0
مسیر جاری :
مهدوی

یوسف کنعان من، کنعان شعرم پیر شد

یوسف کنعان من، کنعان شعرم پیر شد باز آی از مصر باور کن که دیگر دیر شد درد هجرت چشم یعقوب دلم را کور کرد پس تو پیراهن بیاور، ناله ام شب گیر شد
مهدوی

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جده سه ‌شنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به‌ آینه آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
مهدوی

در سلام بادها پیچیده می آید کسی

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده در سلام بادها پیچیده می آید کسی کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی خواب دیدم، خواب دیده در خیالی دیده اند از...
مهدوی

از میان اشک ها خندیده می آید کسی

از میان اشک ها خندیده می آید کسی خواب بیداری ما را دیده می آید کسی با ترنم با ترانه با سروش سبز آب از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مهدوی

کسی که آمدنی بود و هست، می آید

به ناگهانی یک لحظه عبور سپید خیال می کنم آن تک سوار می گذرد کسی که آمدنی بود و هست، می آید بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد
مهدوی

قطار عمر که در انتظار می گذرد

اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است که با یاد یار می گذرد چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است قطار عمر که در انتظار می گذرد
مهدوی

شده قلب همه یاران اسیر رشته هجران

شده قلب همه یاران اسیر رشته هجران به یاری گرفتاران بیا ای تک سوار ما سوارانی روانندو به پاها سلسله دارند مگر جانا نمی‌بینی به نیزه راس یار ما بیا ذکر مصیبت کن ز جای پای سرخ...
مهدوی

خزان بی تو بودن را کجا تاب آورم ای گل

خزان بی تو بودن را کجا تاب آورم ای گل بیا تا با نسیم تو رسد از ره بهار ما به شام دوریت یارا غم هجرت کشد ما را بتاب ای ماه دل آرا در این شبهای تار ما
مهدوی

بیا ای یوسف زهرا گره بگشا ز کار ما

بیا ای یوسف زهرا گره بگشا ز کار ما که از وصلت رسد جانا به پایان انتظار ما بیا تا یوسف کنعان شود همچون زلیخایت فدای روی زیبایت که برد از دل قرار ما
مهدوی

نادیده عاشقت شده ام مثل کودکان

نادیده عاشقت شده ام مثل کودکان عکس تو را شبیه به یک ماه می کشم آقا بیا که فصل غریبی است نازنین آقا بیا ز غصه تو را  آه می کشم