آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي

آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي شاعر : انوري گفت کين والي شهر ما گدايي بي‌حياست آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌اي آن همه برگ و نوا داني که آنجا از کجاست گفتش اي مسکين غلط اينک از اينجا کرده‌اي لعل و ياقوت ستامش خون ايتام شماست در و مرواريد طوقش اشک اطفال منست گر بجويي تا به مغز استخوانش زان ماست او که تا آب سبو پيوسته از ما خواسته است زانکه گر ده نام باشد يک حقيقت...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي
آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي
آن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي

شاعر : انوري

گفت کين والي شهر ما گدايي بي‌حياستآن شنيدستي که روزي زيرکي با ابلهي
صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواستگفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌اي
آن همه برگ و نوا داني که آنجا از کجاستگفتش اي مسکين غلط اينک از اينجا کرده‌اي
لعل و ياقوت ستامش خون ايتام شماستدر و مرواريد طوقش اشک اطفال منست
گر بجويي تا به مغز استخوانش زان ماستاو که تا آب سبو پيوسته از ما خواسته است
زانکه گر ده نام باشد يک حقيقت را رواستخواستن کديه است خواهي عشر خوان خواهي خراج
هرکه خواهد گر سليمانست و گر قارون گداستچون گدايي چيز ديگر نيست جز خواهندگي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط