معترض ترين شاعر و شاعرترين معترض
نويسنده: عليرضا بهرامي
تعهد اجتماعي در شعر سلمان هراتي
از اين بند که شايد حرف آخري بود که در ابتداي مطلب آورده شد بگذريم؛ در نگاهي ريشه يابانه تر مي توان گفت، اگر شعرهاي مربوط به انقلاب را در سه دسته کلي شعرهاي سال هاي 32تا56، شعرهاي سال هاي 57و58و شعرهاي سال هاي 59به بعد تقسيم بندي کنيم، ابتدا بايد گفت، در سرايش شعرهاي مبارزاتي و اعتراضي يا ترسيمي (سياهي ها)که شاعراني چون مهدي اخوان ثالث، محمد رضا شفيعي کدکني، حميد مصدق، خسرو گلسرخي ، سياوش کسرايي و حتي احمد شاملو و....در سال هاي پس از کودتاي ننگين 28مرداد خلق و منتشر کردند، عنصر شهامت بسيا ردخيل بوده است ؛ از اين رو مي توان گفت که اتفاقا اين دسته از شاعران بر گردن شعر انقلاب حقي دارند . اما شعرهاي سال هاي 57و58ماه هاي پيشين و پسين انقلاب اسلامي ، نيز آثاري بودند که با سيل خروشاني که در حرکت بود ، نمايان و با همان، همراه شدند؛ به گونه اي که سرعت تأثير پذيري و تأثيرگذاري در شعرهاي اين محدوده زماني، به اوج خود رسيد. در اين مقطع، در فقدان بسياري از ابزارهاي امروزي در دسترس معترضان و منتقدان، کتاب به عنوان سانه اي گويا، جايگاه و يژه اي يافته و بار روشنفکري و پيش قراولي جامعه بردوش نويسندگان و شاعران افتاده بود، و چه کار کرد اجتماعي براي شعر ا ز اين بهتر که مثلا سرود تظاهرات دانشجويي عليه رژيم پهلوي شود؟
اما يکي از نکات مورد توجه اين است که شعرهاي انقلابي خلق شده در سال هاي 59به بعد ، به دليل انبوه توليد شعر و شاعر مصلحت آميز، رنگ و هويت خود را آن چنان که بايدو شايد، بازنيافت . هر چند عظمت چنين رويدادي آن چنان برتمامي مفاهيم و اجزاي جامعه تأثير گذار است که به تبع آن، به گستره جديدي از محتوا، واژگان و تعابير شعري دست مي يابيم؛ با اين حال، متأسفانه بسياري از شاعراني که امروز به عنوان شاخص عرصه تعهد انقلابي شناخته مي شوند، شعرشان نه انقلابي است و نه شعر جنگ؛ منتها همين نبود تفکيک و تحليل دقيق يا حتي درست، موجب شده است که کليت جريان ذهني جامعه به اين مسأله وقوف نيابد.
سلمان هراتي يکي از شاعراني است که شاعريتش همزمان با انقلاب متولد شد، با آن پا گرفت و کم کم به بلوغ که يکي از نشانه هاي آن پرسش گري از خويشتن است، رسيد. او را معترض ترين شاعر و شاعرترين معترض مي دانم؛ زيرا هم شاعر بودو هم معترض اجتماعي؛ يعني همان شاعر انقلابي ، نه انقلابي انقلابي ، و نه شاعر شاعر، مي گويند از گرايش هاي ذوقي سهراب سپهري بسيار تأثير پذيرفته است؛ من مي گويم هر چند که حتي شعري تقديم شده به سهراب سپهري دارد، اما بسيار تر، از گرايش هاي ذوقي و زباني فروغ فرخزاد تأثير گرفته است؛ تا سپهري ، تا جايي که در بسياري از شعرها، به لحن، مفهوم و حتي تصوير سازي هاي آيه هاي زميني فرخزاد بسيار نزديک مي شود . البته با اين تفاوت که بيشتر ترسيم مي کرد و جز در يکي دو مورد، به مفهوم انتظار خيلي نزديک نشد؛ اما هراتي آن چنان به مفهوم انتظار دل بسته است که ميل به تلافي کردن در آينده ، در روح و مغز او بسيار قوت يافته است و مدام روزي را وعده مي دهد که چنان خواهد شد و آن چنان خواهند کرد. ضمن آن که تفاوت او با بسياري از شاعران تأثيرپذيرفته اين است که اگر از سهراب، فروغ ودوستان هم دوره اش تأثيرهايي گرفت، اما خود سپس به شاعري تأثير گذار-حتي پس از وي در زمينه شعرهاي اعتراضي اجتماعي ايجاد شد که تا سال ها ادامه داشت؛ هر چند از سوي کساني که با شهامت اعلام مي کردهاند دو سال پس از هراتي به اين امر دست يازيده اند، و لو در پس اين شهامت، انگار اين سخن نهفته است که سلمان رفت و نتوانست کار را به سرانجامي رساند، ولي ما رسانيديم، چون زنده بوديم و نفس مي کشيديم
سلمان از اين جهت معترض ترين شاعر است که ذنان و عينا با سيستم هاي فئودالي ، امپرياليسم، کاپيتاليسم و حتي سوسياليسم-البته بيشتر سرمايه داران و مستکبران-مشکل دارد و اين مشکل را هم به اصرار و به تکرار، در شعرهايش بيان مي کند. گاهي به محتکر ناسزا مي گويد، گاهي به خوک، گاهي به ارباب، گاهي به طبيعت وحشي و گاهي به ....
