0
مسیر جاری :
متوکل و پسر خوانده اش داستان

متوکل و پسر خوانده اش

... روایت است که در زمان متوکل عباسی، غلامی بود بسیار زیبا، با وقار و هوشمند که این غلام در خدمت متوکل بود. پس چون متوکل این غلام را بسیار دوست می‌داشت، او را فرزند خوانده خود کرد و بعد از اینکه او را...
شهادت درخت داستان

شهادت درخت

... در زمانهای گذشته، درشهر طبرستان یک قاضی عادل به نام ابوالعباس رویانی زندگی می‌کرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود. و به همین خاطر حکمهای عادلانه‌ای نیز می‌کرد و می‌دانست که چطور حق مظلوم را از ظالم...
امتحان عیّاران داستان

امتحان عیّاران

روایت کرده‌اند که در زمانی نه چندان دور و در شهری کوچک عده ای از عیاران جوانمرد نشسته بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند که مردی را دیدند که وارد آن مکانی که انها بودند شد و سلام کرد و بعد از احوالپرسی...
مرغ دانا داستان

مرغ دانا

... روزی روزگاری هدهدی بود که خود را بسیار دانا و باهوش می‌دانست. او در یکی از باغ‌های نزدیک شهر کابل بر شاخه درخت بزرگی لانه داشت و هر روز در روی شاخه‌های آن درخت و درختان دیگر می‌نشست و در آن نواحی
بازی با آتش داستان

بازی با آتش

... در زمانهای گذشته و دور گروه زیادی از میمون‌ها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوه‌های مجاور شهر بزرگی زندگی می‌کردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود سرد و گرم روزگار را بسیار...
پیرزن و کودک داستان

پیرزن و کودک

در روزگاران قدیم، سه شریک بودند که با سرمایه ای مشترک به تجارت می‌پرداختند و از سود آن تجارت زندگی خود را می‌گذراندند.
پسر چنگ نواز و عمربن الخطاب داستان

پسر چنگ نواز و عمربن الخطاب

... در زمان خلافت عمربن الخطاب خلیفه دوم، پس از پیغمبر که بعد از ابوبکر بر مسند قدرت تکیه زده بود و خلیفه مسلمین شده بود، مردی زندگی می‌کرد که بسیار خوش آواز بود و چنگ را نیز بسیار خوب می‌نواخت. او هر...
مرد وامدار و خواجه بخشنده داستان

مرد وامدار و خواجه بخشنده

... در روزگارانی نه چندان دور، مردی زندگی می‌کرد که برای امرار معاش و گذران زندگی و خرج خود و زن و فرزندانش بسیار قرض کرده بود و به همین جهت به افراد زیادی بدهکار بود. این مرد به یک نفر بیش از همه بدهکار...
کرامات حضرت محمد(صلی الله علیه و اله و سلم) داستان

کرامات حضرت محمد(صلی الله علیه و اله و سلم)

... در زمان پیغمبری حضرت محمد(صلی الله علیه و اله و سلم)، روزی کاروانی از مکه به مدینه می‌آمد، اما در راه آب و آذوقه اش تمام شد و از قضا در وسط صحرای بی آب و علف هم گیر کرده بودند و تا آبادی هم راه زیادی...
مرد ترک و خیاط دزد داستان

مرد ترک و خیاط دزد

... در زمانهای قدیم، در شهری از شهرهای کشورمان ایران، یکی نفر معرکه گرفته بود و از دزدیهای عجیب صحبت می‌کرد و از تردستیها و عجایب کار دزدان سخن می‌گفت تا اینکه به یک خیاط رسید و از دزدیها و کلکها و نیرنگهای...