مسیر جاری :
خرده فروش بيايمان
روزگاري مردي مجسمهاي چوبي از هِرمِس ساخت و آن را براي فروش به بازار برد. از آنجا که پس از مدّتي خريداري به سراغ او نيامد، مرد براي جلب توجّه مردم با صداي بلند شروع به تبليغ کرد. او فرياد کشيد آنچه
راه رفتن با شکم
شکم و پاها با هم بگومگو ميکردند که کداميک قويترند. پاها اصرار داشتند که آنها قويترند چرا که شکم را با خود به اينسو و آنسو ميبرند.
رانده شده
به هنگام ازدواج زئوس، هر جانوري هديهاي درخور توان خود براي او برد. مار نيز گُلي به دهان گرفت و با آن به آسمان خزيد، امّا زئوس به محض ديدن او گفت: «من هديههاي تمام جانوران را ميپذيرم امّا از دهان تو...
از کاه کوه ساختن
هرکول از کورهراهي ميگذشت که چشمش به چيزي شبيه سيب افتاد. او پايش را روي آنچه ديده بود، گذاشت تا آن را له کند، امّا آنچه زير پايش بود، دو برابر قبل بزرگ شد. هرکول با پا و سپس با چماق خود محکمتر
تابستان و زمستان
زمستان، بهار را سرزنش ميکرد و به او ميگفت: «وقتي تو از راه ميرسي هيچکس لحظهاي آرام ندارد. برخي به چمنزارها يا به جنگلها ميروند و مشغول چيدن گلها و گياهان ميشوند. آنها گلهاي سرخ را ميکنند و...
هنر ظريف ترغيب
خورشيد و باد شمال بر سر زور و قدرت خود بگومگو ميکردند. آن دو سرانجام به اين نتيجه رسيدند که هرکس بتواند لباسهاي مسافري را از تن او بيرون بياورد قويتر از ديگري است. ابتدا باد پيشقدم شد امّا وزش تند...
خميدن در برابر توفان
درخت زيتوني با شاخهاي ني دربارهي قدرت و تاب و توان خود بگومگو ميکردند. وقتي درخت زيتون به ني گفت که او ضعيف است و در برابر هر بادي کمر خم ميکند، ني سکوت کرد و پاسخي به او نداد. طولي نکشيد
بازي سرنوشت
گوزن نري تشنه به چشمهاي رسيد و پس از رفع تشنگي متوجّه تصوير خود در آب شد. گوزن با ديدن شاخهاي بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد امّا همينکه چشمش به پاهاي کشيده و ظاهراً ضعيف خود افتاد، دلش
پيش مورچه برو اي تنبل (2)
زمستان بود. انبار غلّهي مورچهها خيس شده بود و آنها سرگرم بيرون آوردن و خشک کردن دانهها بودند. جيرجيرک گرسنهاي از آنها خواست تا کمي از غذايشان را به او بدهند.
پيش مورچه برو اي تنبل (1)
مورچهاي تمام تابستان توي کشتزارها اينسو و آنسو ميدويد و براي زمستانش دانههاي گندم و جو جمع ميکرد. سوسکِ سرگين غلتاني که شاهد فعّاليّت مورچه بود از اينهمه تلاش او در فصلي که موجودات ديگر آن را با...