شهید کاوه از نگاه همرزمان (2)

از شجاعت محمود كاوه صحنه اي را بگويم كه شايد تا به حال كسي تعريف نكرده باشد .رفتیم براي كمك به بچه هايي كه در داخل جنگل آلواتان محاصره شده بودند، كاوه هم با ما آمد . كمي كه جلو رفتيم خودمان هم در محاصره شصت ـ ‌هفتاد نفر ضد انقلاب افتاديم . از تيراندازيهايي كه مي كردند معلوم بود مي خواهند ما را به اسارت بگيرند؛ پنج ـ ‌شش نفر بيشتر نبوديم. شروع كرديم به تير اندازي و از تپه اي خودمان را كشيديم بالا.
سه‌شنبه، 27 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید کاوه از نگاه همرزمان (2)
شهید کاوه از نگاه همرزمان (2)
شهید کاوه از نگاه همرزمان (2)






از شجاعت محمود كاوه صحنه اي را بگويم كه شايد تا به حال كسي تعريف نكرده باشد .رفتیم براي كمك به بچه هايي كه در داخل جنگل آلواتان محاصره شده بودند، كاوه هم با ما آمد . كمي كه جلو رفتيم خودمان هم در محاصره شصت ـ ‌هفتاد نفر ضد انقلاب افتاديم . از تيراندازيهايي كه مي كردند معلوم بود مي خواهند ما را به اسارت بگيرند؛ پنج ـ ‌شش نفر بيشتر نبوديم. شروع كرديم به تير اندازي و از تپه اي خودمان را كشيديم بالا.
فكر مي كرديم آن بالا كسي نيست . به دامنه ی تپه كه رسيديم سمتمان تير اندازي شد؛ نه راه پس داشتيم و نه راه پيش . همه دراز كش شديم، من حتي شكمم را دادم داخل تا تير نخورد . اما كاوه همينطور رو به ضد انقلاب نشسته بود . چند بار گفتم برادر كاوه بخواب!‌برادر كاوه بخواب!‌عصباني شد. گفت: ساكت باش دارم فكر مي كنم . ديدم اينطوري كه نمي شود، به منفرد گفتم: تو تيراندازي كن؛ من و حسن خرمي زير بغلهايش را مي گيريم مي آوريمش عقب . آن روز كاوه را كشان كشان آورديم عقب، در حالي كه كلتش را در آورده بود و به سمت ضد انقلاب تير اندازي مي كرد . يقين دارم اگر شجاعت و جسارت كاوه درآن روز نبود همه ما اسير مي شديم .
راوی : حشمت الله عزتي

***

قرار بود همراه برادر قمي جانشين كاوه ـ كه بعدها به شهادت رسيد ـ برويم شناسايي منطقه ی «بفروان» در حوالي مياندوآب . كاوه خودش را آماده كرد تا با ما بيايد، اما برادر قمي مانعش شد. زماني كه برادر قمي نيروهاي تيم شناسايي را جمع و جور مي كرد، كاوه از فرصت استفاده كرد و عقب تويوتا بين ديگر نيروها نشست . وقتي رسيديم به محل مورد نظر، از ماشين پياده شديم؛ تا چشم برادر قمي به كاوه افتاد با نارحتي پرسيد، مگر قرارنبود شما نياييد؟
كاوه گفت: طاقت نياوردم شما اينجا و من در پادگان باشم . قمي گفت: شما تازه از عمليات برگشتيد، بايد استراحت مي كرديد. كاوه در جوابش گفت : خوب اين بچه ها هم در عمليات بودند. چطور آنها بيايند و من نيايم. با شنيدن اين حرف ديگر برادر قمي ساكت شد . اين حرف آخري خيلي به ما روحيه داد. آن شب با حضور برادر كاوه شناسايي منطقه ی حساس «بفروان» را انجام دادیم و صبح به مقر تيپ برگشتيم .
راوی : سواره عزيزي

