0
مهدوی

بهار آمد ولیکن، بهار من نیامد

بهار آمد ولیکن، بهار من نیامد گل آمد سبزه آمد، نگار من نیامد نمی دانم تو ای مولا چرا از ما جدایی گل خوش عطر و بوی ما بگو با ما کجایی
مهدوی

پیداتر از تمام حقایق، پنهان شدی ز چشم زمانه

پیداتر از تمام حقایق، پنهان شدی ز چشم زمانه حتی نیافتند شما را، در جستجوی خانه به خانه دوری غنیمت است برامان، حتی اگر به قیمت یک عمر جز تو برای اشک و توسل، اصلاً نداشتیم بهانه
مهدوی

خورشیدی و سایه روی عالم داری

خورشیدی و سایه روی عالم داری از دست زمانه در دلت غم داری یا حضرت صاحب الزمان معلوم است تو شیعه مخلص چقدر کم داری
مهدوی

دلتنگی غروب همه جمعه های من

دلتنگی غروب همه جمعه های من کی می رسد به صحن حضورت صدای من دیگر دلم برای شما پر نمیزند برگرد و بال تازه بیاور برای من
مهدوی

دوباره جمعه شد و اشکها سرازیر است

دوباره جمعه شد و اشکها سرازیر است زِ هر دو دیده چو ابر بهار می گریم دوباره جمعه شد و  با نوای یا مهدی زبان گرفته ام و زار زار می گریم
مهدوی

دوباره جمعه شد و بی قرار می گریم

دوباره جمعه شد و بی قرار می گریم برای آمدنت ای نگار می گریم دوباره جمعه شد و تو نیامدی آقا سحر نگشت شبِ انتظار می گریم
مهدوی

صدای آمدنت را به گوش ما برسان

صدای آمدنت را به گوش ما برسان زمان غیبت خود را به انتها برسان نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز برای درد نهفته کمی دوا برسان
مهدوی

هنوز در دل بشکسته ام امید و صفاست

هنوز در دل بشکسته ام امید و صفاست که آب و رنگ ز گوهر نمی رود بیرون رسیده جان به لب ای دوست برسرم بازا که بی تو روح ز پیکر نمی رود بیرون
مهدوی

خیال روی تو از سر نمی رود بیرون

خیال روی تو از سر نمی رود بیرون نشسته در دل و دیگر نمی رود بیرون محبت تو ز جانم جدا نمی گردد چنان که شهد ز شکر نمی رود بیرون
مهدوی

علم بر دوش عباس است تا گردد علمدارت

علم بر دوش عباس است تا گردد علمدارت دلش خون، دیده اش دریاست، می دانم که می آیی به قرآن و علی سوگند! می بینم به چشم خود که قرآن و علی تنهاست، می دانم که می آیی