مسیر جاری :
مردم به عيش و شادي و من در بلاي قرض
مردم به عيش و شادي و من در بلاي قرض شاعر : عبيد زاکاني هريک به کار و باري و من مبتلاي قرض مردم به عيش و شادي و من در بلاي قرض آيا اداي فرض کنم يا اداي قرض قرض خدا و قرض...
چون در اين دنيا عزيزم داشتي يارب به لطف
چون در اين دنيا عزيزم داشتي يارب به لطف شاعر : عبيد زاکاني وز بسي نعمت نهادي بر من مسکين سپاس چون در اين دنيا عزيزم داشتي يارب به لطف « خوش نباشد جامه نيمي اطلس و نيمي پلاس...
چه تفاوت کند ار زانکه بيائي بر ما
چه تفاوت کند ار زانکه بيائي بر ما شاعر : عبيد زاکاني « بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار» چه تفاوت کند ار زانکه بيائي بر ما « خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار » دست در...
بفيروزي در اين قصر همايون
بفيروزي در اين قصر همايون شاعر : عبيد زاکاني که بادا تا به نفخ صور معمور بفيروزي در اين قصر همايون که دل را ذوق بخشد ديده را نور به شادي بزم سلطان قصب پوش که باد از...
عبيد اين حرص مال و جاه تاکي
عبيد اين حرص مال و جاه تاکي شاعر : عبيد زاکاني جهان فانيست رو ترک جهان گير عبيد اين حرص مال و جاه تاکي وزين گرداب خود را بر کران گير چو مردان دامن از دنيا بيفشان سرا...
آنکه گردون فراشت و انجم کرد
آنکه گردون فراشت و انجم کرد شاعر : عبيد زاکاني عقل و روح آفريد و مردم کرد آنکه گردون فراشت و انجم کرد پس سر رشته در ميان گم کرد رشتهي کاينات در هم بست ...
اي عبيد اين گل صد برگ بر اطراف چمن
اي عبيد اين گل صد برگ بر اطراف چمن شاعر : عبيد زاکاني هيچ داني که سحرگاه چرا ميخندد اي عبيد اين گل صد برگ بر اطراف چمن حکمتي هست نه از باد هوا ميخندد با وجود گره غنچهي...
بناي و ني همه عمرم گذشت و ميگفتم
بناي و ني همه عمرم گذشت و ميگفتم شاعر : عبيد زاکاني دريغ عمر و جواني که ميرود بر باد بناي و ني همه عمرم گذشت و ميگفتم قضا قضاي خدايست هرچه بادا باد به آه و ناله کنون...
در علم حساب ار زانک راي تو تبه باشد
در علم حساب ار زانک راي تو تبه باشد شاعر : عبيد زاکاني بر کس چه نهي تهمت کس را چه گنه باشد در علم حساب ار زانک راي تو تبه باشد نون را صد و شش خواني ليکن صدوده باشد سهو...
نماند هيچ کريمي که پاي خاطر من
نماند هيچ کريمي که پاي خاطر من شاعر : عبيد زاکاني ز بند حادثهي روزگار بگشايد نماند هيچ کريمي که پاي خاطر من حصول آن غرض از شهريار بگشايد خيال بود مرا کان غرض که مقصود...