سلمان شعر فارسي
نويسند ه: حامد هاديان
پراکنده درباره مردي به نام سلمان هراتي
به دنيا آمد. قد کشيد. ازدواج کرد. شعر گفت و مرد. عمر کوتا هش بيش از 27 بهار نداشت. نامش را به ياد پدربزرگش گذاشته بود ند سلمان. مي گفت: «از عاشق شد ن ناگزيرم از نوشتن و از گفتن اجتناب نمي توانم.» راست مي گفت، حتي آن قدر وقت نداشت که انتشار همه شعرهايش را ببيند. روز مرگش در راه رفتن به مدرسه اي در يکي از روستاهاي لنگرود بود؛ جايي که يکي از دانش آموزان در نامه اي خطاب به او نوشته بود «آقاي هراتي! شما هر وقت وارد کلاس مي شويد شبيه به شمعي هستيد که نور مي د هد و ذره ذره آب مي شود.» سلمان همچون بسياري جوانان هزار و سيصد و انقلاب خيلي زود آب شد. خيلي ها گفتند حيف که شهيد نشد. در اصل شاعر اهل بيت (ع)و شهدا بود و اصلش را به شکلي دلنشين با هنر زمانه در آميخته و شاعري مي کرد. يکي از علما به سلمان گفته بود: «در تو به جز صداقت چيزي نمي بينم.» جوان ترکه اي شمالي، در خانه خود د خترش را در آغوش مي گرفت و با صداي بلند برايش سهراب سپهري مي خواند. خواند ن حافظ و سعدي را مي گذاشت براي همسرش و بعد در انتهاي شب نماز مي خواند و سپس با قرائت قرآن کارهايش را تمام مي کرد. گاه تا صبح بيدار بود. مطالعه مي کرد و شعر مي خواند. حتي شبي که آخرين شب زند گي اش بود تا صبح بيدار بود.
در نوجواني براي اينکه درس بخواند ناچار بود در مغازه خرازي شاگردي کند فقر باعث شد ه بود که به جاي راه يافتن به محافل و مجامع اد بي، با گالش ها (چوپانان محلي)به چوپاني برود و از همين رهگذر با ترانه هاي صميمي، خالص و بي رياي بومي آشنا شود؛ صفاتي که بعد ها مشخصه شعر خود او شد و سرود ه هايش را ماند گار و خواند ني کرد. «اي گالش/ اي صبور سترگ/ از د م تو تحمل ايوب مي وزد/ اما بگو/ آويشن کدام بهار/ در سبد د ست هاي تو گل ريخت.»
بعد از گرفتن فوق د يپلم در رشته هنر شهرنشين نشد و با مخالفت مد ير کل وقت آموزش و پرورش گيلان با انتقالش به شهر خود، ناگزير هر هفته از تنکابن مي آمد تا در روستايي از روستاهاي لنگرود شش روزي معلمي کند و از خانواد ه نوپايش دور بماند و عاقبت در همين رفت و آمد هاي ناگزير، داغ چشمان سبزش را بر دل دوستانش نهاد.
سلمان هراتي ادامه د هند ه راه سهراب سپهري بود ولي بر خلاف او دلبسته حکمت اسلامي، شرقي، به قولي سلمان تولد دوباره سهراب است؛ با نگاهي ژرف تر که حاصل «فرزند زمان خويش» بود ن اوست. سلمان با کم حرفي معمولش هر جا مي نشست حرف ها را به سهراب مي کشاند. از علاقه اش به سهراب همين بس که د وست داشت در کاشان کنار او د فنش کنند.
تاثيرپذيري او از شاعران د يگري چون نيما يوشيج (استفاد ه از ادبيات بومي و فضاهاي شعري) قابل انکار نيست، ولي هوشمندانه از تجربيات سازماني و ايد ئولوژيک اين افراد در مي گذرد و از تجربه هاي زباني آنها بهره مي گيرد که نشان خلاقيت و اصالت رويکرد اوست.
او در تحول و نوسازي زبان، استخدام شجاعانه کلمات، ساختن ترکيب ها و نيز سعي در جور د يگر ديد ن، حرف تازه داشتن، حتي از مضامين کهنه و متداول تبحر داشت و همين امر به شعر او حال و هوايي خاص داد ه بود». ما سال هاي زيادي را به گرد ه زد ن سبزه/ دلخوش بود يم/ و هيچ نگفتيم/ ما امروز/ وارث دل حقيري هستيم/ که ظرفيت تفکر ندارد/ بيا تا دلمان را بزرگ کنيم/ مي ترسم/ آجيل ها غافلمان کنند.»