و شاعرترين معترض است ، زيراگاهي داس در دست دارد و سخن مي گويد، گاهي کوکتل مولوتف، گاهي دسته خوشه گندم و گاهي يک شاخه گل محمدي. يک قلم ناسزا به محتکر مي گويد-قربتا الي الله و وقتي به طبيعت نگاه مي کند ، لايه هاي ديگر آن را مي بيند
سلمان هر چند گويا فرصت حضور جدي در جبهه جنگ را نيافته است، اما در شعرهايش گاهي دلش براي جبهه تنگ مي شود و گاهي هم براي ميرزا.
سلمان نيز مانند همه جواناني است که در زمان انقلاب حدود 20سال سن داشتند. او هم ابتدا سبيل پرپشت و عينکي کائوچويي دارد، بعد ريش و سبيل پرفسوري ترتيب مي دهد و بعدتر با ريش و موي بلند، انقلابي بودن خويش را فرياد مي کند . وقتي آواز مي خواند، از ماهي بيرون افتاده از پاشويه و گله اي که گذر گرگ بيابان به آن افتاده است، مي گويد و زماني هم به عکاسي از لطافت طبيعت مي پردازد. سلمان، شاعر صادقي است؛ شاعر صادقي است به گواهي آن که وقتي شعر مي گويد، حس مي کني همه مؤلفه هاي به کار رفته در اثرش، نمود خارجي در محيط پيراموني زندگي اش دارند و آنها را از روستا و محله محل سکونتش، به اعتبار، وام گرفته است. اوج اين موضوع را در شعر«من هم مي ميرم» مي توان سراغ گرفت. او هميشه دلش با هم دهاتي هايش است؛ زحمت کشاني که در عين مظلوميت وگمنامي و نداري، مي ميرند و مثل جنگل سربلندند.دلش با امام(رحمت الله عليه)است و صلابتش، با پابلو نرودا و يک شاخه گل ديکتاتور براندازش، با شهيد رجايي و سادگي اش، با سليمان خاطر و شجاعتش، با ميرزا و شرافتش، با مالکوم ايکس و خطابه هاي اعتراضي اش ، با طالقاني و بي پيرايگي اش، با بابي ساندز، با شهيد محله، با شالي کارپير و...
او هر چه به شعرهاي سال 65نزديک تر مي شود -دقت کنيد، سال 65 نه سال 68کم کم به مقتضادي زمان و هوشمندي اش، به يک منتقد از درون تبديل مي شود، به دل سوزي که آن سوي خط قرار ندارد که بشود دشمنش خطاب کرد و او را ناسزا گفت و رنگ به گونه ا ش پاشيد. به يکي از همان نسلي تبديل مي شود که ابتدا مطرود و بعد حتي تکفير هم شدند. دوستان همراهش را مي گويم. اين طبيعي است که گروهي، از نقد از درون بيشتر از هر رخداد ديگري هراس داشته باشند، ان هم نقد توسط کسي که وقتي به شعرهاي کلاسيکش مي رسد، رگه هاي مذهبي هميشگي اش بيشتر نمود مي يابد و با واژه هاي مستقيم ، عيان تر مي شود، و براي سيد الشهدا(عليه السلام)، امام سجاد(عليه السلام)حضرت ابوالفضل عليه السلام ، زينب کبري(سلام الله عليها)و..رباعي، دوبيتي، غزل و شعر سپيد مي سرايد . اين را که ديگر نمي شود از ايادي اسکتبار معرفي کرد. اين مرد ميدان است و از دل ميدان بيرون دميده و به هماورد، به آن چه جز حق است، رحم نمي کند. وقتي مي بيند «ما در مقابل آمريکا ايستاده ايم؛ اما هنوز فلاني خرش مي رود، عبدالله با داس هر شب چند خوک سرمزرعه مي کشد، اما روز وقتي ارباب مي آيد، مجبور است تعظيم کند»در اين هماورد، رحم نمي کند؛ که وارث زخم دار پشت در پشت، زحمت است و ايثار و نجابت.
منبع: پنجره شماره 114