مردم به عيش و شادي و من در بلاي قرض شاعر : عبيد زاکاني هريک به کار و باري و من مبتلاي قرض مردم به عيش و شادي و من در بلاي قرض آيا اداي فرض کنم يا اداي قرض قرض خدا و قرض خلايق به گردنم فکر از براي خرج کنم يا براي قرض خرجم فزون ز غايت و قرضم برون ز حد وز هيچکس ننالم غير از گواي قرض از هيچ خط نتابم غير از سجل دين در کوچه قرض دارم واندر سراي قرض در شهر قرض دارم واندر محله قرض تا خود کجا بيابم ناگه رجاي قرض از صبح تا به شام در انديشه ماندهام...