کم کمک در شعرهايي نظير «نيايش واره ها» به اوجي چشمگير رسيد ه بود. سرود ه هايش حرف دل محرومان و خالي از هرگونه بد آموزي، خيالبافي معمول بود و در همين حال از پشتوانه هاي ارزشمند فرهنگي، ملي و مذ هبي استفاد ه کرد ه بود.
او را به همرا ه دو تن از دوستانش مي توان اسطوره هاي شعر انقلاب ناميد. سيد حسن حسيني، قيصر امين پور و سلمان هراتي تجربه اي جد يد را در عرصه شعر شروع کرد ند. آنها که زماني در حلقه هاي شعري خود ساعت ها درباره زند ه نگاه داشتن حرکت انقلاب اسلامي در شعر بحث مي کرد ند، شعرشان بعد از مرگ به اين هد ف نائل شد. شعر او در زبان و خيال، از اين دو تن نزد يکي بيشتري با زند گي دارد، يعني اينان نماد گراترند و او واقع گراتر. زبان شعر سلمان زلال و ته نشين شد ه و به زبان معيار و محوره نزد يک است. او نوعي شعر سپيد ساد ه و بي پيرايه با مضامين اجتماعي را رواج داد. اين شيوه امروز در آثار کساني همچون عليرضا قزوه و علي محمد مودب ادامه يافته است.
شعر او از سرفصل هاي شعر اعتراض در سال هاي پس از انقلاب است؛ اعتراضي که در وفاداري شاعر به آرمان هاي اصيل انقلاب ريشه دارد؛ اعتراضي که از سر آرمان باختگي و رجعت به پوچي نبود. از د يگر سو، همچون شاعران راستين انقلاب نه توجيه گر بي عدالتي ها و بي تدبيري ها بود و نه مداح و ثناگوي قدرت «ما در مقابل آمريکا ايستاد يم/اما چرا هنوز کيومرث خان خرش مي رود/عبدالله با داس/هرشب چند خوک سر مزرعه مي کُشد/اما وقتي ارباب مي آيد مجبور است تعظيم کند/چرا عبدالله مجبور است به اين خوک تعظيم کند/مگر ارباب از د ماغ فيل افتاد ه است.»
شاعر انقلاب زبان گوياي مرد م است. راهي که وي در شعر رفته است الگويي نانوشته براي شعر و هنر انقلاب اسلامي است. وي با وجود جواني و تازه کار بود ن، به دليل حرکت به سوي آنچه مي توان زيبايي شناسي اسلامي ناميد، اهميتي بي نظير مي يابد. شعر سلمان و گروهي از دوستان او-البته با فراز و فرود هايي - به نوعي توبه شعر فارسي است. موضع وي درباره شعر به شدت ايد ئولوژيک و هنري است. که هنوز هم کسي به قدرت وي وارد نشد ه است. همچنين تعهد در نگاهش براي شاعران تجربه گر مثال زد ني است.
او در شعرهايي مانند «بر قله هاي انتظار/آنان هفتاد و دو تن بود ند/صبح انعکاس لبخند تو» بي آنکه نامي از ائمه (ع) را به صراحت بياورد، با کمک گرفتن از فرهنگ زند گي و زمان، لحظه هايي از تفکر ناب شيعي را به رشته سخن مي کشد «آه لحظه هايي از تفکر ناب شيعي را به رشته سخن مي کشد» «آه اي پشيواي اقيانوس هاي شورش/ شب نشيني دنيا به طول انجاميد/ توفان را رها کن/و افسار اسب آشوب را افسار بگسل» به گونه اي که خوانند ه با خواند ن شعر و قرار گرفتن در فضاي ايجاد شد ه، بي اختيار در مي يابد که شعر به کجا اشاره دارد. يا مثلا در شعرهايي مثل «نيايش واره ها» بي آنکه به شعارو مقاله نويسي د چار آيد، در زمينه اي زلال و لطيف به توحيد مي پردازد «جهان قرآن مصور است/و آيه ها در آن/به جاي آنکه بنشينند، ايستاده اند/درخت يک مفهوم است/دريا يک مفهوم است/جنگل و خاک و ابر/خورشيد و ماه و گياه/با چشم هاي عاشق بيا/تا جهان را تلاوت کنيم.»
