بود اعور و کوسج و لنگ و پس من

نشته برو چون کلاغي بر اعور بود اعور و کوسج و لنگ و پس من سه پيراهن سلب دوست يوسف را به عمر اندر نگارينا، شنيدستم که: گاه محنت و راحت سوم يعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر يکي از کيد شد پر خون، دوم...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من

شاعر : رودکي

نشته برو چون کلاغي بر اعور بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
سه پيراهن سلب دوست يوسف را به عمر اندر نگارينا، شنيدستم که: گاه محنت و راحت
سوم يعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر يکي از کيد شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
نصيب من شود در وصل آن پيراهن ديگر؟ رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثاني
لاجرم همچو منش نيست قرار بر رخش زلف عاشقست چو من
او چرا بر گلست و من بر خار؟ من و زلفين او نگونساريم
آن به لعل، اين به لل شهوار همچو چشمم توانگرست لبم
خاک و ماک از تو بر ندارد کار تا به خاک اندرت نگرداند
دل تو خوش کند به خوش گفتار رک، که با اندشار بنمايي
اندر آتش روا شود بازار باد يک چند بر تو پيمايد
در کدو نيمه کن، به پيش من آر لعل مي را ز درج خم پرکش
رخ کرده به ناخنان شد کار زن و دخترش گشته مويه کنان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما