0
مهدوی

این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود

نازک دلی شبیه تو پیدا نمی‌شود این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود ای ناز تو بهای تمام نیاز من کالا بدون عرضه تقاضا نمی‌شود
مهدوی

سال ها منتظر روز وصالت هستم

سال ها منتظر روز وصالت هستم چشم در راه تماشای جمالت هستم گر چه دورم ز تو امّا به خیالم آقا صبح و شب معتکف کعبه ی خالت هستم
مهدوی

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است                 چشم بسته به سرش موج تماشا زده اسـت جمعه را سرمه کشیدم که مگر برگردی                  با همان سیصد و دلتنگ نفر برگردی
مهدوی

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا زلف شب را به سراپای سحر می ریزم                 تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم
مهدوی

مرا با عشق خود درگیر کردی

مرا با عشق خود درگیر کردی به پایم با غمت زنجیر کردی بدان دنیای بی تو هیچ باشد دلم را از زمانه سیر کردی تو با رفتن به پشت ابر ایام غروب جمعه را دلگیر کردی
مهدوی

یابن الحسن، اگر چه نهانی ز چشم من

یابن الحسن، اگر چه نهانی ز چشم من در عالم خیال هویدا کنم تو را گویند دشمنان که تو بنموده ای ظهور زین افترای محض، مبرا کنم تو را
مهدوی

تو در میان جمعی و من در تفکرم

تو در میان جمعی و من در تفکرم کاندر کجا بر آیم و پیدا کنم تو را هر صبح جمعه ندبه کنان در دعای صبح از کردگار خویش تمنا کنم تو را
مهدوی

گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را

گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را ای نور دیده جان و دل اهدا کنم تو را این دیده نیست لایق دیدار روی تو چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را
مهدوی

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم به گفت و گوی تو خیزم به جستجوی تو باشم
مهدوی

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟ من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم؟ گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