0
مسیر جاری :
با او دلم به مهر و مودت يگانه بود سنایی غزنوی

با او دلم به مهر و مودت يگانه بود

با او دلم به مهر و مودت يگانه بود شاعر : سنايي غزنوي سيمرغ عشق را دل من آشيانه بود با او دلم به مهر و مودت يگانه بود عرش مجيد جاه مرا آستانه بود بر درگهم ز جمع فرشته...
نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود سنایی غزنوی

نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود

نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود شاعر : سنايي غزنوي مشک خود کيست که آن بنده‌ي موي تو بود نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود در سرايي که درو تابش روي تو بود ز آفتابم...
از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود سنایی غزنوی

از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود

از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود شاعر : سنايي غزنوي پندار بد آن عشق و يقين جمله گمان بود از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود وان عشق مجازي بد و آن سود و زيان بود آن...
روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود سنایی غزنوی

روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود شاعر : سنايي غزنوي قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود ...
هزار سال به اميد تو توانم بود سنایی غزنوی

هزار سال به اميد تو توانم بود

هزار سال به اميد تو توانم بود شاعر : سنايي غزنوي هر آنگهي که بيايم هنوز باشد زود هزار سال به اميد تو توانم بود نه هر که رفت رسيد و نه هر که کشت درود مرا وصال نبايد همان...
عاشق و يار يار بايد بود سنایی غزنوی

عاشق و يار يار بايد بود

عاشق و يار يار بايد بود شاعر : سنايي غزنوي در همه کار يار بايد بود عاشق و يار يار بايد بود رنج بردار يار بايد بود گر همه راحت و طرب طلبي در و دينار يار بايد بود ...
چون دو زلفين تو کمند بود سنایی غزنوی

چون دو زلفين تو کمند بود

چون دو زلفين تو کمند بود شاعر : سنايي غزنوي شايد ار دل اسير بند بود چون دو زلفين تو کمند بود آخر اين صبر نيز چند بود گوييم صبر کن ز بهر خدا با چنين رخ چه جاي پند بود...
آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود سنایی غزنوی

آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود شاعر : سنايي غزنوي و آفرين بادا بر آن کس کو ترا در خور بود آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود شادمان آن کس که با تو در يکي بستر بود...
گر سال عمر من به سر آيد روا بود سنایی غزنوی

گر سال عمر من به سر آيد روا بود

گر سال عمر من به سر آيد روا بود شاعر : سنايي غزنوي اندي که سال عيش هميشه به جا بود گر سال عمر من به سر آيد روا بود پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود پايان عاشقي نه...
مردمان دوستي چنين نکنند سنایی غزنوی

مردمان دوستي چنين نکنند

مردمان دوستي چنين نکنند شاعر : سنايي غزنوي هر زمان اسب هجر زين نکنند مردمان دوستي چنين نکنند مذهب و اعتقاد و دين نکنند جنگ و آزار و خشم يکباره ديگري را بر او گزين...