***

با بزرگداشت نام همه ی شهيدان مظلوم كردستان به خصوص محمود عزيز
محمود در اوايل خدمتش در كردستان و شهر سقز، نوجواني بود كه فكر مي كرد جنگ آن هم از نوع چريكي يعني اينكه برود عمليات كند و برگردد . روحيه اش طوري بود كه دوست داشت يك نفره بزند به قلب دشمن . آن روزها ـ سال 59 يا 60 ـ امكاناتي اعم از نيرو و تجهيزات كم بود . آمادگي عمليات نداشتيم .
محمود وقتي ركود را مي ديد آشفته مي شد، او آمده بود براي جنگ؛ نيامده بود كه در آسايشگاه سپاه سقز بخورد، بخوابد و فوتبال بازي كند . محمود كم تجربه بود اما رفته رفته با عمليات اطلاعاتي ـ نظامي آشنا شد . ساعتها در جلسات بازجويي انقلابيون مي نشست و با اهداف و روشهاي آنها آشنا مي شد . وقتي او را براي اولين بار به عمليات در روستاي «قلقله» فرستادم، از خدا خواستم تا او با موفقيت از اين ماموريت برگردد، كه برگشت . به جاي خستگي آثار نشاط و شادي را در او مي ديدم؛ ميداني براي عمل مي خواست كه به او داده شده بود .
راوی : چنگيز عبدي فر

***

آقا محمود تمام وقتش را براي جبهه گذاشته بود . حتي آن روزهايي هم كه به مرخصي مي آمد، دنبال جذب نيرو و جلسه با مسئولين و فرماندهان بود . يكبار هر دويمان، بيست روز مرخصي گرفتيم آمديم مشهد . دراين مدت بيست روز، يكبار رفت كردستان و برگشت و باز جلسه اي در تهران پيش آمد كه رفت آنجا . همين را مي دانم كه وقتي بيست روز تمام شد، او اصلا از مرخصي اش هيچي نفهميده بود .
يادم هست در مجلس جشن ازدواجش هم همين طوري بود . هر كدام از فرماندهان و مسئولين كه مي آمدند، با آنها مي نشست به صحبت ، از كمبود نيرو و امكانات مي گفت تا گزارش عملياتها ،‌آدم عجيبي بود .
راوی : حسن عماد اسلامي

***

خطر پذيري از خصوصيات برجسته ی برادر كاوه بود . هميشه ماموريتهاي سخت و مشكل را انتخاب مي كرد؛ چه آن زمان به عنوان فرمانده ی تيپ بايد صميمي مي گرفت چه زمانی كه سلامت و امنيت خودش مطرح بود. عبور و مرور در جاده هاي كردستان محدود به ساعات خاصي مي شد . در ديگر ساعات ،‌تردد كاري خطرناك بود . اما ايشان براي بي اهميت نشان دادن ضد انقلاب ، اين خطر را به جان مي پذيرفت و بارها و بارها اين عمل را تكرار مي كرد.
قبول عمليات در منطقه پيچيده ی «قادر» نيز يكي از خصوصيات كاوه بود. انجام عمليات در جاده ی صعب العبور «پيرانشهر ـ سردشت» با نيرو و امكانات كم، نوعي خطر پذيري و به استقبال شهادت رفتن بود. خصوصيات معنوي اين شهيد عزيز را از زبان حضرت آيت الله فاضليان، امام جمعه ی محترم ملاير بشنويد كه يكبار به من فرمودند : كاوه از مراتب بالاي معنوي برخوردار بود .
راوی : محمد رضا علي محمدي
يادم هست كه با بچه هاي استان اراك يك مسابقه فوتبال داشتيم . در حين بازي يكي از بازيكنان تيم مقابل، يك تكل به برادر كاوه زد؛ طوري كه ايشان خورد زمين. من با هدف برخورد با آن فرد رفتم جلو، گفتم:اگر میتوانید توپ را از ما بگيرید و اگر نمي توانيد چرا ناراحت مي شويد؟ كاوه گفت : او وظيفه ی تيمي اش را انجام داده، شما هم اگر مي توانيد وظيفه ی تيمي تان را انجام دهيد .
راوی : حسين كامشاد

