مسیر جاری :
عاشقانهی ویس و رامین
در تاریخ ادبیات جهان، داستانسرایانِ بزرگی منظومههای جاودانهای آفریدهاند؛ منظومههایی که قرنها سینهبهسینه و دهانبهدهان از نسلی به نسل دیگر به ارث رسیده است.
نقاش زبردست
پروفسور فلسفه با بستهی سنگینی وارد کلاس شد و بسته را روبروی دانشجویان روی میز گذاشت.
دانشجوی نمونه
آن روز در محوطهی دانشکده ایستاده بودم و به اطرافم نگاه میکردم که دستی به آرامی شانهام را لمس کرد، برگشتم و خانم مسن کوچکی را دیدم که با خوشرویی و لبخندی که وجود پر مهر او را نمایش
برای یاد گرفتن، فراموش کن!
یکی از دوستانم به نام پل یک اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه بازیگوشی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم
مانند مداد باش!
پسر از پدربزرگش پرسید: پدربزرگ درباره چه مینویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم. اما مهمتر از آنچه مینویسم مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی تو هم مثل این مداد
سلف سرویسی به نام زندگی
«امت فاکس» نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود به یک رستوران سلف سرویس رفت. او که تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشهای به انتظار
زور نزن! فکر کن!
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار میکردند. یکی از آنها ازدواج کرده بود و زن و چند فرزند داشت. شب که میشد دو برادر همه چیز از جمله سود و محصول را با هم نصف میکردند.
سخنرانی چرچیل
یک روز شخصی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراکپزی افتاد.جلو رفت و نان خود را به سر بخاری که از دیگ بلند میشد گرفت و نانش را خورد. هنگام رفتن، صاحب دکان جلوی او را
بنی آدم اعضای یکدیگرند
در این مقاله راسخون ، شما را به خواندن چند داستان کوتاه انگیزشی زیبا دعوت می کند:
یک مشت شکلات
دختر کوچولو وارد مغازه شد و کاغذی را به طرف فروشنده دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته، بهم بدی. فروشنده اجناس دختر را داخل کیسهای گذاشت در حالی کیسه را به دختر