0
مسیر جاری :
قشنگ‌ترین گل رز دنیا داستان

قشنگ‌ترین گل رز دنیا

در گذشته‌های دور در کشوری پهناور ملکه‌ای بود که یک باغ بزرگ در خانه‌اش داشت. او دستور داده بود که در آن باغ، گل بکارند. تمام باغ پر از گل رز بود چون ملکه به گل رز خیلی علاقه داشت.
قلم و جوهر داستان

قلم و جوهر

روزی روزگاری دوست نویسنده‌ای که به خانه‌ی او آمده بود و روی میز او را نگاه کرد و چشمش به جوهر افتاد. پس با تعجب به نویسنده گفت: «عجیب است که از این جوهر سیاه این چنین نوشته‌هایی خلق می‌شوند!»
زیر درخت بید داستان

زیر درخت بید

در گذشته‌های دور شهر بسیار کوچکی در کنار یک دریا وجود داشت که خیلی زیبا بود و در فاصله‌ی زیادی از آن شهر یک جنگل وجود داشت. و از شهر تا جنگل بیابان بود. ضمن این که در آن شهر چیزهای زیبایی هم پیدا می‌شد.
سایه داستان

سایه

روزی مرد جوانی که در یک کشور سرد زندگی می‌کرد به یک کشور گرم رفت، اما در آنجا راحت نبود. چون همیشه به سرما عادت داشت و تا می‌توانست در وطن خودش لباس‌های گرم می‌پوشید و این ور و آن ور می‌رفت اما در آن
هر چیز به جای خود داستان

هر چیز به جای خود

در زمان‌های دور یک خانواده‌ی ثروتمند در یک خانه‌ی بزرگ زندگی می‌کردند. آنها دور آن خانه را کنده بودند و توی گودی آن سبزه کاشته بودند و روی آن گودی یک پل گذاشته بودند که اهالی خانه بتوانند راحت از روی آن...
دختر کبریت‌فروش داستان

دختر کبریت‌فروش

شب عید کریسمس از راه رسیده بود و سرما بیداد می‌کرد. شب در حال آمدن بود و هنوز دخترک کبریت فروش در خیابان‌ها راه می‌رفت تا کبریت‌هایش را بفروشد. او لباس‌های کمی پوشیده بود و از سرما تنش می‌لرزید و چون دمپایی‌های...
دودکش پاک کن و دختر چوپان داستان

دودکش پاک کن و دختر چوپان

در شهری دور و در گوشه‌ی اتاقی، یک کمد کهنه و خیلی زیبا بود که روی آن را نقش‌های زیبا حک کرده بودند و انواع گل‌ها روی آن بود و دو کله‌ی گوزن با شاخ‌های تو در تو و بلند روی آن کنده‌کاری شده بود. بین دو کله‌ی...
داستان یک مادر داستان

داستان یک مادر

در شهری دور بچه‌ای زندگی می‌کرد که مریض بود و به سختی نفس می‌کشید. مادرش هم دایم کنارش می‌نشست و نگاهش می‌کرد و غصه می‌خورد چون هر روز صدای نفس‌های بچه کمتر می‌شد و مادرش بیشتر نگران می‌شد. یک روز
داستان سال داستان

داستان سال

در روزگاران گذشته و در فصل زمستان برف شدیدی می‌بارید و همراه برف باد شدیدی هم می‌وزید و برف را بر صورت رهگذران می‌پاشید و صورت آنها می‌خواست از سرما یخ بزند. حتی شیشه‌ی پنجره‌ی خانه‌ها هم از سرما تار شده...
داستان چراغ فرسوده داستان

داستان چراغ فرسوده

سال‌ها پیش چراغ كهنه‌ای بود كه مدت زمان زیادی در خیابانی نصب بود و به آن خیابان نور می‌تاباند. آن چراغ خیلی خوب بود، اما می‌گفتند كه دیگر كهنه شده و باید آن را از آنجا بردارند.