مسیر جاری :
روزنامه دیواری ما
کتاب را بستم و شروع کردم به غرغر کردن: «این قبول نیست! موضوع هایی که اونا برداشتن این همه مطلب داره؛ اما موضوع من... اَه! بخشکی شانس!» سرم را گذاشتم روی زانوهایم و چشم هایم را بستم. چاره ای نبود، شروع...
آقای روغن فروش
خودکار آبیام را میگذارم لای دفتر، آن را میبندم و زل میزنم به مامان. مامان نم چشمهایش را با گوشهی دستمال کاغذیاش میگیرد، آب بینیاش را بالا میکشد و زل میزند به دیوار اتاق. نوک بینیاش قرمز شده...
مسابقه ی مردان تاریخ
پدربزرگ نشسته است و به اخبار ساعت دو گوش میدهد. توپ ماهوتی مینا را گرفته ام توی دستم و بالا و پایینش می کنم. مینا تاتی تاتی کنان از توی آشپزخانه میزند بیرون و تا توپش را توی دست های من می بیند،...