0
مسیر جاری :
روزها شعر

روزها

صبح یک روز اردیبهشتی توی یک باغ بر درختی تنومند روی یک شاخه‌ی نرم و نازک پیش یک برگ
سکوت شعر

سکوت

رود شعر تازه‌ای سرود روی خاک، شعر تازه را نوشت خاک شد بهشت!
باغ تماشا شعر

باغ تماشا

هفت آسمان می‌شد پریشانت وقتی که می‌خندید لب‌هایت در قاب این دنیا نمی‌گنجید زیبایی لبخند گیرایت
بی‌تو شعر

بی‌تو

بی‌تو باز، شهر پر از دود شد گریه‌ها، اشک‌ها، جوی شد، رود شد کودکی زخم شده سینه‌اش خرد شد، چشمه آیینه‌اش
وقت آشتی شعر

وقت آشتی

من، قهر تو، قهر تا ابد الدهر، قهر خنده و بازی تمام والسلام!
بی‌تاب‌تر از موج شعر

بی‌تاب‌تر از موج

روشن‌تر از ماه و ستاره هفت آسمان را دیده بودی مثل پرستوهای عاشق پرواز را فهمیده بودی
چاه و ابر شعر

چاه و ابر

ابر ولگردی میان آسمان پرسه می‌زد صبح‌دم پرادعا چاه آبی را میان دشت دید با تمسخر گفتش: ای ناآشنا خانه عفریت هستی یا پری
شرم فرات شعر

شرم فرات

زمین کربلا می‌لرزد انگار هنوز از هیبت دست علمدار شده هر قطره از آب فراتش زشرم کام گل‌ها داغ و تبدار
پرستش شعر

پرستش

می‌دهدخدا فرمان بندگان من باشید روی صفحه‌ی هستی نور و روشنی پاشید
بابای مدرسه شعر

بابای مدرسه

یک سال پیش، آه وقتی که می‌شکفت، گل‌های مدرسه چشم انتظار بود از پشت پنجره، بابای مدرسه