0
مهدوی

در ذهن انگشتان من بوی حضورت می وزد

در ذهن انگشتان من بوی حضورت می وزد احساس درکت خوب من! تا بیکران روییده است از چهره آئینه ها پاییز پیری می چکد اما ز میلاد جهان عشقت جوان روییده است
مهدوی

با تابش پنهانیت در وسعت آیینه ها

با تابش پنهانیت در وسعت آیینه ها آن سوی باور تا خدا رنگین کمان روییده است پژواک نام گرم تو پاییز را تبخیر کرد بر روی لب ها نام سبزت جاودان روییده است
مهدوی

آقا بیا! در دست ها باز آسمان روییده است

آقا بیا! در دست ها باز آسمان روییده است گلواژه سبز دعا تا کهکشان روئیده است عطر خیال آبیت در ذهن ها جاری شده تصویر شوق دیدنت در چشم مان روییده است
مهدوی

بیا که فتنه به آفاق می‌کند بیداد

بیا که فتنه به آفاق می‌کند بیداد ببین که باد مخالف به پرچم دین است همیشه منتظرت روی جاده می‌مانم نگاه باور دل امتداد پرچین است
مهدوی

بیا بیا که حضورت به گلشن دل‌ها

بیا بیا که حضورت به گلشن دل‌ها برای زخم گل داغدیده تسکین است گل ظهور تو کی برگ و بار خواهد داد؟ در انتظار فرج خوشه‌های پروین است
مهدوی

دلم ز دوری‌ات ای گل به سینه‌ام پژمرد

دلم ز دوری‌ات ای گل به سینه‌ام پژمرد نوای بلبل طبعم ز غصه غمگین است بیا بیا که ز یمن تو باغ می‌خندد در انتظار رُخت، بی‌قرار نسرین است
مهدوی

غم فراق تو دل را اگرچه سنگین است

غم فراق تو دل را اگرچه سنگین است فدای آن غم تلخت, چقدر شیرین است! اگر چه نیست جفا، کار تو, نمی‌دانم چرا مرام تو در ذره پروری این است؟
مهدوی

معبد دلم بی تو، ساکت است و ظلمانی

معبد دلم بی تو، ساکت است و ظلمانی ای الهة خورشید! در شبی زمستانی از پی‌ات روان کردم، در غروب تنهایی ناله‌های پی در پی، گریه‌های پنهانی
مهدوی

سلام بر نگاه تو بلند آسمانی‌ام

سلام بر نگاه تو بلند آسمانی‌ام که از حضیض خاک‌ها به اوج می‌کشانی‌ام من ازتبار لحظه‌های تند سیر زندگی تو از تبار دیگری بهار جاودانی‌ام
مهدوی

اگر فراق تو از دیده روشنی برده است

اگر فراق تو از دیده روشنی برده است شرار عشق تو در دل زبانه می‌گیرد شده است ساغر جان پر ز خون دل شاید کمان عشق تو دل را نشانه می‌‌گیرد