0
مسیر جاری :
آخرین روز داستان

آخرین روز

روز آخری كه ما توی این دنیا هستیم، روز خیلی پاكی برای ماست چون قراره كه از این دنیا به یك دنیای دیگر برویم و در آن دنیا خیلی چیزها با این دنیا فرق می‌كند. اما معمولاً ما آدم‌ها نگران این روز هستیم و بعضی...
کیمیا داستان

کیمیا

در زمان‌های گذشته، یک مرد دانمارکی به اسم هلگر بود. که موفق شد کشور هند را در جنگ شکست دهد. هندوستان کشوری است در شرق جهان که می‌گویند آنجا آخر جهان است. در کشور هند درختی هست به نام درخت خورشید. هلگر...
شاهزاده و نخود داستان

شاهزاده و نخود

در یک کشور بزرگ شاهزاده‌ای بود که می‌خواست زن بگیرد اما او نمی‌خواست که با یک دختر معمولی ازدواج کند بلکه می‌خواست با یک شاهزاده خانم واقعی ازدواج کند، آن هم نه یک شاهزاده خانم قلابی بلکه یک شاهزاده خانم...
سکه‌ی نقره داستان

سکه‌ی نقره

وقتی سكه از كارخانه درآمده بود خیلی خوشحال بود، چون می‌دانست كه حالا توی جیب‌ها و كیف‌ها می‌رود و دست به دست می‌چرخد و به او عزت و احترام گذاشته می‌شود و بعد خرج می‌شود. او به خودش می‌گفت كه چه كیفی دارد...
رییس و باغبان داستان

رییس و باغبان

در سالیان خیلی دور و در یك شهر قصری وجود داشت كه بسیار قدیمی بود. این قصر نرده‌های خیلی محكمی داشت كه كسی نمی‌توانست به راحتی وارد آن بشود. تابستان كه می‌شد یك خانواده‌ی ثروتمند به آنجا می‌آمدند و كل تابستان...
نیروی خیال داستان

نیروی خیال

در گذشته‌های دور مرد جوانی بود كه داستان خیلی دوست داشت. و دائم كتاب می‌خواند تا بتواند نویسندگی را یاد بگیرد و از این راه درآمد كسب كند. او قصد داشت بعد از نویسنده شدن ازدواج كند و با آرامش زندگی كند....
مار دریایی بزرگ داستان

مار دریایی بزرگ

در یک کشور دور یک ماهی کوچولو در دریا زندگی می‌کرد که از نژاد خیلی خوبی بود. او خواهر و برادرهای زیادی داشت؛ شاید هم بالاتر از هزار تا خواهر و برادر داشت و همه‌ی آنها با هم به دنیا آمده بودند اما از وقتی...
کوه کوتوله‌ها داستان

کوه کوتوله‌ها

در روزگاران گذشته یک درخت بود که در آن چند تا مارمولک با هم زندگی می‌کردند. مارمولک‌ها زبان همدیگر را می‌فهمیدند و به راحتی با هم صحبت می‌کردند. روزی یکی از مارمولک‌ها گفت: «من چند شبه که نمی‌تونم راحت...
جنگل رز داستان

جنگل رز

در زمان‌های گذشته باغی بود که در آن باغ پر از گل‌های رز خوشبو بود و توی یکی از این گل‌های رز یک جن زندگی می‌کرد که همه‌ی خانه و زندگی‌اش همانجا بود. او آن قدر کوچک بود که آن گل رز برایش یک خانه‌ی بسیار...
گنج طلایی داستان

گنج طلایی

در گذشته‌های دور شهرها برای خودشان تشکیلات عجیبی داشتند. مثلاً در هر شهری یک نفر مأمور می‌شد که هر اتفاقی افتاد را بلندبلند فریاد بزند. معمولاً این آدم‌ها دو طبل بزرگ دستشان بود که یکی از آنها کمی بزرگ‌تر...