غريبيم چون حسنت اي خوش پسر
غريبيم چون حسنت اي خوش پسر
شاعر : سنايي غزنوي
يکي از سر لطف بر ما نگر غريبيم چون حسنت اي خوش پسر زهي ما بر تو غلام سفر سفر داد ما را چو تو تحفهاي جز از روي پاکيست ما را نظر نظرمان مباد از خداي ار به تو که هم خردي و هم عزيزي چو زر دل تنگ ما معدن عشق تست هنوز از درختت نپختست بر هنوز از نهالت نرستهست گل گشايد ز رشگ تو جوزا کمر ببندد به عشق تو حورا ميان کرا عشق زلف تو سوزد جگر نباشد کم از ناف آهو به بوي که دارد ز گلبرگ سوري گذر نگارا ز دشنام چون شکرت که اين خاصيت هست در نيشکر عجب نيست گر ما قوي دل شديم که ما ساختيم از دل و جان سپر بينداز چندان که خواهي تو تير چو متواريان کردهاي رهگذر تو بر ما به ناداني و کودکي مکن راز ما پيش ياران سمر بدين اتفاقي که ما را فتاد شدست اين سنايي ز پرده به در مدر پردهي ما که در عشق تو پدر پردهدار و پسر پردهدر که از روي نسبت نيايد نکو ربودي بدان غمزهي دل شکر دل و جان و عقل سناييت را