يا آنجا که از وطن مي گويد، منظورش ايران معاصر است و در وصف آن، نه به تاريخ سرک مي کشد و نه مختصات فرهنگ ملي را برجسته مي کند بلکه از ايراني سخن مي گويد که نام خيابان هايش را شهيدان برگزيد ه اند، بهشت زهرايي دارد که آبروي زمين است و جايي که چشم انداز روشن خداست. ميزبان حضرت امام رحمه الله بود ه و به واسطه جنگ، چند ين تابستان است که در خون و آفتاب مي رقصد.
وقتي براي شهيدان مي سرايد «بيرون از اين معين محدود/رودي از ستاره جاري است/رودي از شهيد/با سکوت هم صدا شو/تا بشنوي/ پشت آسمان چه مي گذرد/ما زمستانيم بي طراوت حتي برگ/آنان در هميشه اي بهار ايستاد ه اند/بي مرگ» يا وقتي براي امام عصر(عج)مي سرايد: «او در جبهه هست/با بچه ها فشنگ خالي مي کند/و صلوات مي فرستد/او همه جا هست/در اتوبوس کنار مرد م مي نشيند/با مرد م درد دل مي کند/و هرکس که وارد اتوبوس شود/از جايش برمي خيزد/و به او تعارف مي کند/و لبخند فروتنش را به همه مي بخشد/او کار مي کند کار، کار.» روح لطيفش را به کلمات منتقل مي کند.
به قول احمد رضا احمدي «من عاشق آن شاعري بود م که طفلکي مرد.» سلمان به دريغ رفت ولي اشعارش هنوز دستاويزي هستند. اگر د فترش را دست بگيرند حتما شعري پيدا خواهيد کرد که بتوانيد يک دل سير گريه کنيد. اين پيشنهاد جدي است.
سلمان خيلي خوب بود؛ خوب و ساد ه و صميمي. شايد بگويند نيازي نيست اين قدر در گفتن خوبي هايش مبالغه شود. بايد گفت اينها مبالغه نيست و حتي سودي در زند گي مادي او ندارد. او رفته و شعرش زند ه است. چه بسا که بايد مبالغه کنيم درباره شاعري که مانند نهال انقلاب يکباره آزاد درختي ستبر شد.
به قول قيصر امين پور: «هنوز که هنوز است، سال ها پس از آن واقعه، سخن گفتن از سلمان و شعر سلمان براي ما سخت است. نه از آن رو که چيزي از او و شعرش نمي دانيم يا نمي توان گفت بل از آن رو که گفتني فراوان است و هم از آنجا که خود گفتني فراوان داشت. اما دريغا که فرصت بود ن و سرود ن و مجال ماند ن و خواند ن نيافت.»
فقط سه کتاب
اولين کتاب سلمان هراتي، «از آسمان سبز» در سال 1362 منتشر شد. اما دو کتاب د يگرش در سال 1367 به چاپ رسيد ند: «دري به خانه خورشيد» و «از اين ستاره تا آن ستاره». همه شعر و شاعري سلمان در همين سه د فتر شعر خلاصه شد که بعد ها - سال 1380- در قالب «مجموعه کامل شعرهاي سلمان هراتي» با مقدمه اي از قيصر امين پور با بخشي تحت عنوان «افزود ه ها» انتشار يافت.
