گفت و گوي سحر زکريا با ستاره اسکندري درباره بازيگري به بهانه پخش فاکتور 8

ستاره اسکندري به شدت کلافه بود. حالا که در تلويزيون براي خودش جايي باز کرد و نقش اول يکي از مجموعه هاي پر مخاطب تلويزيون شده... وقتي قرار شد سحر زکريا با او درباره بازيگري و... صحبت کند، ستاره سردرد و دلش باز شد و کلي از اوضاع دنياي بازيگري گله و شکوه کرد. او از اين گله مند بود که سال هاست مثل خيلي از تئاتري هاي هم نسل پانته آ بهرام، امير جعفري، هومن برق نورد و... زحمت کشيده، اما هم هنوز به جايي که بايد نرسيده ....
چهارشنبه، 25 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفت و گوي سحر زکريا با ستاره اسکندري درباره بازيگري به بهانه پخش فاکتور 8
 
نزديک بود خانه نشين شوم
 

ستاره اسکندري  به شدت کلافه بود. حالا که در تلويزيون براي خودش جايي باز کرد و نقش اول يکي از مجموعه هاي پر مخاطب تلويزيون شده... وقتي قرار شد سحر زکريابا او درباره بازيگري و... صحبت کند، ستاره سردرد و دلش باز شد و کلي از اوضاع دنياي بازيگري گله و شکوه کرد. او از اين گله مند بود که سال هاست مثل خيلي از تئاتري هاي هم نسل پانته آ بهرام، امير جعفري، هومن برق نورد و... زحمت کشيده، اما هم هنوز به جايي که بايد نرسيده اند، ولي چشم رنگي هاي خوش سيما نيامده، پرده سينما را مال خود کرده اند. در هر حال اگر کارهاي تئاتري ستاره اسکندري از جمله کار آخرش «شکار دوباره» را مي ديديد بي شک با او هم عقيده مي شديد که سقف توانايي هاي او خيلي فراتر از نقش هايي است که تا اکنون بازي کرده و از او ديده ايد.
شور و التهاب يک مراسم عروسي
خيلي خوشحالم که با شما گپ مي زنم. من و سحر جان با هم همکار هستيم و دردهاي همديگر را مي دانيم. من کارم را با تئاتر شروع کردم با بچه هاي دانشکده هنرهاي زيبا. هرگز دانشجوي تئاتر نبودم اما بيش از هر دانشجوي تئاتري در دانشکده حضور داشتم و شايد به خاطر همين که دانشجو نبودم و وظيفه اي نداشتم خيلي دلي و بيشتر از دانشجوها تلاش مي کردم. محيط دانشجويي تئاتر محيط جذابي است چون جوي که در دانشکده آن سال ها وجود داشت خيلي متفاوت بود، واقعاً براي اينکه يک کاري را در سالن تجربه کني بايد زحمت رنگ کردن کف سالن و جارو کردنش را هم خودت مي کشيدي. آن سال ها براي من هميشه مثل وقتي بود که مي خواهي براي يک مجلس عروسي آماده بشوي و سرهر جشنواره اي مثل جشنواره روستا، جشنواره عروسکي و... يک شور و التهاب دربچه ها بود که از ياد رفتني نيست.
از تئاتر شهر تا فلورانس...
فراموش نکنيم که کودکي ما با ستاره هايي مثل فريماه فرجامي، سوسن تسليمي و سيمين معتمد آريا گذشته است. يعني مي خواهم بگويم چرا ما در دهه هاي 60 و 70 جذب بازيگري مي شديم، چون قدرت بازيگري مي ديديم. در پرده هاي سينما آدم هايي برخاسته از تئاتر بودند، آدم هايي که علم و تخصص بازيگري داشته اند. يعني اينطور تعريف نشده بود که سينما مختص يکسري آدم هاي خاص است. من نمي گويم که همه بايد از تئاتر بيايند اما بازيگري يکسري حداقل هايي دارد. شرايط تئاتري ما نه به لحاظ مالي بلکه حتي از ديد فرهنگي هم اغنا کننده نيست. شايد به خاطر اينکه تمام تئاتر ما خلاصه مي شود به همين چند سالني که در پايتخت است مثل تئاتر شهر، تالار وحدت و مولوي. در صورتي که وقتي براي گذراندن يک Work shopبه ايتاليا رفته بودم، در فلورانس محلي بود با 130 سالن تئاتر و اگر مي خواستيم از او تا آخرش را پياده برويم حداقل 2 ساعت طول مي کشيد. در آنجا هنرمندان تئاتر از کلاس بالايي برخوردارند و بسيار محترم شمرده مي شوند اما اينجامتأسفانه اين اتفاق نمي افتد.
من آينده اي ندارم
به قول خود شما خانم زکرياواقعاً تأسف برانگيز است که وقتي خسرو شکيبايي فوت کرد، گفتند چقدر بد که خوب ها مي روند و جايگزيني ندارند. واقعاً هم وقتي عميق تر فکر مي کنيم مي بينيم که همين طور است. به نظرم بخت و اقبال آن نسل مثل خسرو شکيبايي، رضا کيانيان، پرويز پرستويي و خيلي هاي ديگر در 40 سالگي شان نمايان شد و به هدر نرفت، اما من راجع به خودم اين چشم انداز را هم نمي بينم. اينقدر به نظرم بازيگري قصه غلطي شد که اصلاً آن قصه اي نيست که من و تو را شامل شود. اصلاً نمي دانم چه اتفاقي افتاد و بازيگري از علم خارج شد؛ ما در دهه 60حداقل سينمايمان اينطور بود که يک سينماي تجاري داشتيم و خواص خودش را مي طلبيد، يک سينماي فرهنگي - هنري داشتيم که ابر بازيگرها در آن وجود داشتند، اما حالا مبناهاي انتخاب براساس چيزهاي ديگري شده است.
از نرگس تا مرگ تدريجي
شما مي گوييد که آن تولدي که در نرگس بود، در مرگ تدريجي يک رويا با هم اتفاق افتاد و يکسري مرزها در مرگ تدريجي شکسته شد، درست است ولي مساله اينجاست که اگر نرگس نمي بود من در کار آقاي جيراني نمي بودم، يعني من بر اساس بازي هايم در تئاتر براي اين سريال انتخاب نشدم. خيلي از اهالي سينما خيلي راحت مي گويند: «مي شد رفت در نرگس و مطرح شد» ولي اينطوري نبود. مثل اينکه حتي تا دوهفته قبل از فيلمبرداري قرار نبود من نقش «ساناز عظيمي» را بازي کنم، کس ديگري انتخاب شده بود اما چون گريمش راضي کننده نبود و خودش هم گريم را دوست نداشت، آقاي جيراني من را انتخاب کردند و بايد بگويم آشنايي من با آقاي جيراني از دو کار سينمايي قبلي ايشان بوده است. يادم مي آيد همزمان با تئاتر «دندون طلا» ايشان براي کار «آب و آتش» از من دعوت کردند ولي من انتخاب نشدم. يک بار ديگر براي «شام آخر» و يک بار هم براي نقشي که هانيه توسلي بازي کرد به توافق نرسيده بوديم ولي در «مرگ تدريجي» که کار اول آقاي جيراني در تلويزيون بود انتخاب شدم چرا که امتحانم را در نرگس پس داده بودم اينجاست که مي گويم نرگس مهم مي شود، نه اينکه خيلي درخشان بودم بلکه چهره شناخته شده اي بودم.
درخشش «ستاره» با «نرگس»
وقتي آن حادثه براي پوپک گلدره اتفاق افتاد، من جايگزينش شدم و من اگر رفتم نه از سر شجاعت بود و نه از سر خانومي و نه اينکه جهان پهلوان تختي بودم، بلکه دلايل اخلاقي خودم را داشتم. فقط همين و يک نتيجه شگفت انگيز اتفاق افتاد. شايد باورتان نشود اگر بگويم وقتي مي خواستم سر اين کار بروم بيش از 30 نفر با من تماس گرفتند و گفتند «اين کارو نکن ستاره» و من آماده بودم که نرگس آخرين کارم باشد و ديگر خانه نشين شوم ولي اتفاق 180درجه برعکس شد و مردم پذيرفتند و کار هم پيش رفت و الان که فکر مي کنم مي بينم نرگس براي بازيگري من يک «اتفاق» يا بهتر بگويم «يک نقطه عطف» بود، چون من سال ها کار تلويزيون و تصوير کرده بودم، سريال هايي مثل «خانه شماره 13»، «ايستگاه» و نقش هايي مثل يک معتاد در «داستان يک شهر» و مثل يک رواني براي کار آقاي سيامک حسين زاده را بازي کرده بودم که همگي از لحاظ بازيگري قدرتمندتر از نرگس بود اما مرا نشان نداد.
پارچه مي بافم
ستاره: وقتي که يک بازيگر مي خواهد کاري را انجام دهد و نقشي را ايفا کند بايد از نظر ذهني و فکري کاملاً رها باشد و نگراني از بابت معاش و اجاره خانه و ... اين چيزها نداشته باشد اما در حال حاضر مي بينم که بازيگرها همگي مشغول کار ديگري نيز هستند که از طريق آن حمايت مالي مي شوند و اين يکسري مسئوليت هايي را به دنبال دارد. البته با کمال تأسف بايد بگويم که تمام آن کساني که اين کار را مي کنند به حرفه شان لطمه وارد مي شود اما کاملاً حق دارند چون اگر اين کار را نکنند، چطور زندگي شان را بگذرانند!
سحر:خود شما چطور؟ آيا در کنار بازيگري تان کار غير هنري و يا تجاري انجام مي دهيد؟
ستاره: من اگر بخواهم درباره خودم بگويم، حرفه اي بلد نبودم به غير از بازيگري. حتي اگر آن سال ها همزمان با تئاتر، سريال بازي مي کردم بخش عمده انگيزه ام اين بود که وقتي بر سر صحنه تئاتر مي روم به قول شما ديگر دغدغه اجاره خانه و اين چيزها را نداشته باشم اما در تئاتر ما چنين مشکلي را داريم، چون مثلاً ما 2 تا کار کرديم و در بازبيني گفتند «نه»! بنابراين تو مي ماني و يک عمر از دست رفته بدون هيچ نتيجه اي اما من با تمام بچه هاي گروه (گروه تئاتر زيتون) فکر کرديم و به اين نتيجه رسيديم که در يک هنر ديگري به اسم پارچه بافي يک کارگاه بزنيم و اين اتفاق هم افتاد.
سحر: پس يعني به جاي اينکه برويد و تجارت کنيد، سعي کرديد که در يک کار هنري خودتان را مشغول کنيد و در واقع از هنر دور نمانيد. ستاره:بله، درست است، به قول شما شايد گاهي اوقات با خودمان مي گوييم برويم و کارمند بانک شويم و يا در فلان شرکت کار کنيم اما حقيقت اين است که روحيات ما اينها را قبول نمي کند. بنابراين 2 راه بيشتر نداري، يا سرخورده و افسرده بشوي و کار را کنار بگذاري. بنابراين مي نشينم و مثل «حنا دختري در مزرعه» پارچه مي بافم!
منبع :زندگي ايراني.
 
 
 
 

/1001/

منتظر اخبار ، انتقاد و پيشنهادات شما هستيم :
news@rasekhoon.net/div>


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.