مسیر جاری :
کسي مرد تمام است کز تمامي
کسي مرد تمام است کز تمامي شاعر : شيخ محمود شبستري کند با خواجگي کار غلامي کسي مرد تمام است کز تمامي نهد حق بر سرش تاج خلافت پس آنگاهي که ببريد او مسافت رود ز انجام...
نبي چون آفتاب آمد ولي ماه
نبي چون آفتاب آمد ولي ماه شاعر : شيخ محمود شبستري مقابل گردد اندر «لي معالله» نبي چون آفتاب آمد ولي ماه ولايت اندر او پيدا نه مخفي است نبوت در کمال خويش صافي است ...
غضب شد اندر او پيدا و شهوت
غضب شد اندر او پيدا و شهوت شاعر : شيخ محمود شبستري وز ايشان خاست بخل و حرص و نخوت غضب شد اندر او پيدا و شهوت بتر شد از دد و ديو و بهيمه به فعل آمد صفتهاي ذميمه که...
دگر گفتي مسافر کيست در راه
دگر گفتي مسافر کيست در راه شاعر : شيخ محمود شبستري کسي کو شد ز اصل خويش آگاه دگر گفتي مسافر کيست در راه ز خود صافي شود چون آتش از دود مسافر آن بود کو بگذرد زود سوي...
مسافر چون بود رهرو کدام است
مسافر چون بود رهرو کدام است شاعر : شيخ محمود شبستري که را گويم که او مرد تمام است مسافر چون بود رهرو کدام است
دگر کردي سال از من که من چيست
دگر کردي سال از من که من چيست شاعر : شيخ محمود شبستري مرا از من خبر کن تا که من کيست دگر کردي سال از من که من چيست به لفظ من کنند از وي عبارت چو هست مطلق آيد در اشارت...
که باشم من مرا از من خبر کن
که باشم من مرا از من خبر کن شاعر : شيخ محمود شبستري چه معني دارد اندر خود سفر کن که باشم من مرا از من خبر کن
به اصل خويش يک ره نيک بنگر
به اصل خويش يک ره نيک بنگر شاعر : شيخ محمود شبستري که مادر را پدر شد باز و مادر به اصل خويش يک ره نيک بنگر هر آنچ آمد به آخر پيش ميبين جهان را سر به سر در خويش ميبين...
تو گويي هست اين افلاک دوار
تو گويي هست اين افلاک دوار شاعر : شيخ محمود شبستري به گردش روز و شب چون چرخ فخار تو گويي هست اين افلاک دوار ز آب وگل کند يک ظرف ديگر وز او هر لحظهاي داناي داور ز...
پس از وي همچو عرجون قديم است
پس از وي همچو عرجون قديم است شاعر : شيخ محمود شبستري ز تقدير عزيزي کو عليم است پس از وي همچو عرجون قديم است هر آيينه که گويي نيست باطل اگر در فکر گردي مرد کامل که...