منابع
1- مجموعه کامل شعرهاي سلمان هراتي/سلمان هراتي/د فتر شعر جوان/چاپ دوم 1383
2- گزيد ه شعر جنگ و دفاع مقد س/حسن حسيني/سوره مهر/چاپ اول 1381
3- گل چه پايان قشنگي دارد (يادمان سلمان هراتي)/به کوشش محمدرضا عبدالملکيان/داستان سرا/چاپ اول 1383
4- مست لحظه هاي بي ريا/منوچهر علي پور/فرهادي/چاپ اول 1375
5- سرود مرد غريب/ ضياء الدين شفيعي/سوره مهر/چاپ اول 1370
6- مجله شعر سوره/شماره 34
7- ياد داشت هايي پيرامون سلمان هراتي از قيصر امين پور، عبدالرضا رضايي نيا، محسن فرجي، علي محمد مودب، عبدالجبار کاکايي، جواد محقق، عليرضا قزوه، و خانواد ه مرحوم سلمان هراتي
8- گفت و گوي سلمان هراتي با صداي مرکزي ساري
آيه ويژه نامه دين وفرهنگ همشهري جوان
به دنيا آمد. قد کشيد. ازدواج کرد. شعر گفت و مرد. عمر کوتا هش بيش از 27 بهار نداشت. نامش را به ياد پدربزرگش گذاشته بود ند سلمان. مي گفت: «از عاشق شد ن ناگزيرم از نوشتن و از گفتن اجتناب نمي توانم.» راست مي گفت، حتي آن قدر وقت نداشت که انتشار همه شعرهايش را ببيند. روز مرگش در راه رفتن به مدرسه اي در يکي از روستاهاي لنگرود بود؛ جايي که يکي از دانش آموزان در نامه اي خطاب به او نوشته بود «آقاي هراتي! شما هر وقت وارد کلاس مي شويد شبيه به شمعي هستيد که نور مي د هد و ذره ذره آب مي شود.» سلمان همچون بسياري جوانان هزار و سيصد و انقلاب خيلي زود آب شد. خيلي ها گفتند حيف که شهيد نشد. در اصل شاعر اهل بيت (ع)و شهدا بود و اصلش را به شکلي دلنشين با هنر زمانه در آميخته و شاعري مي کرد. يکي از علما به سلمان گفته بود: «در تو به جز صداقت چيزي نمي بينم.» جوان ترکه اي شمالي، در خانه خود د خترش را در آغوش مي گرفت و با صداي بلند برايش سهراب سپهري مي خواند. خواند ن حافظ و سعدي را مي گذاشت براي همسرش و بعد در انتهاي شب نماز مي خواند و سپس با قرائت قرآن کارهايش را تمام مي کرد. گاه تا صبح بيدار بود. مطالعه مي کرد و شعر مي خواند. حتي شبي که آخرين شب زند گي اش بود تا صبح بيدار بود.
در نوجواني براي اينکه درس بخواند ناچار بود در مغازه خرازي شاگردي کند فقر باعث شد ه بود که به جاي راه يافتن به محافل و مجامع اد بي، با گالش ها (چوپانان محلي)به چوپاني برود و از همين رهگذر با ترانه هاي صميمي، خالص و بي رياي بومي آشنا شود؛ صفاتي که بعد ها مشخصه شعر خود او شد و سرود ه هايش را ماند گار و خواند ني کرد. «اي گالش/ اي صبور سترگ/ از د م تو تحمل ايوب مي وزد/ اما بگو/ آويشن کدام بهار/ در سبد د ست هاي تو گل ريخت.»
بعد از گرفتن فوق د يپلم در رشته هنر شهرنشين نشد و با مخالفت مد ير کل وقت آموزش و پرورش گيلان با انتقالش به شهر خود، ناگزير هر هفته از تنکابن مي آمد تا در روستايي از روستاهاي لنگرود شش روزي معلمي کند و از خانواد ه نوپايش دور بماند و عاقبت در همين رفت و آمد هاي ناگزير، داغ چشمان سبزش را بر دل دوستانش نهاد.
سلمان هراتي ادامه د هند ه راه سهراب سپهري بود ولي بر خلاف او دلبسته حکمت اسلامي، شرقي، به قولي سلمان تولد دوباره سهراب است؛ با نگاهي ژرف تر که حاصل «فرزند زمان خويش» بود ن اوست. سلمان با کم حرفي معمولش هر جا مي نشست حرف ها را به سهراب مي کشاند. از علاقه اش به سهراب همين بس که د وست داشت در کاشان کنار او د فنش کنند.
تاثيرپذيري او از شاعران د يگري چون نيما يوشيج (استفاد ه از ادبيات بومي و فضاهاي شعري) قابل انکار نيست، ولي هوشمندانه از تجربيات سازماني و ايد ئولوژيک اين افراد در مي گذرد و از تجربه هاي زباني آنها بهره مي گيرد که نشان خلاقيت و اصالت رويکرد اوست.
او در تحول و نوسازي زبان، استخدام شجاعانه کلمات، ساختن ترکيب ها و نيز سعي در جور د يگر ديد ن، حرف تازه داشتن، حتي از مضامين کهنه و متداول تبحر داشت و همين امر به شعر او حال و هوايي خاص داد ه بود». ما سال هاي زيادي را به گرد ه زد ن سبزه/ دلخوش بود يم/ و هيچ نگفتيم/ ما امروز/ وارث دل حقيري هستيم/ که ظرفيت تفکر ندارد/ بيا تا دلمان را بزرگ کنيم/ مي ترسم/ آجيل ها غافلمان کنند.»