***

از خصوصيات منحصر به فرد برادر كاوه، قدرت و استعداد ذاتي ايشان در بعد مديريت بود . كساني كه با كاوه كار مي كردند، گرچه دوست و همرزم بودند، اما هر كدامشان از يك قشر و طايفه ی خاصي بودند؛ از خراساني گرفته تا تهراني، لر، كرد، ترك و حتي عرب . اينها هر كدامشان داراي سطح تحصيلات ،‌فرهنگ و تخصصهاي مختلفي بودند كه به انقلاب و جنگ خدمت مي كردند، بدون آنكه اختلاف و تناقض پيش بيايد.
اگر نبود صبر، دقت و حسن انتخاب برادر كاوه، ما نمي توانستيم يگاني منسجم كه نياز آن روز جنگ بود، به وجود بياوريم. ايشان به هيچ كس نه نمي گفت. هر كسي را با هر نوع استعداد جذب مي كرد . در عين حال با بسياري از مسئولين، كسبه، علما و روحانيون ارتباط خوبي داشت. بايد اعتراف كنم كه به عنوان مسئول ستاد تيپ ويژه ی شهدا، آن روزها به عمق افكار او پي نمي بردم .
راوی : مصطفي کرمانشاهيان

***

سال 1352 براي ادامه تحصيل آمده بود مشهد . تعدادي از علماي طبس منزلي را در خيابان خسروي اجاره كرده و به طلاب جواني كه از جاهاي مختلف مي آمدند درس طلبگي مي دادند . در حوزه رسم بر اين بود تا طلابي كه سطح تحصيلي بالاتري دارند، به طلاب جوان تازه وارد درس مي دادند؛ من هم به پيشنهاد يكي از برادران قرار شد، به دو ـ سه نوجواني كه از منطقه ی طلاب و خيابان ضد آمده بودند و دو سه ماهي از شروع تحصيلشان بيشتر نمي گذشت، درس بدهم آنها مقداري از كتاب شرح المثله را خوانده بودند كه استادشان درس را رها كرده بود .
من هم طبق رسمي كه هست در جلسه ی اول سوالاتي را در مورد دروس گذشته كردم . دو نفرشان با لرزش به سوالاتم جواب مي دادند، اما يك نفرشان خيلي مسلط و بدون نگراني به سوالاتم جواب می داد . او محمود كاوه بود كه از محله ی ضد به مدرسه آمده بود .
راوی : حجه الاسلام زنجاني طبسي

***

برادر كاوه در عملياتها بسيار جدي بود ولي در مواقعي كه بر مي گشتيم سپاه سقز ، فرق مي كرد . با همه بسيار خودماني برخورد مي كرد . در نماز جماعت و در سالن غذا خوري برايشان صحبت مي كرد. بعضی وقتها لباسهايش را در مي آورد و شروع مي كرد به بازي فوتبال و واليبال . نيروها خيلي دوستش داشتند. با مشغله هاي زيادي كه داشت، با صبر و حوصله با آنها صحبت مي كرد و به مشكلاتشان رسيدگي مي كرد.
همان روزهايي كه در سپاه سقز بوديم، زمزمه اي بود كه براي سركاوه «پنج ميليون تومان» جايزه تعيين كرده اند. خود كاوه هم خبر داشت، ولي به آن اهميت نمي داد .
راوی : علي اصغر حصار پرونده

***

تو تك «والفجر 9 »بي سيم چي بود، تازه كار بود، كاوه را نمي شناخت . تو فرصتي خودش را بهم رساند؛ گفت: تو كاوه را مي شناسي ؟ مي گويند توپ و خمپاره كه مي آيد اصلا نمي خوابد، اگر اينجا آمد نشانش مي دهي؟ گفتم باشد . تو موقعيت حساسي بوديم . درست بين خط خودي و نيروهاي دشمن، بايد آنجا مخفي مي شديم تا شب . ميخواستيم جلوي پيشروي عراقيها را بگيريم . ساعتهاي سه ـ‌چهار بود كه موقعيتمان لو رفت .
هواپيماهاي عراقي شروع كردند به بمباران منطقه، همان موقع كاوه با بي سيم چي هايش رسيد . همه ی ما مخفي شده بوديم، اما كاوه راست ايستاده بود داشت دور و اطراف را نگاه مي كرد . دنبال راهي مي گشت كه بچه ها را از آن موقعيت نجات دهد، بمباران را كه به حساب نمي آورد . آن بي سيم چي، ديگر سراغ كاوه را ازمن نگرفت؛ هر چه را كه شنيده بود، حالا ديگر خودش مي ديد .
راوی : علي اصغر شرفي جم

***

كاوه به انضباط نيروهايش و حتي فرماندهان گردانها خيلي حساب بود . بي انضباطي را از هيچ كس نمي پذيرفت . جلسه اي در اتاق برادر كاوه بود كه من چند دقيقه اي دير رسيدم، قرائت قرآن تازه تمام شده بود و ايشان داشت صحبت مي كرد؛ آمدم بنشينم صحبتهايش را قطع كرد، گفت: شعباني! همانجا بايست و بعد صحبتهايش را ادامه داد . چند دقيقه اي كه گذشت برادر قمي پرسيد، اجازه مي دهيد بنشيند . كاوه گفت: به خاطر شما بله . اما دفعه ی آخرش باشد كه به جلسه دير مي آيد. تاخير من هم همين بود . ديگر رفتم تا در جلسه اي كه كاوه باشد، با تاخير حاضر بشوم .
راوی : شمس علي شعبانيان

***

كاوه خودش را همسان و هم رديف بچه هاي بسيجي پادگان مي دانست . با آنها بازي مي كرد و در همان سالن غذاخوري گردانها، غذا مي خورد . او براي خودش يك سيره ی عملي داشت، همين باعث شده بود كه بسياري از نيروها از او رنگ بگيرند و در تيپ ويژه شهدا ماندگار شوند . خيلي از آنها شهيد شدند، اگر می بودند اين مسئله را گواهي مي دادند . چيزهايي را انسان بايد خودش از نزديك لمس كند و شاهد بر آن ماجرا باشد، زندگي و خاطرات بزرگ مرد كردستان، محمود كاوه از جمله ی آنهاست .
راوی : مجيد شكوهي

***

گفت : گروهان عمار از مسير سمت راست بايد عبور كند و بعد از دور زدن مواضع دشمن، از پشت بزند به و باهاشان درگير بشه، در واقع گروهان عمار مي خواهد فرصتي را فراهم كنه تا گروهان ياسر بتونه از صخره هاي سمت چپ «كاتو» خودش را بالا بكشد و انشاء‌الله ضربه اصلي را بزند. زير پاي »كاتو» كه نقطه رهايي مان بود، نماز مغرب و عشاء را خوانديم . كاوه گفت : «كاتو» كلي منطقه است.
براي همين هم كار ما امشب سخت و حساسه، شايد ديگه برگشتي به دنياي خاكي نباشه . وقتي ديدم كاوه دارد همراه مان مي آيد، حدس زدم كار گروهان ما خيلي سخت است؛ شب عمليات كاوه هر كجا بود، بيشترين سختي و خطر هم آنجا بود . كاوه جلوي همان راهكاري بود كه ما بايد از آنجا وارد عمل مي شديم . هر چه بهشان نزديكتر مي شديم، وضع بدتر مي شد. نهايتا كار به جائي رسيد كه ديگر نمي شد قدم از قدم برداريم . كار قفل شده بود . همين شرايط حساس، بهترين فرصت را براي گروهان ياسر فراهم مي كرد تا بتواند به دشمن نزديك شوند. نمي دانم چي شد كاوه رو كرد به من و گفت : گروهان را بكش عقب . عراقي ها كه فكر مي كردند ما عقب نشيني كرده ايم، رفته رفته از شدت آتش شان كم شد.‌از لابلاي صحبتهاي منصوري و بچه هاي گروهان ديگر، فهميدم خودشان را به سنگر هاي عراقي رسانده اند . كاوه حاضر نبود حتي قدمي عقب تر باشد . حشمت، آتش ادوات را هدايت مي كرد روسر عراقي ها، ما هم سنگر به سنگر پاكسازي مي كرديم و مي رفتيم جلو.‌آن روز قبل از ظهر «كاتو» را گرفتيم .
راوی : مصطفي فتوحيان

***

همزماني كه تيپ در عمليات بود، محمود به شكلهاي مختلف سعي بر حفظ روحيه ی پرسنل داشت . تاكيد مي كرد که به خانواده هايشان رسيدگي كنند تا رزمنده ها با آسودگي بیشتر با ضد انقلاب بجنگند. محمود اصلا به موضوع منع عبور و مرور كه از ساعت چهار بعد از ظهر تا صبح روز بعد بود توجهي نداشت، خصوصا اگر خبر مي رسيد كه ضد انقلاب كمين زده است . بارها شاهد بودم كه شبانه نيروها را مي فرستاد و مي گفت برويد تعقيبشان، نگذاريد آنها جسور بشوند كه بيايند بچه ها را قتل و عام كنند.
با همين روش بود كه توانست منطقه ی بزرگ و سرنوشت ساز محور «پيرانشهر ـ سردشت» را پاكسازي كند . در طول اين عمليات، حوادث گوناگوني رخ داد. كه هر كدام مي توانست روند عمليات را متوقف كند . ولي كاوه اين كار را نكرد: امان را از ضد انقلاب بريده بود . آنها نامه داده بودند كه امان از تيپ ويژه ی شهدا . محمود با روحيه اي قوي كه در نيروهايش به وجود آورده بود، توانست يك چنين عمليات بزرگي را به سرانجام برساند .
راوی : مهدي اصغر زاده

***

در جلسات قرائت قرآن ماه مبارك رمضان كه در لشگر برگزار مي شد، هميشه شركت مي كرد. يادم است در سال آخر قبل از شهادت ، در بين كليه ی پرسنل لشگر ويژه ی شهدا، مقام سوم قرائت قرآن را كسب كرده بود. جايزه اي هم كه به ايشان تعلق گرفته بود همان جا آن را به يكي از بسيجيهايي كه بيشتر از همه در لشگر بود، هديه داد. راوی : علي صلاحي

***

يكروز ضد انقلاب به سپاه سقز حمله كرد . كاوه آن روزها مسئول عمليات تيپ بود . بدون درنگ ،‌تعدادي نيرو را آماده كرد و خودش هم نشست پشت دوشكايي كه روي يك تويوتا بسته شده بود . از همان در سپاه كه بیرون رفت، شروع كرد به تير اندازي هوائي؛‌مي خواست رعب و وحشت در دلشان ايجاد كند . در شرايطي كه ضد انقلاب آن جا بود، چنين حركاتي براي ما كه خيلي سابقه ی جنگ چريكي نداشتيم، خيلي روحيه بخش بود .
راوی : هادي صبوري

***

ناصر كاظمي آهي كشيد و از روي افسوس گفت : اين عمليات تموم شد و باز من شهيد نشدم.‌ اولين باري بود كه از او چنين حرفي را مي شنيدم . همه سراپا گوش شدند و خيره به او . گفت : البته من اگر نتونم خدمتي به اسلام بكنم و شهید نشم خيلي نگران نيستم . اين حرف بيشتر مايه ی تعجب شد،‌ادامه داد : من كاري براي جمهوري اسلامي كردم كه خيلي اميدوارم حق تعالي نظر عنايتش رو شامل حالم كنه.‌من هم مثل بقيه حسابي كنجكاو شده بودم؛ گفت : اون كار اينه كه من كاوه رو براي جمهوري اسلامي كشف كردم و يقين دارم كه اون مي تونه مسئله ی كردستان رو حل كنه .
راوی : جاويد نظامپور

***

گاهي به جزئيات چنان دقت مي كرد كه باعث تعجب ما مي شد . در مقطعي از جنگ، من فرمانده ی گردان ادوات تيپ ويژه ی شهدا بودم . يكبار كه برادر كاوه براي بازديد از وضعيت گردان مان آمد . از نيروها و از جيره ی جنگيشان پرسيد تا وضعيت مرخصي و استحمام، و چه دقتي داشت روی وضعيت بهداشتي نيروها. اين دقت نظر ايشان باعث شد که فرمانده گروهان ها رسيدگي بيشتري داشته باشند، تا در بازديد آينده ی برادر كاوه، نقاط ضعف كمتري به چشم بخورد .
راوی : غلامعلي نيك فرجام

***

از زماني كه برادر كاوه ـ در سال 61 ـ پي به اهميت استفاده از آتش ادوات در مقابله با ضد انقلاب برد، واقعا در آموزش نيروها و تامين تجهيزات سرمايه گذاري مي كرد . او تنها فرمانده اي بود كه تا آن زمان به ارزش و اهميت ادوات پي برده بود . آن روزها ما در تيپ ويژه ی شهدا يك «قبضه ی 107 ميلي متري» داشتيم كه آن هم از ارتش مامور بود به همراه يك قبضه ی خمپاره 120 ميلي متري و دو سه قبضه دوشكا . اينها همه تجهيزات ادوات ما بود .
با آمدن نيروهاي آموزش ديده از پادگان امام حسن ( عليه السلام ) و كارايي خوبي كه در اول عمليات از خود نشان دادند، برادر كاوه به دنبال تقويت ادوات برآمد؛ تا جايي كه در زمان شهادتش، ادوات به يك تيپ مجهز و كامل ارتقاء يافت . قبضه هاي ادوات در تيپ ويژه ی شهدا سيار بود و در زمان نياز به نزديكترين محل درگيري اعزام می شد. اين يكي از دهها طرح موفق برادر كاوه بود .
راوی : غفار نيازي

***

توي شيار ،‌نزديكي هاي هدف‌ ايستاديم به نماز.‌ترسيدم عراقي ها آن طرف برايمان كمين گذاشته باشند؛ نتوانستم راحت نماز بخوانم، صد متري رفتم جلوتر . يك نفر داشت با صداي بلند نماز مي خواند . با خودم گفتم، اين ديگر چه آدم بي احتياطيه ،‌چطور زير پاي دشمن اين قدر بلند نماز مي خواند . خودم را آماده كرده بودم چند تا حرف درشت به صاحب صدا بزنم؛ نزديكتر كه شدم صدا را شناختم، اين كاوه بود كه داشت بلند بلند نماز مي خواند . در جا خشكم زد.
چه ميتوانستم به او بگويم. اصلا حرفی براي گفتن داشتم؛ او فرمانده بود، بهتر از همه ی ما با حساسيت منطقه آشنا بود . با اين وجود بدون ذره اي هراس و نگراني نمازش را بلند خواند . انگار نه انگار كه فاصله ی زيادي با دشمن نداريم، اصلا براي كاوه اين جا و آن جا معنا نداشت . ديگر ترس به دلم راه ندادم، همان جا ايستادم به نماز؛ دور و اطرافم را هم حتي كنترل نكردم .
راوی : حسين سرباز

***

براي اينكه بفهمد اسرا را كجا برده اند، همان شب رفتيم شناسائي.‌ رسيديم به پايگاهي كه ميانه ی راه بوكان بود . هنوز موقعيت آنجا دستمان نيامده بود که صداي ناله اي را شنيديم . دقت كه كرديم ،‌ديديم صداي آشنا است . ناله يكي از اسيرها بود . وقتي به خودم آمدم، ديدم كاوه گريه مي كند . با سوز و بلند . من و دوستم بهش گفتيم : يواشتر آقا محمود! الان نگهبان مي فهمه! انگار نشنيد . گفت : كاش ميشد شبي بريم آزادشان كنيم .
آن لحظه چشمم افتاد به نگهبان ‌،داشت راست مي آمد طرف ما ،‌تا جايي كه جا داشت خودم را به زمين چسباندم، هر چه دعا به خاطر داشتم خواندم . لجم در آمده بود . كاوه همين طور نشسته بود و بي پروا گريه مي كرد ،‌تا صداي نفس نگهبان راشنيدم، دستم را بردم روي ماشه تا بچكانم كه ديدم برگشت. چند روز بعد مبادله اي بين ما و ضد انقلاب شد و اسرامان آزاد شدند . شناسائي خوب و دقيقي كه آن شب داشتيم، مقدمه اي شد براي آزاد سازي بوكان.
راوی : حسن علي دروكي

