0
مسیر جاری :
فابل‌های عربی داستان

فابل‌های عربی

یکی از کهن‌ترین انواع داستانی در ادبیات ملل، داستان از زبان حیوانات است که توانسته طی قرون و اعصار متمادی به حیات خود ادامه دهد. داستان‌هایی که سرگذشت آن‌ها از یک‌سو به تمدن‌های باستانی مصر، هند و یونان...
تاریخ داستان عربی داستان

تاریخ داستان عربی

هرچند شعر، درخشان‌ترین جنبه‌ی ادبیات عرب پیش از اسلام محسوب می‌شود که بیش از سایر اشکال ادبی مورد توجه قرار داشته، اما نباید پنداشت که تنها جنبه فرهنگی - ادبی جامعه عربی آن دوران بوده است. در میراث ادبی...
فیل‌ها و موش‌ها داستان

فیل‌ها و موش‌ها

در روزگار قدیم، کنار دریاچه‌ای زیبا، شهری بزرگ قرار داشت. مردم شهر با شادی زندگی می‌کردند و خوشبخت بودند. روزها آمدند و رفتند و سال‌های سال گذشت. شهر زیبا، کم‌کم کهنه و فرسوده شد. مردم برای ساختن شهری...
غار سخنگو داستان

غار سخنگو

شیری گرسنه در جنگل دنبال غذا می‌گشت، اما چیزی برای خوردن پیدا نمی‌کرد. پس از مدتی به یک غار رسید و با خودش فکر کرد: «حتماً حیوانی در این غار زندگی می‌کند. باید خودم را پشت بوته‌ها پنهان کنم تا وقتی از...
سه ماهی داستان

سه ماهی

روزی روزگاری سه ماهی در دریاچه‌ای زندگی می‌کردند که با هم دوست بودند. یکی از آن‌ها عاقل بود و قبل از هر کاری فکر می‌کرد. یکی باهوش بود و وقتی مشکلی پیش می‌آمد برای حل آن مشکل چاره‌ای می‌اندیشید، اما ماهی...
انتخاب پادشاه داستان

انتخاب پادشاه

روزگاری شیری در جنگلی پادشاهی می‌کرد. او قدرتمند بود و هر روز از طرف حیوانات هدیه‌هایی به دستش می‌رسید، اما باز هم راضی نبود و با خودش فکر می‌کرد: «من باید برای خودم درباریانی داشته باشم که همیشه در خدمتم...
دریاچه ماه داستان

دریاچه ماه

در جنگلی انبوه، تعداد زیادی فیل زندگی می‌کردند. سردسته‌ی آن‌ها فیل بسیار بزرگی بود که با مهربانی از گروه خود مواظبت می‌کرد. دسته فیل‌ها در کنار هم با خوشی زندگی می‌کردند، اما ناگهان این شادی به هم خورد....
مهمان داستان

مهمان

یک ساس همراه با دختران و پسران و نوه‌هایش در لابه‌لای رختخواب پادشاه زندگی می‌کرد. وقتی که پادشاه در رختخواب دراز می‌کشید و به خوابی سنگین فرو می‌رفت، ساس‌ها یکی‌یکی بیرون می‌آمدند، به سراغ او می‌رفتند...
دختری که با مار ازدواج کرد داستان

دختری که با مار ازدواج کرد

روزی بود، روزگاری بود. در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ، زن و شوهری در دهکده‌ای کوچک زندگی می‌کردند. این زن و شوهر یک غصه داشتند. غصه آن‌ها این بود که بچه‌دار نمی‌شدند. آن‌ها هر روز دعا می‌کردند و از خدا
داستانهاي شکارچي پير داستان

داستانهاي شکارچي پير

هنوز هم پس از گذشت ساليان بسيار وقتي که غروب وهم‌انگيز کوهستانهاي «کرامپا» را مي‌بينم، هنوز هم زمانيکه ماسه‌هاي داغ بيابانهاي بيومکزيکو را زير پايم احساس مي‌کنم، هنوز هم زماني که خارهاي کاکتوس‌هاي غول...