0
مسیر جاری :
زلف چون زنجير و چون قير اي پسر سنایی غزنوی

زلف چون زنجير و چون قير اي پسر

زلف چون زنجير و چون قير اي پسر شاعر : سنايي غزنوي يک زمان از دوش برگير اي پسر زلف چون زنجير و چون قير اي پسر از در بنديم و زنجير اي پسر زان که تا در بند و زنجير توايم...
چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر سنایی غزنوی

چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر

چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر شاعر : سنايي غزنوي پس به شوخي لب چرا خاموش داري اي پسر چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر زان بگفتي از تو مي‌خواهم ياري اي پسر ...
من ترا ام حلقه در گوش اي پسر سنایی غزنوی

من ترا ام حلقه در گوش اي پسر

من ترا ام حلقه در گوش اي پسر شاعر : سنايي غزنوي پيش خود ميدار و مفروش اي پسر من ترا ام حلقه در گوش اي پسر بوسه‌اي ده زان لب نوش اي پسر جام مي بستان ز ساقي اي صنم تا...
ماه مجلس خوانمت يا سرو بستان اي پسر سنایی غزنوی

ماه مجلس خوانمت يا سرو بستان اي پسر

ماه مجلس خوانمت يا سرو بستان اي پسر شاعر : سنايي غزنوي مير ميران خوانمت يا شاه ميدان اي پسر ماه مجلس خوانمت يا سرو بستان اي پسر در و مرجان خوانمت يا آب حيوان اي پسر آب...
باز در دام بلاي تو فتاديم اي پسر سنایی غزنوی

باز در دام بلاي تو فتاديم اي پسر

باز در دام بلاي تو فتاديم اي پسر شاعر : سنايي غزنوي بر سر کويت خروشان ايستاديم اي پسر باز در دام بلاي تو فتاديم اي پسر بر اميد دانه در دام او افتاديم اي پسر زلف تو دام...
حلقه‌ي زلف تو در گوش اي پسر سنایی غزنوی

حلقه‌ي زلف تو در گوش اي پسر

حلقه‌ي زلف تو در گوش اي پسر شاعر : سنايي غزنوي عالمي افگنده در جوش اي پسر حلقه‌ي زلف تو در گوش اي پسر کش بجا ماند دل و هوش اي پسر کيست در عالم که بيند مر ترا هم تويي...
صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر سنایی غزنوی

صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر

صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر شاعر : سنايي غزنوي خفتگان از خواب ناپاکي برانگيز اي پسر صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر مي ز جام خسرواني در قدح ريز اي پسر مجلس...
راحتي جان را به گفتار اي پسر سنایی غزنوی

راحتي جان را به گفتار اي پسر

راحتي جان را به گفتار اي پسر شاعر : سنايي غزنوي آفتي دل را به کردار اي پسر راحتي جان را به گفتار اي پسر نيست کردارت چو گفتار اي پسر هر چه بايد داري از خوبي وليک سرو...
تا کي از ناموس هيهات اي پسر سنایی غزنوی

تا کي از ناموس هيهات اي پسر

تا کي از ناموس هيهات اي پسر شاعر : سنايي غزنوي بامدادان جام مي هات اي پسر تا کي از ناموس هيهات اي پسر کاين دلم خون شد ز غمهات اي پسر ساغري پر کن ز خون رز مرا دل بپرداز...
غريبيم چون حسنت اي خوش پسر سنایی غزنوی

غريبيم چون حسنت اي خوش پسر

غريبيم چون حسنت اي خوش پسر شاعر : سنايي غزنوي يکي از سر لطف بر ما نگر غريبيم چون حسنت اي خوش پسر زهي ما بر تو غلام سفر سفر داد ما را چو تو تحفه‌اي جز از روي پاکيست...