سه گفتار از سيدمرتضي
بهار آغاز است و چه زيباست كه اين صفحه را در سال جديد با نام و ياد بزرگ مردي آغاز كنيم كه نگاهش به بهار نيز زيبايي ديگري مي دهد. آنگونه كه مي گويد: «خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربيع واصل شود تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند و اين بهار درون است.»
وقتي قرار است مطلبي در مورد شهيد سيدمرتضي آويني بنويسي، كارت هم سخت است و هم آسان.
آسان از آن رو كه تا دلت بخواهد پيش از تو گفته اند و نوشته اند و به قول معروف دستت پر است اما سخت هم هست، چرا كه مي خواهي در مورد سيد شهداي اهل قلم، قلم بزني.
سال ها پس از عروج آويني، اينك برگزاري چند كنگره و همايش و گفتن خاطره و خواندن شعر و مرثيه، مصداق بارز «نشستند و گفتند و برخاستند» است و بايد از اين مرحله گذشت و به وادي شناخت آراء و نظريات وي گام گذاشت. اگر چه اينجا فرصت بسط اين سخن نيست اما مي توان گفت آويني دريچه اي جديد به سوي روشنفكري باز كرد و با عمل خود تعريفي جديد از روشنفكر به نمايش گذاشت و با خون خود پاي تمام فيلم ها، حرف ها، نوشته ها و نانوشته هايش را امضاء كرد.
آنچه در ادامه مي خوانيد برگرفته از وبلاگ «كانال ماهي» است. نويسنده كه خود را «عابر» معرفي كرده است پس از ذكر مقدمه اي نسبتا طولاني با ارائه سه عبارت از شهيد آويني در باب تحول، معنويت و شعر، به بيان نظرات خود در مورد آنها مي پردازد.
يكي از هزاران مشكلي كه گريبان بشر امروز را گرفته، سطحي زدگي و نداشتن عمق است. اين عدم عمق تقريبا به تمام زواياي زندگي رسوخ كرده است. از فكر و انديشه تا مسائل كوچك و به ظاهر كم اهميت. اين بي عمقي و سطحي زدگي تا جايي است كه حتي اصحاب فكر و قشر روشنفكر جامعه را به وادي روزمرگي كشانده است. البته قصد آن ندارم اين موضوع را به همه نسبت دهم اما تجربه نشان مي دهد آنان كه غير از اينند، آنقدر در اقليتند كه مي توان سطحي زدگي را بيماري همگاني ناميد.
انسان امروز همان قدر كه در اعتقاداتش سطحي است، بي اعتقادي هايش هم عمقي ندارد. به راستي ما چقدر به اعتقاداتمان اعتماد داريم و درباره آنها انديشيده ايم و چقدر براي رد كردن آنچه نپذيرفته ايم استدلال داريم؟
علامه استاد حسن زاده آملي در شرح زندگي خود مي گويد چنان در اعتقادات خود شك كردم كه دوبار از دين خارج شدم و بازگشتم. آري كه تا شك و سوال و دردي نباشد، يقين و جواب و درماني نخواهد بود.
جالب آنكه اين سطحي زدگي آدمي خود بسيار عميق و گسترده است و عوامل گوناگوني در گسترش و عمق بخشي به آن دخالت دارند كه حداقل در اين مجال قصد پرداختن به آنها را ندارم.
متأسفانه در اين مدت مشاهده كردم اغلب وبلاگ هاي مذهبي و مرتبط با مباحثي چون شهدا و جنگ و... نيز تنها به لايه اي رويين اكتفا كرده و زحمت غور و كشف به خود نمي دهند.
دنياي اينترنت، دنياي سرعت مجازي است و اين از بزرگترين دام هايي است كه بشر را در آن انداخته اند. براي انديشيدن بايد وقت صرف كرد. دقيقه ها، ساعت ها، شب ها، روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها و چه بسا يك عمر. اما گويا در اين دنياي مجازي جايي براي نشستن و انديشيدن نيست. از اين سايت به آن وبلاگ. از آن پيوند به اين مطلب، اين را دانلود مي كني، آن را ذخيره مي كني... پيوسته و با سرعتي سرسام آور بايد پيش راند. غافل از آنكه، اين به ظاهر پيش رفتن، فرو رفتني بيش نيست.
يكي از معدود كساني كه برخلاف اين جريان غفلت زا، شنا كرد و به سرچشمه حقيقت رسيد سيد شهداي اهل قلم، سيدمرتضي آويني بود.
انديشيدن در مورد سيدمرتضي و جهان بيني او فرصتي است براي رهايي از اين هجوم سطحي زدگي و بي عمقي روزمره كه به عادتي مالوف تبديل شده است.
گويا بشر امروز را به بي دردي و بي رنجي عادت داده اند و براي همه چيز اسانس و طعمي مصنوعي ساخته اند. آب پرتقال را به وجود آوردند تا زحمت كندن پوستش از دوش آدمي برداشته شود غافل از آنكه قسمتي از لذت خوردن پرتقال در نگاه و لمس و پوست گرفتن آن است و وقتي خوردن پرتقال زحمت دارد چگونه انديشيدن بي رنج و زحمت باشد؟
تفكر، درد به همراه خود مي آورد و براي اين نيز فكر كرده اند. تفكر مجازي. انديشيدن به مباحثي كه نه تنها هيچ دردي نمي آفريند بلكه انسان از آن لذت هم مي برد. البته بايد همين جا به نكته اي اشاره شود و آن اينكه در اين دنياي مجازي كه براي خود ساخته ايم و برايمان ساخته اند، مفهوم درد و لذت نيز مانند بسياري از ديگر مفاهيم احتياج به بازنگري و تاملي جدي دارد. به راستي درد واقعي چيست؟ و لذت واقعي؟
حضرت زينب(س) در غروب عاشورا پس از آن همه بلا و مصيبت مي فرمايد: چيزي جز زيبايي نديدم!
مگر نه آنكه آدمي از زيبايي لذت مي برد. حال چگونه بلا منشا لذت مي شود و كربلا سرچشمه آن؟ و چرا؛ «هر كه در اين درگه مقرب تر است
جام بلا بيشترش مي دهند»
آري در اين فرصت قصد پاسخ به سؤال و فرونشاندن دغدغه ها نيست. مرور و بررسي تفكر شهيد آويني مجالي است براي طرح سؤال و كانال ماهي ادعاي پاسخ ندارد. اينجا محل تشنگي است كه تشنگي آب است و آب تشنگي.
«آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»
انسان ها در مواجهه با محيط اطراف خود دو راه در پيش دارند. يا رنگ و بوي محيط را به خود گرفته و به قول معروف در آن حل شده، سازگاري مي يابند و براي رسوا نشدن همرنگ جماعت مي شوند و يا محيط را تحت تأثير آرمان ها و افكار خود قرار مي دهند.
ناگفته پيداست كه اغلب راه اول را گزيده و مي پيمايند چرا كه راهي است امتحان پس داده و آنقدر در آن رفته اند كه هموار گشته است اما راه هاي جديد به تناسب آرمان افراد صعب العبورند و قدم نهادن در آن صفات و لوازمي را مي طلبد.
بي شك آنان كه در پي يك زندگي بي دغدغه، روزمره و مرفه هستند نمي توانند دست به تحول بزنند چرا كه قبل از تغيير محيط بايد خود را تغيير داد و به جهاد با بسياري از اميال و خواسته هاي نفساني پرداخت.
عبور از عادات و خطوط هنجاري جامعه كه در مواردي ريشه در هيچ لزوم و منطقي نيز ندارند خالي از مخاطره نيست چرا كه فرد تحول آفرين برخلاف مسير توده حركت مي كند و همين به اندازه كافي حساسيت زاست و اتفاقا هنر نيز در همين است چرا كه «ماهي هاي مرده هم مي توانند در مسير رود حركت كنند.»
«به خلاف آمد عادت بطلب كام كه من.
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم».
البته ذكر يك نكته در اين بحث ضروري به نظر مي رسد و آنهم اينكه هرگونه «خلاف آمد عادت» را نمي توان لزوما مايه سعادت دانست و عدم توجه به اسباب و صفات ملزوم، معيارشكني را به ميانبري براي گمراهي و شوربختي مبدل مي كند.
معيارشكنان بايد صفات متعددي داشته باشند كه به نظر مي رسد اولين آنها عدم تعلق و وابستگي است كه اين خود مي تواند بسياري از ديگر صفات را همچون شجاعت، ژرف نگري، مناعت طبع، وارستگي و... را به دنبال آورد. ناگفته پيداست كه كمتر كسي زحمت و جرأت پيمودن اين راه را به خود مي دهد و از همين رو يافتنشان دشوار است.
در كتاب «مجاني الادب» آمده است: مردي شنيد كه يك نفر صدا مي زند: كجايند كساني كه از دنيا مي گذرند و در جستجوي آخرت هستند؟ به او گفت: جاي آنها را عوض كن، دست روي هر كسي مي خواهي بگذار!
ديگر اينكه بايد توجه داشت كه توكل شرطي اساسي در اين وادي است چرا كه انسان ساختارشكن به جزيره اي ناشناخته پاي مي گذارد كه هر قدمش مي تواند روي چاهي گذاشته شود اما چه كسي به سوي حقيقت رفت و از نور آن بي بهره ماند؟
«تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافري است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش»
و آخرين نكته از هزار و يك نكته ظريف اين ماجرا: «بي پير مرو تو در خرابات»
اين سخن شهيد آويني پيش و بيش از آنكه متناظر با احوال جامعه ايراني باشد، نظريه اي جهاني است كه ما به علت اطلاعات ناكافي و بعضا ناصحيح از اوضاع ديگر جوامع بخصوص كشورهاي غربي و به اصطلاح مدرن، شايد نتوانيم آنچنان كه بايد عمق آن را درك كنيم اما «آب دريا را اگر نتوان كشيد. هم به قدر تشنگي بايد چشيد» و از همين رو چند سطري مي نگارم هر چند مي دانم حق مطلب بيش از اينهاست.
قبل از هر چيز لازم مي بينم به نكته اي كوتاه اشاره كنم. شايد بپرسيد چرا غرب را «به اصطلاح مدرن» خواندم. اگر «مدرن» را به معناي پيشرفته از لحاظ تكنولوژي فرض كنيم من نيز به مدرن بودن آنان معترفم، اما يكي از كلاه هاي بزرگي كه سر بشر امروز گذاشته اند اين است كه مدرنيته را مترادف با خوشبختي معرفي كرده و به خورد ما داده اند.
نسبت «انسان معاصر»، «مدرنيته» و «خوشبختي» خود بحث مفصلي است كه اگر عمري باقي بود به آن خواهم پرداخت.
هر روز صبح قبل از ساعت6 در آن سه راهي كذايي و شلوغ كه منتظر سرويس مي ايستم آدم هايي را مي بينم كه به سرعت مي روند و بيشتر انگار در حال دويدند. بعضي ها هم كه ديرشان نشده مي ايستند و نگاهي به روزنامه ها مي اندازند. خيلي هايشان ديگر چهره هايي آشنا شده اند. هر روز با ديدن اين رفتن ها كه هيچوقت تمامي ندارد از خود مي پرسم «چرا؟» «روزها فكر من اين است و همه شب سخنم .كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم.زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم»
آيا اين آدم ها هم از خود مي پرسند و اصلا مي دانند به كجا مي روند؟ اما انگار دنياي امروز «چراگاهي» است كه جايي براي «چرا» ندارد. بايد دويد و دويد و اگر لحظه اي بايستي و از خود بپرسي چرا، از ديگران بازخواهي ماند.
جالب آنكه هرچه بيشتر مي دوي مقصد دورتر مي شود و اضطراب نرسيدن بيشتر. يك روز صبح از خواب بيدار مي شوي و به اداره مي روي. 03 سال بعد هم صبح ها از خواب بيدار مي شوي و باز هم به اداره مي روي و تنها تفاوتش اين است كه شايد يكي- دو طبقه اتاقت بالا و پائين شده باشد و «ناگهان بانگ برآيد خواجه مرد.» و اگر خيلي كله گنده باشي آگهي ترحيمت در يكي از صفحات روزنامه كنار بقيه چاپ مي شود. آنهم فردا مثل خودت مي ميرد.
نمي خواهم نوستالژيك بازي در بياورم و شروع كنم به آه و ناله كه بله ما همه قرباني اين سرنوشت محتوم غفلت عصر جديديم و خوش به حال روستايي ها كه در هر روز صبح با صداي خروس از خواب بيدار مي شوند و شير بز مي خورند.
از قضا فكر مي كنم آدم اگر كمي زرنگ باشد اين شهرنشيني با همه زرق و برقش مي تواند دست خيلي چيزها را رو كند و پوچي ها را آشكار سازد و بدون شك ارزش اين خودآگاهي بسيار بيشتر خواهد بود.
آري بشر امروز به عالم معنا احساس نياز مي كند اما كمپاني هايي كه بقايشان به تحميق و تحمير انسان وابسته است بيكار ننشسته و مصنوعات خود را به خلايق قالب مي كنند. چيني ها براي غرب وسايل و اسباب شهوتراني مي سازند و براي ما تسبيح و ساعت اذان گو!
هرچه عطش معنويت بيشتر شود جنس تسبيح ها و صداي ساعت ها نيز دلفريب تر خواهد شد و اينگونه است كه آينده شاهد نبرد «معنويت عليه معنويت» خواهد بود. معنويت الهي در برابر معنويت شيطاني.
يكي از ويژگيهايي كه گويا با نژاد ما ايرانيان پيوند خورده است علاقه به شعر است و كمتر كسي را مي توان يافت كه به اين هنر آسماني علاقه نداشته و سر و كارش به آن نيفتاده باشد.
شعر دنيايي است كه از هزاران دريچه مي توان به آن نگريست و اين مجال كوتاه تر از آن است كه بنده با اين بضاعت اندك حتي بخواهم روزنه اي بگشايم.
تنها نكته اي كوتاه و آن اينكه اگر شعر در كليت خويش آدمي را به آسمان نزديكتر نكند پس تفاوت آن با سرگرمي هايي كه تنها هدفشان التذاذ است، چيست؟
نقل مي كنند شهيد آويني كه خود دست و دلي در شعر نيز داشته، پيش از انقلاب تمام شعرها و دست نوشته هايش را در چند گوني ريخته و مي سوزاند و در بيان علتش مي گويد آنها حديث نفس بودند!
يك شب آتش در نيستاني فتاد...
وقتي قرار است مطلبي در مورد شهيد سيدمرتضي آويني بنويسي، كارت هم سخت است و هم آسان.
آسان از آن رو كه تا دلت بخواهد پيش از تو گفته اند و نوشته اند و به قول معروف دستت پر است اما سخت هم هست، چرا كه مي خواهي در مورد سيد شهداي اهل قلم، قلم بزني.
سال ها پس از عروج آويني، اينك برگزاري چند كنگره و همايش و گفتن خاطره و خواندن شعر و مرثيه، مصداق بارز «نشستند و گفتند و برخاستند» است و بايد از اين مرحله گذشت و به وادي شناخت آراء و نظريات وي گام گذاشت. اگر چه اينجا فرصت بسط اين سخن نيست اما مي توان گفت آويني دريچه اي جديد به سوي روشنفكري باز كرد و با عمل خود تعريفي جديد از روشنفكر به نمايش گذاشت و با خون خود پاي تمام فيلم ها، حرف ها، نوشته ها و نانوشته هايش را امضاء كرد.
آنچه در ادامه مي خوانيد برگرفته از وبلاگ «كانال ماهي» است. نويسنده كه خود را «عابر» معرفي كرده است پس از ذكر مقدمه اي نسبتا طولاني با ارائه سه عبارت از شهيد آويني در باب تحول، معنويت و شعر، به بيان نظرات خود در مورد آنها مي پردازد.
يكي از هزاران مشكلي كه گريبان بشر امروز را گرفته، سطحي زدگي و نداشتن عمق است. اين عدم عمق تقريبا به تمام زواياي زندگي رسوخ كرده است. از فكر و انديشه تا مسائل كوچك و به ظاهر كم اهميت. اين بي عمقي و سطحي زدگي تا جايي است كه حتي اصحاب فكر و قشر روشنفكر جامعه را به وادي روزمرگي كشانده است. البته قصد آن ندارم اين موضوع را به همه نسبت دهم اما تجربه نشان مي دهد آنان كه غير از اينند، آنقدر در اقليتند كه مي توان سطحي زدگي را بيماري همگاني ناميد.
انسان امروز همان قدر كه در اعتقاداتش سطحي است، بي اعتقادي هايش هم عمقي ندارد. به راستي ما چقدر به اعتقاداتمان اعتماد داريم و درباره آنها انديشيده ايم و چقدر براي رد كردن آنچه نپذيرفته ايم استدلال داريم؟
علامه استاد حسن زاده آملي در شرح زندگي خود مي گويد چنان در اعتقادات خود شك كردم كه دوبار از دين خارج شدم و بازگشتم. آري كه تا شك و سوال و دردي نباشد، يقين و جواب و درماني نخواهد بود.
جالب آنكه اين سطحي زدگي آدمي خود بسيار عميق و گسترده است و عوامل گوناگوني در گسترش و عمق بخشي به آن دخالت دارند كه حداقل در اين مجال قصد پرداختن به آنها را ندارم.
متأسفانه در اين مدت مشاهده كردم اغلب وبلاگ هاي مذهبي و مرتبط با مباحثي چون شهدا و جنگ و... نيز تنها به لايه اي رويين اكتفا كرده و زحمت غور و كشف به خود نمي دهند.
دنياي اينترنت، دنياي سرعت مجازي است و اين از بزرگترين دام هايي است كه بشر را در آن انداخته اند. براي انديشيدن بايد وقت صرف كرد. دقيقه ها، ساعت ها، شب ها، روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها و چه بسا يك عمر. اما گويا در اين دنياي مجازي جايي براي نشستن و انديشيدن نيست. از اين سايت به آن وبلاگ. از آن پيوند به اين مطلب، اين را دانلود مي كني، آن را ذخيره مي كني... پيوسته و با سرعتي سرسام آور بايد پيش راند. غافل از آنكه، اين به ظاهر پيش رفتن، فرو رفتني بيش نيست.
يكي از معدود كساني كه برخلاف اين جريان غفلت زا، شنا كرد و به سرچشمه حقيقت رسيد سيد شهداي اهل قلم، سيدمرتضي آويني بود.
انديشيدن در مورد سيدمرتضي و جهان بيني او فرصتي است براي رهايي از اين هجوم سطحي زدگي و بي عمقي روزمره كه به عادتي مالوف تبديل شده است.
گويا بشر امروز را به بي دردي و بي رنجي عادت داده اند و براي همه چيز اسانس و طعمي مصنوعي ساخته اند. آب پرتقال را به وجود آوردند تا زحمت كندن پوستش از دوش آدمي برداشته شود غافل از آنكه قسمتي از لذت خوردن پرتقال در نگاه و لمس و پوست گرفتن آن است و وقتي خوردن پرتقال زحمت دارد چگونه انديشيدن بي رنج و زحمت باشد؟
تفكر، درد به همراه خود مي آورد و براي اين نيز فكر كرده اند. تفكر مجازي. انديشيدن به مباحثي كه نه تنها هيچ دردي نمي آفريند بلكه انسان از آن لذت هم مي برد. البته بايد همين جا به نكته اي اشاره شود و آن اينكه در اين دنياي مجازي كه براي خود ساخته ايم و برايمان ساخته اند، مفهوم درد و لذت نيز مانند بسياري از ديگر مفاهيم احتياج به بازنگري و تاملي جدي دارد. به راستي درد واقعي چيست؟ و لذت واقعي؟
حضرت زينب(س) در غروب عاشورا پس از آن همه بلا و مصيبت مي فرمايد: چيزي جز زيبايي نديدم!
مگر نه آنكه آدمي از زيبايي لذت مي برد. حال چگونه بلا منشا لذت مي شود و كربلا سرچشمه آن؟ و چرا؛ «هر كه در اين درگه مقرب تر است
جام بلا بيشترش مي دهند»
آري در اين فرصت قصد پاسخ به سؤال و فرونشاندن دغدغه ها نيست. مرور و بررسي تفكر شهيد آويني مجالي است براي طرح سؤال و كانال ماهي ادعاي پاسخ ندارد. اينجا محل تشنگي است كه تشنگي آب است و آب تشنگي.
«آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»
شرط نوآوري
انسان ها در مواجهه با محيط اطراف خود دو راه در پيش دارند. يا رنگ و بوي محيط را به خود گرفته و به قول معروف در آن حل شده، سازگاري مي يابند و براي رسوا نشدن همرنگ جماعت مي شوند و يا محيط را تحت تأثير آرمان ها و افكار خود قرار مي دهند.
ناگفته پيداست كه اغلب راه اول را گزيده و مي پيمايند چرا كه راهي است امتحان پس داده و آنقدر در آن رفته اند كه هموار گشته است اما راه هاي جديد به تناسب آرمان افراد صعب العبورند و قدم نهادن در آن صفات و لوازمي را مي طلبد.
بي شك آنان كه در پي يك زندگي بي دغدغه، روزمره و مرفه هستند نمي توانند دست به تحول بزنند چرا كه قبل از تغيير محيط بايد خود را تغيير داد و به جهاد با بسياري از اميال و خواسته هاي نفساني پرداخت.
عبور از عادات و خطوط هنجاري جامعه كه در مواردي ريشه در هيچ لزوم و منطقي نيز ندارند خالي از مخاطره نيست چرا كه فرد تحول آفرين برخلاف مسير توده حركت مي كند و همين به اندازه كافي حساسيت زاست و اتفاقا هنر نيز در همين است چرا كه «ماهي هاي مرده هم مي توانند در مسير رود حركت كنند.»
«به خلاف آمد عادت بطلب كام كه من.
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم».
البته ذكر يك نكته در اين بحث ضروري به نظر مي رسد و آنهم اينكه هرگونه «خلاف آمد عادت» را نمي توان لزوما مايه سعادت دانست و عدم توجه به اسباب و صفات ملزوم، معيارشكني را به ميانبري براي گمراهي و شوربختي مبدل مي كند.
معيارشكنان بايد صفات متعددي داشته باشند كه به نظر مي رسد اولين آنها عدم تعلق و وابستگي است كه اين خود مي تواند بسياري از ديگر صفات را همچون شجاعت، ژرف نگري، مناعت طبع، وارستگي و... را به دنبال آورد. ناگفته پيداست كه كمتر كسي زحمت و جرأت پيمودن اين راه را به خود مي دهد و از همين رو يافتنشان دشوار است.
در كتاب «مجاني الادب» آمده است: مردي شنيد كه يك نفر صدا مي زند: كجايند كساني كه از دنيا مي گذرند و در جستجوي آخرت هستند؟ به او گفت: جاي آنها را عوض كن، دست روي هر كسي مي خواهي بگذار!
ديگر اينكه بايد توجه داشت كه توكل شرطي اساسي در اين وادي است چرا كه انسان ساختارشكن به جزيره اي ناشناخته پاي مي گذارد كه هر قدمش مي تواند روي چاهي گذاشته شود اما چه كسي به سوي حقيقت رفت و از نور آن بي بهره ماند؟
«تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافري است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش»
و آخرين نكته از هزار و يك نكته ظريف اين ماجرا: «بي پير مرو تو در خرابات»
معنويت عليه معنويت
اين سخن شهيد آويني پيش و بيش از آنكه متناظر با احوال جامعه ايراني باشد، نظريه اي جهاني است كه ما به علت اطلاعات ناكافي و بعضا ناصحيح از اوضاع ديگر جوامع بخصوص كشورهاي غربي و به اصطلاح مدرن، شايد نتوانيم آنچنان كه بايد عمق آن را درك كنيم اما «آب دريا را اگر نتوان كشيد. هم به قدر تشنگي بايد چشيد» و از همين رو چند سطري مي نگارم هر چند مي دانم حق مطلب بيش از اينهاست.
قبل از هر چيز لازم مي بينم به نكته اي كوتاه اشاره كنم. شايد بپرسيد چرا غرب را «به اصطلاح مدرن» خواندم. اگر «مدرن» را به معناي پيشرفته از لحاظ تكنولوژي فرض كنيم من نيز به مدرن بودن آنان معترفم، اما يكي از كلاه هاي بزرگي كه سر بشر امروز گذاشته اند اين است كه مدرنيته را مترادف با خوشبختي معرفي كرده و به خورد ما داده اند.
