0
مسیر جاری :
چرا گهواره‌ات خالیست اصغر شعر

چرا گهواره‌ات خالیست اصغر

چهل روز است، گل ها غصه دارند برای غنچه‌های باغ توحید نگاه آسمان را غم گرفته نمی‌خندد به روی دست، خورشید
سلام کن شعر

سلام کن

پنجره‌ای می‌شوم روی دیوارت آن‌ سوی پنجره مهر است و آفتاب باد است و خوشه‌های خواب این‌بار درنگ کن
مثل مادرم زمین شعر

مثل مادرم زمین

ای خدای آفتاب و آبشار ای خدای خلوت چنار ای که دست‌های تو شکوفه را روی شاخه‌ها سوار می‌کند
هست شاعر عکاس شعر

هست شاعر عکاس

مادرم می­ گوید هست شاعر عکاس عکس می­ گیرد او با تمام احساس
بانوی مهربان شعر

بانوی مهربان

امشب دوباره عقربه ی ساعت دلم درجستجوی ثانیه ی با تو بودن است از راه دور می تپد و تیک و تاک آن معنای از تو خواندن و از تو سرودن است
بیا ببین شعر

بیا ببین

نگاه می‌کنی به من ‏ ‏منی که رو به روی آینه‏ مقابل نگاه تو نشسته‌ام ‏ نگاه می‌کنم به تو ‏
شرم شعر

شرم

در آواز باران و نوازش خورشید گل نداده ام هفته ها و روزهاست شرمسارم از گلدان شمعدانی ام
دور سفره ی خدا شعر

دور سفره ی خدا

خدا سایه ی ابر را از سرِ درخت سایه ی درخت را از سرِ زمین کم نمی کند
خدا شعر

خدا

می شود اینجا خدا را خوب دید در نگاه ساکت پروانه ها رد سبز پاش را دنبال کرد در تمام کوچه ها و خانه ها
اذان شعر

اذان

می رسد به گوش من یک صدای مهربان یک صدا که می برد دل مرا به آسمان