کم کمک در شعرهايي نظير «نيايش واره ها» به اوجي چشمگير رسيد ه بود. سرود ه هايش حرف دل محرومان و خالي از هرگونه بد آموزي، خيالبافي معمول بود و در همين حال از پشتوانه هاي ارزشمند فرهنگي، ملي و مذ هبي استفاد ه کرد ه بود.
او را به همرا ه دو تن از دوستانش مي توان اسطوره هاي شعر انقلاب ناميد. سيد حسن حسيني، قيصر امين پور و سلمان هراتي تجربه اي جد يد را در عرصه شعر شروع کرد ند. آنها که زماني در حلقه هاي شعري خود ساعت ها درباره زند ه نگاه داشتن حرکت انقلاب اسلامي در شعر بحث مي کرد ند، شعرشان بعد از مرگ به اين هد ف نائل شد. شعر او در زبان و خيال، از اين دو تن نزد يکي بيشتري با زند گي دارد، يعني اينان نماد گراترند و او واقع گراتر. زبان شعر سلمان زلال و ته نشين شد ه و به زبان معيار و محوره نزد يک است. او نوعي شعر سپيد ساد ه و بي پيرايه با مضامين اجتماعي را رواج داد. اين شيوه امروز در آثار کساني همچون عليرضا قزوه و علي محمد مودب ادامه يافته است.
شعر او از سرفصل هاي شعر اعتراض در سال هاي پس از انقلاب است؛ اعتراضي که در وفاداري شاعر به آرمان هاي اصيل انقلاب ريشه دارد؛ اعتراضي که از سر آرمان باختگي و رجعت به پوچي نبود. از د يگر سو، همچون شاعران راستين انقلاب نه توجيه گر بي عدالتي ها و بي تدبيري ها بود و نه مداح و ثناگوي قدرت «ما در مقابل آمريکا ايستاد يم/اما چرا هنوز کيومرث خان خرش مي رود/عبدالله با داس/هرشب چند خوک سر مزرعه مي کُشد/اما وقتي ارباب مي آيد مجبور است تعظيم کند/چرا عبدالله مجبور است به اين خوک تعظيم کند/مگر ارباب از د ماغ فيل افتاد ه است.»
شاعر انقلاب زبان گوياي مرد م است. راهي که وي در شعر رفته است الگويي نانوشته براي شعر و هنر انقلاب اسلامي است. وي با وجود جواني و تازه کار بود ن، به دليل حرکت به سوي آنچه مي توان زيبايي شناسي اسلامي ناميد، اهميتي بي نظير مي يابد. شعر سلمان و گروهي از دوستان او-البته با فراز و فرود هايي - به نوعي توبه شعر فارسي است. موضع وي درباره شعر به شدت ايد ئولوژيک و هنري است. که هنوز هم کسي به قدرت وي وارد نشد ه است. همچنين تعهد در نگاهش براي شاعران تجربه گر مثال زد ني است.
او در شعرهايي مانند «بر قله هاي انتظار/آنان هفتاد و دو تن بود ند/صبح انعکاس لبخند تو» بي آنکه نامي از ائمه (ع) را به صراحت بياورد، با کمک گرفتن از فرهنگ زند گي و زمان، لحظه هايي از تفکر ناب شيعي را به رشته سخن مي کشد «آه لحظه هايي از تفکر ناب شيعي را به رشته سخن مي کشد» «آه اي پشيواي اقيانوس هاي شورش/ شب نشيني دنيا به طول انجاميد/ توفان را رها کن/و افسار اسب آشوب را افسار بگسل» به گونه اي که خوانند ه با خواند ن شعر و قرار گرفتن در فضاي ايجاد شد ه، بي اختيار در مي يابد که شعر به کجا اشاره دارد. يا مثلا در شعرهايي مثل «نيايش واره ها» بي آنکه به شعارو مقاله نويسي د چار آيد، در زمينه اي زلال و لطيف به توحيد مي پردازد «جهان قرآن مصور است/و آيه ها در آن/به جاي آنکه بنشينند، ايستاده اند/درخت يک مفهوم است/دريا يک مفهوم است/جنگل و خاک و ابر/خورشيد و ماه و گياه/با چشم هاي عاشق بيا/تا جهان را تلاوت کنيم.»
يا آنجا که از وطن مي گويد، منظورش ايران معاصر است و در وصف آن، نه به تاريخ سرک مي کشد و نه مختصات فرهنگ ملي را برجسته مي کند بلکه از ايراني سخن مي گويد که نام خيابان هايش را شهيدان برگزيد ه اند، بهشت زهرايي دارد که آبروي زمين است و جايي که چشم انداز روشن خداست. ميزبان حضرت امام رحمه الله بود ه و به واسطه جنگ، چند ين تابستان است که در خون و آفتاب مي رقصد.
وقتي براي شهيدان مي سرايد «بيرون از اين معين محدود/رودي از ستاره جاري است/رودي از شهيد/با سکوت هم صدا شو/تا بشنوي/ پشت آسمان چه مي گذرد/ما زمستانيم بي طراوت حتي برگ/آنان در هميشه اي بهار ايستاد ه اند/بي مرگ» يا وقتي براي امام عصر(عج)مي سرايد: «او در جبهه هست/با بچه ها فشنگ خالي مي کند/و صلوات مي فرستد/او همه جا هست/در اتوبوس کنار مرد م مي نشيند/با مرد م درد دل مي کند/و هرکس که وارد اتوبوس شود/از جايش برمي خيزد/و به او تعارف مي کند/و لبخند فروتنش را به همه مي بخشد/او کار مي کند کار، کار.» روح لطيفش را به کلمات منتقل مي کند.
به قول احمد رضا احمدي «من عاشق آن شاعري بود م که طفلکي مرد.» سلمان به دريغ رفت ولي اشعارش هنوز دستاويزي هستند. اگر د فترش را دست بگيرند حتما شعري پيدا خواهيد کرد که بتوانيد يک دل سير گريه کنيد. اين پيشنهاد جدي است.
سلمان خيلي خوب بود؛ خوب و ساد ه و صميمي. شايد بگويند نيازي نيست اين قدر در گفتن خوبي هايش مبالغه شود. بايد گفت اينها مبالغه نيست و حتي سودي در زند گي مادي او ندارد. او رفته و شعرش زند ه است. چه بسا که بايد مبالغه کنيم درباره شاعري که مانند نهال انقلاب يکباره آزاد درختي ستبر شد.
به قول قيصر امين پور: «هنوز که هنوز است، سال ها پس از آن واقعه، سخن گفتن از سلمان و شعر سلمان براي ما سخت است. نه از آن رو که چيزي از او و شعرش نمي دانيم يا نمي توان گفت بل از آن رو که گفتني فراوان است و هم از آنجا که خود گفتني فراوان داشت. اما دريغا که فرصت بود ن و سرود ن و مجال ماند ن و خواند ن نيافت.»
فقط سه کتاب
اولين کتاب سلمان هراتي، «از آسمان سبز» در سال 1362 منتشر شد. اما دو کتاب د يگرش در سال 1367 به چاپ رسيد ند: «دري به خانه خورشيد» و «از اين ستاره تا آن ستاره». همه شعر و شاعري سلمان در همين سه د فتر شعر خلاصه شد که بعد ها - سال 1380- در قالب «مجموعه کامل شعرهاي سلمان هراتي» با مقدمه اي از قيصر امين پور با بخشي تحت عنوان «افزود ه ها» انتشار يافت.
منابع
1- مجموعه کامل شعرهاي سلمان هراتي/سلمان هراتي/د فتر شعر جوان/چاپ دوم 1383
2- گزيد ه شعر جنگ و دفاع مقد س/حسن حسيني/سوره مهر/چاپ اول 1381
3- گل چه پايان قشنگي دارد (يادمان سلمان هراتي)/به کوشش محمدرضا عبدالملکيان/داستان سرا/چاپ اول 1383
4- مست لحظه هاي بي ريا/منوچهر علي پور/فرهادي/چاپ اول 1375
5- سرود مرد غريب/ ضياء الدين شفيعي/سوره مهر/چاپ اول 1370
6- مجله شعر سوره/شماره 34
7- ياد داشت هايي پيرامون سلمان هراتي از قيصر امين پور، عبدالرضا رضايي نيا، محسن فرجي، علي محمد مودب، عبدالجبار کاکايي، جواد محقق، عليرضا قزوه، و خانواد ه مرحوم سلمان هراتي
8- گفت و گوي سلمان هراتي با صداي مرکزي ساري
آيه ويژه نامه دين وفرهنگ همشهري جوان
/ج