مسیر جاری :
مرا جود او تازه دارد همي
مگر جودش ابرست و من کشتزار مرا جود او تازه دارد همي
بينديش و ديدهي خرد برگمار مگر يک سو افکن، که خود هم چنين
ابا غلغل رعد در کوهسار ابا برق و با جستن صاعقه
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
نشته برو چون کلاغي بر اعور بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
سه پيراهن سلب دوست يوسف را به عمر اندر نگارينا، شنيدستم که: گاه محنت و راحت
سوم يعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر يکي از کيد شد پر خون، دوم...
چو از حرارت ميدلبرم لبان ليسد
روان ز ديدهي افلاکيان شود جيحون چو از حرارت ميدلبرم لبان ليسد
به خاک خفتهي تيغ تو از حلاوت زخم نصال تيرت اگر قبضهي کمان ليسد
ملکا، جشن مهرگان آمد زبان برآورد و زخم را دهان ليسد
حاتم طايي تويي اندر سخا
رستم دستان تويي اندر نبرد حاتم طايي تويي اندر سخا
ني، که رستم نيست در جنگ تو مرد ني، که حاتم نيست با جود تو راد
هموار کرد پر و بيوگند موي زرد چون بچهي کبوتر منقار سخت کرد
گر من اين دوستي تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره وليکن ز تو بينم هنرا گر من اين دوستي تو ببرم تا لب گور
مير خواهم که بماند به جهان در اثرا اثر مير نخواهم که بماند به جهان
هر کرا مرد، همي بايد مرده شمرا هر کرا رفت، همي بايد رفته شمري...