست زیر پای یک مبلغ دینی میافتد.
سونگ با تلاش و زحمت و البته گاهی دروغگویی برنده شد بدون آنکه دینی داشته باشد. خداوند نیز نمیتواند به کسی که میلیونها وون بدهکار است کمک کند. اگر هم قصد داری روی پل شیشهای از خدا کمک بگیری و با دعا دیگران را معطل کنی مجبور میشوند تو را از قطار زندگی پیاده کنند. در کل این سریال میخواهد مردم کره همان سبک کار کردن تا مرز جان دادن را جلو بروند.
فیلمسازان لیبرالیست هستند نه کمونیست اما سمت دین هم نرفتند. کمونیست ها معتقد بودند «دین افیون توده ها است» چون میتواند سوپاپ قشر ضعیف شود تا انقلاب را بیخیال شوند. وقتی لیبرالها به این سوپاپ اعتقاد دارند چرا از آن بهره نبردند؟ چرا از رفتارهای دینی و دعا استقبال نکردند و آن را در تضاد با حرکت دانستند؟ فیلمسازان میتوانستند از سوپاپ دین هم استفاده کنند که نتوانستند یا نخواستند بر روی این نقطه انگشت بگذارند. شاید دیدند که در ایران دین هم توانسته انقلاب کند و این تئوری باطل شده است.(!) خلاصه آنکه فیلم، دینی را تعریف میکند که نمیتواند آنها را نجات دهد و خدایی که در مواقع حساس به خواست آنها توجهی نمیکند. آنها میخواهند مردم کره و جهان خداگریز باشند و با اتکا به عقل و توان خود کار کنند.
پنبه تحصیلات هم زده میشود
این فیلم حتی به بیاثر بود تحصیلات بالا و نخبه بودن هم اشاره میکند که «اگر بناست با تحصیلات بالا دزد خوبی شوی سخت در اشتباهی»؛ شاید میخواهد صداقت سونگِ بیسواد یا تلاش و تجربه او در بازی را بر تحصیلات ترجیح دهد تا حرص و ولع مردم کره برای درس خواندن را کنترل کند. جوانان کره مدرک را شرط زنده ماندن میدانند در حالیکه راههای دیگر هم وجود دارد و آن تلاش و صداقت است. آیا پیامش این است که تحصیلات همراه با طمع هم نمیتواند شما را نجات دهد زیرا طمع و حرص نمیگذارد در مسیر درست پیش بروید؟ یا در تحصیلات بالا هم پول نیست پس حد خودت را بشناس و در همان طبقه خود بمان که برای خود زندگیای نسازی که از مردن هراسی نداشته باشی و هیچ امیدی برای حضور در جامعه برای تو باقی نماند؟اینکه میگوییم سریال بازی مرکب بازیچه دست نظام سرمایهداری است نه مردم گرسنه را در رفتار بازیگران این سریال هم میتوان دید. پس از اتمام سریال چه اتفاقی برای بازیگرها افتاد؟ چه تحولی ایجاد شد و چه قدمی رو به جلو برای حل مشکلات جامعه برداشته شد؟ هیچ؛ بازیگرهای سریال سرخوش در میهمانیهای خود، در شوی لباس، فشن و مد و تبلیغات کالا بدون توجه به وضعیت اسفناک کره گذران زندگی میکنند. برخی از آنها تازه وارد این طبقه شدند و برخی بهواسطه شهرت قبلی در این طبقه بودند. بهعبارتی آنها نماینده مردم درد دیده و رنج کشیده نشدند چون نمیبایست میشدند. آنها خود تبدیل شدند به کالای تبلیغاتی نظام سرمایهداری برای فروش کالا و سرازیر کردن پول به جیب همان پولدارها که بازی را تماشا میکردند. آنها استفاده میشوند برای لذت و هیجان همان پیرمرد پولدار تا تنوع ایجاد کنند. راهی که برای آنها در نظر گرفته شد آرام کردن جامعه و جلوگیری از طغیان آن است و باید در همین راه حرکت کنند. آنها موظف هستند مردم را سرگرم کنند، تهییج کنند، آرام کنند تا راحتتر خرج کنند و بهتر طبقه یک درصدیها را سرگرم کنند. شاید الان مردم جهان با دیدن این فیلم به خود میگویند: «خب راست میگوید آن پیرمرد تنها، لذت زندگی همین دویدن دنبال نیازهاست»؛ اما قاعده چیست؟ تلاش برای پولدارتر شدن اشراف یا زندگی متوسطی برای همه انسانها در سایه عدالت و مواسات؟