0
مسیر جاری :
بررسی نقش تکیه کلام ها در آثار طنز طنز

بررسی نقش تکیه کلام ها در آثار طنز

ساخت لغات جدید در هر زبانی روش های مختلفی دارد که بسط یا گسترش معنایی کلمات رایج، ترکیب دو واژه از قبل موجود و ترخیم (کوتاه کردن واژه چند هجایی) نمونه هایی از این روشهاست که از پربسامدترین روش های ساخت...
يادداشت هايي درباره طنز خواني و طنز نويسي طنز

يادداشت هايي درباره طنز خواني و طنز نويسي

تکرار بي مورد واژه در جمله، براي پوشاندن ضعف هاي کلام، در حقيقت تلاش بيهوده اي است براي سرپوش گذاشتن بر مشکلات گفتاري؛ از جمله واژه هايي که در جملات افراد کم سواد به کار مي رود «چيز» است. واژه اي که به...
طنز طنز

طنز

تصويرگر: مهدي صادقي تاريخ و حوادث تاريخي، همواره خواندني و شنيدني است. اما بعضي از حوادث و شخصيت هاي تاريخي را مي توان با بياني طنز آميز گفت که ممکن است آن را شيرين تر کند. در اين مقاله، خيلي کوتاه در...
يادداشت هاي يك دختر تنها طنز

يادداشت هاي يك دختر تنها

داشتم خواب مي ديدم كه يك شاهزاده با شنلي روي دوش و تاجي بر سر و لبخندي بر لب، با اسب سفيدي از راه رسيد و دست مرا گرفت، (البته ما عقد كرده بوديم؛ وگرنه من دستم را توي دست هر شاهزاده اي نمي گذارم!) دست مرا...
طنز پارسي طنز

طنز پارسي

اشارتي دراين مقاله درحد توان خود به اين سوال مفروض پاسخ مي دهيم که چه شرايط و عواملي درخنده دار شدن يک اثر نقش دارد؟ به عبارتي ديگر اگر قرار است اثري خنده دار خلق به خلق ا... عرضه کنيم، بايد به چه زمينه...
لطايف ادبي(2) طنز

لطايف ادبي(2)

خليفه اي عادت داشت فقط لباس سياه رنگ به تن کند؛ تا اينکه يک روز شخصي از خليفه پرسيد: «چرا اميرالمؤمنين به لباس سياه بيشتر توجه دارند؟» خليفه پاسخ داد: «لباس سياه، لباس مردان و زندگان است؛ زيرا هيچ زني...
لطايف ادبي(1) طنز

لطايف ادبي(1)

گوش و هوش و دل و جان، يک نفسي با من دار تا بداني که غرض چيست مرا، زين اشعار من دگر بهر تو يک سفره بسازم اکنون کاشتها آوردت گر تو بخواني يک بار ابتدا مي کنم اين سفره به نام غفّار که کريم است و رحبم...
حکايات فکاهي(4) طنز

حکايات فکاهي(4)

جمعي نشسته بودند و دوباره کمال و نقصان مردان مي گفتند. يکي از آن ها گفت: هر که دو چشم بينا ندارد نيم مرد است و هر که در خانه عروسي زيبا ندارد نيم مرد است و هر که شناگري در دريا نمي داند نيم مرد است.
حکايات فکاهي (3) طنز

حکايات فکاهي (3)

اسب يکي از سپاهيان را دزديدند. يارانش نزد او آمدند و گفتند: غمگين مباش! اگر اسبت در دنيا گم شد، در آخرت سر از ترازوي اعمال تو بلند خواهد کرد! گفت: اگر در دنيا سر از آخُر من بلند مي کرد، براي من بهتر بود!(1)
حکايات فکاهي(2) طنز

حکايات فکاهي(2)

درويشي نزد خواجه اي بخيل رفت و گفت: پدر من و تو آدم، و مادرمان حواست، پس ما برادر هستيم و تو اين همه مال اندوخته اي و من چيزي ندارم. از تو مي خواهم که سهم مرا بدهي. خواجه به غلام خود دستور داد يک سکه سياه...