نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
مورچهاي تمام تابستان توي کشتزارها اينسو و آنسو ميدويد و براي زمستانش دانههاي گندم و جو جمع ميکرد. سوسکِ سرگين غلتاني که شاهد فعّاليّت مورچه بود از اينهمه تلاش او در فصلي که موجودات ديگر آن را با استراحت و تفريح مي گذرانند، اظهار تعجّب کرد. مورچه در آن هنگام پاسخي به او نداد امّا کمي بعد هنگامي که زمستان همهجا را در بر گرفت باران سرگينها را شست و برد. سوسک که چيزي براي خوردن نيافته بود و از شدّت گرسنگي با مرگ فاصلهاي نداشت، نزد مورچه رفت و درخواست کرد او را هم در غذايش شريک کند. مورچه پاسخ داد: «آنموقع که من سخت کار ميکردم تو هم بهجاي دست انداختن من، بايد کاري ميکردي. اگر آنموقع کار کرده بودي، اکنون غذاي کافي داشتي.»
مورچه به انسان ياد ميدهد که به هنگام فراواني به فکر فردايش نيز باشد.
منبع مقاله:
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
مورچه به انسان ياد ميدهد که به هنگام فراواني به فکر فردايش نيز باشد.
منبع مقاله:
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.