0
مسیر جاری :
اي کريمي که در عطا دادن انوری

اي کريمي که در عطا دادن

اي کريمي که در عطا دادن شاعر : انوري خاک پايت مرا به سر تاجست اي کريمي که در عطا دادن به سر تو که نيک محتاجست جان شيرين من به تلخ چو آب
آنکه بر سلطان گردون نور رايش غالبست انوری

آنکه بر سلطان گردون نور رايش غالبست

آنکه بر سلطان گردون نور رايش غالبست شاعر : انوري پادشاه آل ياسين مجد دين بوطالبست آنکه بر سلطان گردون نور رايش غالبست همتش بر طول و عرض آفرينش غالبست آسمان همت خداوندي...
آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي انوری

آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي

آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي شاعر : انوري گفت کين والي شهر ما گدايي بي‌حياست آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست گفت چون باشد...
قدر مي‌خواست تا کار دو عالم انوری

قدر مي‌خواست تا کار دو عالم

قدر مي‌خواست تا کار دو عالم شاعر : انوري به يکبار از پي سلطان کند راست قدر مي‌خواست تا کار دو عالم قضا گفتا تو بنشين خواجه برخاست چو او انديشه‌ي برخاستن کرد ...
رتبت و تميکن صدر موئتمن انوری

رتبت و تميکن صدر موئتمن

رتبت و تميکن صدر موئتمن شاعر : انوري همچو قدر و همتش بي‌منتهاست رتبت و تميکن صدر موئتمن واسمان را در کفايت مقتداست آفتابش در سخاوت مقتديست تا کفش با جود و بخشش آشناست...
اي سروري که از گل دل قامت قلم انوری

اي سروري که از گل دل قامت قلم

اي سروري که از گل دل قامت قلم شاعر : انوري بي‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست اي سروري که از گل دل قامت قلم کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست بادا هميشه ملک جمال تو منتظم...
چون برگهاي طوبي طبعم به نام تو انوری

چون برگهاي طوبي طبعم به نام تو

چون برگهاي طوبي طبعم به نام تو شاعر : انوري يک روي بر ثنا و دگر روي بر دعاست چون برگهاي طوبي طبعم به نام تو اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست در خاطرم که بلبل بستان نعت...
ربع مسکون آدمي را بود ديو و دد گرفت انوری

ربع مسکون آدمي را بود ديو و دد گرفت

ربع مسکون آدمي را بود ديو و دد گرفت شاعر : انوري کس نمي‌داند که در آفاق انساني کجاست ربع مسکون آدمي را بود ديو و دد گرفت چند گويي فتح بابي کو و باراني کجاست دور دور خشکسال...
صفي محمد تاريخي از خداي بترس انوری

صفي محمد تاريخي از خداي بترس

صفي محمد تاريخي از خداي بترس شاعر : انوري به خانه باش و ميا تا گهي که خوانندت صفي محمد تاريخي از خداي بترس جوان و پير به تصريح چند رانندت فصيح و گنگ به تعريض چند گويندت...
به خدايي که از ميان دو حرف انوری

به خدايي که از ميان دو حرف

به خدايي که از ميان دو حرف شاعر : انوري هفت چرخ و چهار طبع انگيخت به خدايي که از ميان دو حرف رنگ طاوس و کبک و زاغ آميخت بوي کافور و عود و مشک آورد خاک اندوه و آتش...