نسبت «انسان معاصر»، «مدرنيته» و «خوشبختي» خود بحث مفصلي است كه اگر عمري باقي بود به آن خواهم پرداخت.
هر روز صبح قبل از ساعت6 در آن سه راهي كذايي و شلوغ كه منتظر سرويس مي ايستم آدم هايي را مي بينم كه به سرعت مي روند و بيشتر انگار در حال دويدند. بعضي ها هم كه ديرشان نشده مي ايستند و نگاهي به روزنامه ها مي اندازند. خيلي هايشان ديگر چهره هايي آشنا شده اند. هر روز با ديدن اين رفتن ها كه هيچوقت تمامي ندارد از خود مي پرسم «چرا؟» «روزها فكر من اين است و همه شب سخنم .كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم.زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم»
آيا اين آدم ها هم از خود مي پرسند و اصلا مي دانند به كجا مي روند؟ اما انگار دنياي امروز «چراگاهي» است كه جايي براي «چرا» ندارد. بايد دويد و دويد و اگر لحظه اي بايستي و از خود بپرسي چرا، از ديگران بازخواهي ماند.
جالب آنكه هرچه بيشتر مي دوي مقصد دورتر مي شود و اضطراب نرسيدن بيشتر. يك روز صبح از خواب بيدار مي شوي و به اداره مي روي. 03 سال بعد هم صبح ها از خواب بيدار مي شوي و باز هم به اداره مي روي و تنها تفاوتش اين است كه شايد يكي- دو طبقه اتاقت بالا و پائين شده باشد و «ناگهان بانگ برآيد خواجه مرد.» و اگر خيلي كله گنده باشي آگهي ترحيمت در يكي از صفحات روزنامه كنار بقيه چاپ مي شود. آنهم فردا مثل خودت مي ميرد.
نمي خواهم نوستالژيك بازي در بياورم و شروع كنم به آه و ناله كه بله ما همه قرباني اين سرنوشت محتوم غفلت عصر جديديم و خوش به حال روستايي ها كه در هر روز صبح با صداي خروس از خواب بيدار مي شوند و شير بز مي خورند.
از قضا فكر مي كنم آدم اگر كمي زرنگ باشد اين شهرنشيني با همه زرق و برقش مي تواند دست خيلي چيزها را رو كند و پوچي ها را آشكار سازد و بدون شك ارزش اين خودآگاهي بسيار بيشتر خواهد بود.
آري بشر امروز به عالم معنا احساس نياز مي كند اما كمپاني هايي كه بقايشان به تحميق و تحمير انسان وابسته است بيكار ننشسته و مصنوعات خود را به خلايق قالب مي كنند. چيني ها براي غرب وسايل و اسباب شهوتراني مي سازند و براي ما تسبيح و ساعت اذان گو!
هرچه عطش معنويت بيشتر شود جنس تسبيح ها و صداي ساعت ها نيز دلفريب تر خواهد شد و اينگونه است كه آينده شاهد نبرد «معنويت عليه معنويت» خواهد بود. معنويت الهي در برابر معنويت شيطاني.
شراب روحاني
يكي از ويژگيهايي كه گويا با نژاد ما ايرانيان پيوند خورده است علاقه به شعر است و كمتر كسي را مي توان يافت كه به اين هنر آسماني علاقه نداشته و سر و كارش به آن نيفتاده باشد.
شعر دنيايي است كه از هزاران دريچه مي توان به آن نگريست و اين مجال كوتاه تر از آن است كه بنده با اين بضاعت اندك حتي بخواهم روزنه اي بگشايم.
تنها نكته اي كوتاه و آن اينكه اگر شعر در كليت خويش آدمي را به آسمان نزديكتر نكند پس تفاوت آن با سرگرمي هايي كه تنها هدفشان التذاذ است، چيست؟
نقل مي كنند شهيد آويني كه خود دست و دلي در شعر نيز داشته، پيش از انقلاب تمام شعرها و دست نوشته هايش را در چند گوني ريخته و مي سوزاند و در بيان علتش مي گويد آنها حديث نفس بودند!
يك شب آتش در نيستاني فتاد...