مسیر جاری :
شعر خوانی / یک چمن داغ
شعرخوانی استاد امیری اسفندقه از شعر «یک چمن داغ» سلمان هراتی
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو
آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد
غیر از شب آیا...
مضمون سي پاره دل
شاعري که هر بار با يک سبد شعر زلال از روستا مي آمده و ناب ترين عواطف انساني و بکرترين تجارب لحظه هاي شاعرانه اش را با جمع مشتاق شاعران در ميان مي گذاشت. روزهايي که سلمان مي آمد، جمع مان شور و شکوهي بيشتر...
معترض ترين شاعر و شاعرترين معترض
حالا ربع قرن از کوچ شاعر صميمي ديار باران و دريا و پرتقال مي گذرد و بعضي وقت ها فکر مي کنم، اگر شخصيتي چون سلمان هراتي، هم اکنون بود و تحولات اجتماعي اين ايام(سال هاي پس از رفتن او)را تجربه مي کرد، ذهن...
سلمان شاعر اخلاق
سلمان هراتي را بسياري از منتقدان و کارشناسان ادبيات به عنوان جدي ترين شاعر دهه نخست پيروزي انقلاب اسلامي معرفي مي کنند؛ شاعري که در چنين روزي و در 25سال پيش، در اثر يک سانحه رانندگي در گذشت. سلمان هراتي...
پايان رود درياست
چهلم شهيد مطهري بود که به همراه تعدادي از شاعران از جمله روان شاد سيد حسن حسيني و قيصر امين پور و عزيز ارجمند ساعد باقري و محمد رضا عبدالملکيان و...به دعوت ايرج قنبري به تنکابتن رفتيم.
در آن جا با شاعري...
قرباني التزام و تعهد
همان روزهاي نخست ماتم سلمان، بي اختيار مرثيه اي براي وي در خاطرم گل کرد با اين مطلع: سزد گر به سوگ تو جان را برآرم/زتن موم وار استخوان را برآرم. اما پيش از آن که آن مرثيه به بيت چهاردهم برسد، برخي دوستان...
هم نوا با حنجر سيد
«سلمان، عاشق سيد بود و سيد، عاشق قيصر و قيصر، شيفته سلمان»؛سلمان از آغاز ، دل در گروي سيد داشت و شيدايي اش، آشکار بود. اين محبت روز افزون، در پي آشنايي با حلقه شعر «حوزه انديشه و هنر اسلامي»صورت پذيرفت؛...
مثل چشمه مثل رود
سلمان، قيصر را «شاعر صميمي» مي خواند و او را «برادر» خود مي دانست. اين ارادت و محبت، متقابل بود و قيصر هم او را «بهترين جوان روزگار خود» مي شمرد و حتي يکي از جوايز ادبي خود را به خانواده مهربان و بردبار...
شاعر صفا و مهر
در 7 فروردين 1338 در روستاي مرز دشت از توابع تنكابن در استان مازندران به دنيا آمد. پس از پايان تحصيلات دبيرستاني در رشته ادبيات به تهران آمد و در دانشگاه تربيت معلم، همين رشته را ادامه داد.
سلمان شعر فارسي
به دنيا آمد. قد کشيد. ازدواج کرد. شعر گفت و مرد. عمر کوتا هش بيش از 27 بهار نداشت. نامش را به ياد پدربزرگش گذاشته بود ند سلمان. مي گفت: «از عاشق شد ن ناگزيرم از نوشتن و از گفتن اجتناب نمي توانم.» راست...