***

موضوعي به نام شهادت براي شهيد كاوه حل شده بود . او با شجاعتش و با ايستادنش در مقابل باران گلوله هاي دشمن، مي خواست به بچه ها بقبولاند كه مردن حق است . من حتي يكبار هم نديدم كه او به خاطر تير اندازي دشمن بنشيند . بي تفاوتي او در برابر آتش دشمن ،‌باعث شده بود تا نيروها روحيه تازه اي بگيرند . وقتي او را در اين حالت مي ديدند، به يكباره از جا كنده می شدند و فقط منتظر دستور حمله می ماندند .
وقتي كاوه مي گفت : يك عده از اين طرف، يك عده از آن طرف، خدا شاهد است يكبار نشد كسي سرپيچي كند و دستور او را اطاعت نكند .
راوی : ابراهيم غفاري

***

كموله و دمكرات در رابطه ی با پاكسازي «جنگل آلباتان» اعلام كرده بود، اگر «شما شهرك مير آباد» را از دست ما خارج كنيد، ما كليد كردستان را به شما خواهيم داد. در همين حين شهيد بروجردي رسيدند و گفتند چون آنها آماده ی عمليات هستند، ممكن است نيرو زياد داشته باشند، بهتر است حمله نكنيم. كاوه در جواب گفتند: بهتر است كه مسئوليت اين كار را به من واگذار كنيد، من منطقه را آزاد خواهم كرد.
با تكي كه انجام داديم، ارتفاع جنگل زندان «دوله تو» را گرفتيم. يكي دو شب بعد با تجهيز شدن بچه ها، عمليات را ادامه داديم و شهرك مير آباد را بدون تلفات، با همت بچه ها و فرماندهي چون محمود كاوه گرفتيم. دمكراتها چندين مرتبه نامه نوشته بودند الامان از دست اين تيپ وحشي. از اين طريق مي خواستند عقده شان را خالي كنند .
راوی : محمد رضا صادقي

***

به دليل اهميت ارتفاع حسن بیگ و استقرار نيرو و امكانات فراوان نيروها نمي توانستند جلو بروند. كاوه جلو رفت و گفت: همين جا كه هستيم سنگر بزنيم. بعد از اينكه مستقر شديم ما هم با هلي كوپتر نيرو و مهمات را انتقال مي داديم در آن منطقه اي كه ارتش از جناحين عقب نشيني كرده بود و تيپ شهدا ،‌ هم ديگر نمي توانست بماند و عقب نشيني كرده بود قبل از اينكه عقب نشيني كنند با يك دوشيكا آنقدر مقاومت كردند كه دشمن فكر كرده بود يك گردان پشت سر آنهاست ولي آنها فقط هفت نفر بودند.
بعد از مدتي محسن رضايي دستور داد كه كاوه را بگوئيد بيايد ما هم فورا به راه افتاديم و به وي بي سيم زديم كاوه هم سريع دست نشان داد و سوارش نموديم و حركت كرديم بعد از اين مسئله كاوه دستور عقب نشيني را صادر كرد .
راوی : عليرضا مرادي

***

با توجه به اينكه سنش كم بود ولي از بدن ورزيده و ورزشكاري برخوردار بود . همه ی مربيان پادگان، قبولش داشتند، چه از نظر ورزيدگي،‌شجاعت ‌و چه از بعد اخلاق . همين عوامل بود كه او به عنوان سر اكيپ نيروهاي تاكتيك انتخاب شد . محمود خستگي ناپذير كار مي كرد . هيچ وقت خواب در چشم اين انسان نمي رفت. يكبار بهش گفتم : آقا محمود! شما يك مقدار به خودت برس. گفت : تو به خودت مي رسي؟
گفتم : نه . گفت: پس چرا به من نصيحت مي كني؟ الان بايد فقط كار كنيم و آموزش بدهيم، اگر لحظه اي غفلت كنيم نمي توانيم جوابگوي اين ملت صبور باشيم .
راوی : محمد يزدي
منبع:سایت ساجد




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.