0
مسیر جاری :
ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند خواجوی کرمانی

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند شاعر : خواجوي کرماني اي بسا فتنه که هر دم بجهان در فکند ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند خويشتن را بفضولي بميان در فکند کمر ار نکته‌ئي...
نور رويت تاب در شمع شبستان افکند خواجوی کرمانی

نور رويت تاب در شمع شبستان افکند

نور رويت تاب در شمع شبستان افکند شاعر : خواجوي کرماني اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند نور رويت تاب در شمع شبستان افکند شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند اي بسا دود جگر...
کسي که پشت بر آن روي چون نگار کند خواجوی کرمانی

کسي که پشت بر آن روي چون نگار کند

کسي که پشت بر آن روي چون نگار کند شاعر : خواجوي کرماني باختيار هلاک خود اختيار کند کسي که پشت بر آن روي چون نگار کند نه روي آنکه تنم پشت بر ديار کند نه راي آنکه دلم دل...
در آن مجلس که جام عشق نوشند خواجوی کرمانی

در آن مجلس که جام عشق نوشند

در آن مجلس که جام عشق نوشند شاعر : خواجوي کرماني کجا پند خردمندان نيوشند در آن مجلس که جام عشق نوشند که مدهوشان خداوندان هوشند خداوندان دانش نيک دانند بياد چشمه‌ي...
مي‌کشندم بخرابات و در آن مي‌کوشند خواجوی کرمانی

مي‌کشندم بخرابات و در آن مي‌کوشند

مي‌کشندم بخرابات و در آن مي‌کوشند شاعر : خواجوي کرماني که به يک جرعه‌ي مي آب رخم بفروشند مي‌کشندم بخرابات و در آن مي‌کوشند پختگان سوخته و افسرده دلان مي‌جوشند ديگران...
هر نسخه که در وصف خط يار نويسند خواجوی کرمانی

هر نسخه که در وصف خط يار نويسند

هر نسخه که در وصف خط يار نويسند شاعر : خواجوي کرماني بايد که سوادش بشب تار نويسند هر نسخه که در وصف خط يار نويسند هر نيمشب از نافه‌ي تاتار نويسند در چين صفت جعد سمن ساي...
چون خط سبز تو بر آفتاب بنويسند خواجوی کرمانی

چون خط سبز تو بر آفتاب بنويسند

چون خط سبز تو بر آفتاب بنويسند شاعر : خواجوي کرماني بدود دل سبق مشک ناب بنويسند چون خط سبز تو بر آفتاب بنويسند برات مي بعقيق مذاب بنويسند بسا که باده پرستان چشم ما هر...
ساقيا مي زين فزون‌تر کن که ميخواران بسند خواجوی کرمانی

ساقيا مي زين فزون‌تر کن که ميخواران بسند

ساقيا مي زين فزون‌تر کن که ميخواران بسند شاعر : خواجوي کرماني همچو ما درديکشان در کوي خماران بسند ساقيا مي زين فزون‌تر کن که ميخواران بسند سر برآر از خواب و مي در ده که...
تا درد نيابند دوا را نشناسند خواجوی کرمانی

تا درد نيابند دوا را نشناسند

تا درد نيابند دوا را نشناسند شاعر : خواجوي کرماني تا رنج نبيند شفا را نشناسند تا درد نيابند دوا را نشناسند شک نيست که ماهيت ما را نشناسند آنها که چو ماهي اين بحر نگردند...
هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند خواجوی کرمانی

هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند

هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند شاعر : خواجوي کرماني عارفانرا در سر اندازي صلائي مي‌زند هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند بينوايانرا ز بي برگي نوائي مي‌زند ...