مسئول جشنواره خصوصی داستانک دفاع مقدس است، با توجه به نزدیک شدم دور پنجم این جشنواره به روزهای پایانیاش، قصه برگزاری این جشنوراه را در قالب یادداشتی داستانی نوشته است.
به گزارش راسخون به نقل از فارس، چند سالی است که جشنواره اینترنتی داستان کوتاه کوتاه دفاع مقدس توسط یک نویسنده اهل کاشان برگزار میشود. این جشنواره که به گفته برگزار کنندهاش یعنی نسرین ارتجایی به یاد شهدایی که هنوز میآیند و به یاد جانبازانی که با درد و جراحت جنگ مبارزه میکنند و گاه بسیار غریبانه میروند و به احترام ادبیات پایداری، برگزار میشود تا کنون برگزاری 4 دوره موفق خود را دیده و هم اکنون دوره پنجم آن در حال برگزاری است.
هم اکنون داوریهای پنجمین دور داستان کوتاه کوتاه دفاع مقدس در دو بخش داستان خارجی و داستان ایرانی انجام شده است،(داوری داستکهای ایرانی را فتح الله بینیاز و طلا نژادحسن انجام دادهاند و داور داستانکهای خارجی پرفسور پیتر اون یکی از استادهای کشور کانادا است) داستانهای برگزیده برای انتشار در قالب یک کتاب گردآوری شده و این کتاب هم هم اکنون مجوز چاپش را گرفته است و پس از انتشار کتاب اختتامیه پنجمین دوره هم برگزار خواهد شد.
نسرین ارتجایی که مسئول و مجری و طراح جشنواره خصوصی داستانک دفاع مقدس است، با توجه به نزدیک شدم دور پنجم این جشنواره به روزهای پایانیاش، قصه برگزاری این جشنوراه را در قالب یادداشتی داستانی نوشته و برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
-«چه جنگی هم توی آسمونه! نگاه کن نسرین!»
این را انگار گنجشک نشسته روی درخت پرتقال به من میگوید و نگاهم را میکشاند به ابرهای خاکستری و رگههای طلائی خورشید پنهان و آسمان را صحنه جنگ مییابم! جنگ میان ابر و خورشید! راه میروم، راه میروم و سرم پر میشود از صدا: «بروید....بروید....من بیفرهاد نمیآیم....»
و انگشتهای خونی را میبینم که روی تن خاک ،خورده میشود. مینشینم،مینشینم روبروی صفحه مانیتور و دختری کوچک با چشمهای آبی من میخندد و سرم پر میشود از صدا: «عروسکم... عروسکم هم زیر خاک است...من بی عروسکم نمیآیم!»
ماوس را میچرخانم و میروم داخل وبلاگ جشنوارهام. نخستین جشنواره خصوصی داستانک دفاع مقدس و تنها حرکت ادبی بی ستاد کشوری در زمینه 8 سال دفاع استخوانهای هزاران هزار کربلایی 5 های مدفون،دهها تن بی سر و دست و پا،صدها سینه سوخته و پر از گاز خردل و....
صفحه که باز میشود انگار که کنار کلبه زیبا، دسته دسته شبدر میرقصد و چندین انار ترک بر میدارد و انگار داستانکها،تک تک در برکه خونین راه میروند و اتاقم پر میشود از بوی سیب، بوی دو کوهه و طلائیه و شرهانی و حس میکنم حالا، همین حالا، نه در چند ماه، پیش نشستهام در هویزه ،کنار مزار شهدائی که تنشان زیر تانک له شده است و بلند میگویم که آقای علم الهدی برای دور پنجم، فراخوانی میزنم برای داستان نویسان خارجی! صرفا جهت مقایسه و نوع رفتار آنها و ایرانیها با ژانر جنگ، میخواهم مقایسهای داشته باشم بین داستانکهای آنها و ایرانیان داخل و خارج از کشور! میخواهم بدانم جنگ از نظر آنها هم نوعی دفاع است؟....»
و خودم را میبینم در حال ارسال فراخوان برای هر سایت خارجی که یافتهام و نگاهم را مثل نگاه یک گرسنه به کافه گلاسهای ،حریص و برنده به ایمیلام .
صدا میآید! صدای باران به نشانه پیروزیاش بر خورشید قدر! لبخند میزنم و نگاهم از روی داستانکهای ایرانی به روی داستانکهای خارجی میلغزد.
از جا بلند میشوم و پنجره را باز میکنم. روی زمین و درخت هیچ گنجشکی نمیبینم و توی دلم داد میکشم: «عجب نتیجهای هم گرفتم باران! داستان نویسان خارجی و ایرانی به عوارض جنگ و تأثیر آن پرداختهاند و تنها تفاوت آثار آنها حفظ مقوله دفاع و رعایت این جنبه از سوی داستان نویسان داخل و خارج از کشور بود و بس! هیچکدام هم به کشت و کشتار نپرداختهاند!»
مینشینم خیره به گوشه کوچک آبی آسمان . گوشیام جیغ میکشد. صدای آقای ناشر کتاب جشنواره است، فرامرز پالیزدار، مسئول انتشارات پالیزان: «سلام، ایمیلتان را چک کنید لطفا. متن نهایی کتاب ارسال شد. هر چه سریع اصلاح کنید و بفرستید.»
/7432/