زلف چون زنجير و چون قير اي پسر شاعر : سنايي غزنوي يک زمان از دوش برگير اي پسر زلف چون زنجير و چون قير اي پسر از در بنديم و زنجير اي پسر زان که تا در بند و زنجير توايم چون گل بي خار بر خيز اي پسر عرصه تا کي کرد خواهي عارضين هم کمان در دست و هم تير اي پسر هر زمان آيي به تير انداختن زود در ده بانگ تکبير اي پسر زان که چشم بد بدان عارض رسد انگبينست و مي و شير اي پسر آن لب و دندان و آن شيرين زبان جست که تواند ز تقدير اي پسر جست نتواند...