کاوه معجزه انقلاب (1)

در آسمان حماسه‌ي ايران اسلامي ستارگاني درخشيدند كه فروغ جاويدشان تا ابد مشعل راهپويان و پويندگان مكتب شهادت خواهد بود. تقدير الهي چنين بود كه آسمان خونرگ انقلاب در حصاري پولادين از مقاومت و ايستادگي سرداران و دليرمردان مكتب عاشورا از هرگونه گزند و آسيبي مصون بماند و دشمنان قسم خورده‌ي اين ملت با همه‌ي آتش افروزي و شرارت آفريني‌هاي خود دريابند كه هرگونه تعرض به ساحت شرف و عزّت اين ك شور آزاده با پاسخ كوبنده‌ي پرورش يافتگان عصر خميني
سه‌شنبه، 27 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاوه معجزه انقلاب (1)
کاوه معجزه انقلاب (1)
کاوه معجزه انقلاب (1)

بازنويس : حميد رضا صدوقي
نام: محمود کاوه
فرزند :محمد
ولادت : 01/03/1340 - مشهد مقدس
تحصيلات: ديپلم
عضويت درسپاه : 15/3/ 1358
ازدواج : 1362
تعداد فرزند : يك دختر
آخرين مسئوليت :فرمانده لشكر ويژه شهدا
شهادت : 11/6/1365/ حاج عمران/ عمليات كربلي 2
مزار : بهشت رضا/ قطعه شهدا

مقدمه

در آسمان حماسه‌ي ايران اسلامي ستارگاني درخشيدند كه فروغ جاويدشان تا ابد مشعل راهپويان و پويندگان مكتب شهادت خواهد بود. تقدير الهي چنين بود كه آسمان خونرگ انقلاب در حصاري پولادين از مقاومت و ايستادگي سرداران و دليرمردان مكتب عاشورا از هرگونه گزند و آسيبي مصون بماند و دشمنان قسم خورده‌ي اين ملت با همه‌ي آتش افروزي و شرارت آفريني‌هاي خود دريابند كه هرگونه تعرض به ساحت شرف و عزّت اين ك شور آزاده با پاسخ كوبنده‌ي پرورش يافتگان عصر خميني كبير روبرو خواهند شد.
عرصه‌ي اين دلاوري رزمگاه شلمچه و هويزه و مجنون بود. آنجا ه دريچه‌هاي آسمان گشوده شد و معراجي عاشقانه، برگزيدگان محفل انس را به ديدار يار برد و بر سفره‌ي ملكوت از خون ”عند ربهم يرزقون“بهره‌مند ساخت. جولانگاه نبرد عزّت و شرف، خط خوني را پديد آورد كه تا مقام قرب الهي امتداد يافت و جز عشق مركبي نمي‌شناخت.
اينك ماييم و اين رزمگاه، ماييم و اين ميعادگاه، بايد پياده رفت و با وضو؛
«اين خاك جبهه است، جايي كه وادي مقدس سينا و كوه طور، بر پا ي و قداست آن غبطه مي‌خورد، اين خا ك جبهه است هان، بي وضو به خاك شهيدان قدم منه» ( كنگره بزرگداشت شهيد و 23 هزار شهيد استان خراسان )
من در خود سپاه عناصر بسيار خوبي را سراغ دارم كه اينها آمادگي خودسازي و ديگر سازي داشته و دارند، خوب است من از برادر شهيد عزيزمان محمود كاوه ياد كنم كه من او را از بچگي‌اش مي‌شناختم.
پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگي مسجد امام حسن (ع) بود كه بنده آنجا نماز مي‌خواندم و سخنراني مي‌كردم دست اين بچه را هم مي‌گرفت و با خودش مي‌آورد و من مي‌دانستم كه همين يك پسر را دارد پدرش را هم قاعدتاً برادرهاي مشهدي مي‌شناسند از همان وقتها همين جوري بود پرشور و بي محابا در برخورد گاهي حرفهاي تندي هم مي‌زد كه در دوران اختناق آنجور حرفي كسي نمي‌زد. اين بچه آن جوري توي اين محيط خانوادگي پرشور و هيجان تربيت شد و خورا ك فكري او از دوران نوجواني‌اش كه شايد آن سال هايي كه من مي‌گويم ايشان مثلاً دوازده و سيزده سال شايد هم چهارده سال بيشتر نداشت عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن(علیه السلام) كه اگر از شماها برادرهاي آنوقت بودند مي‌دانند چه سنخ مطالبي بود و مي‌شود فهميد ديگر از نوارها و از آثار آن مسجد كه چه جور مطالبي بود، در يك چنين محيط فكري اين جوان تربيت شد و جزو عناصر كم نظيري بود كه من او را در صدر خودسازي يافتم، حقيقتاً اهل خودسازي بود. هم خودسازي معنوي و اخلاقي و تقوايي، هم خودسازي رزمي.
در يكي از عمليات اخير دستش مجروح شده بود كه آمد مشهد و مدتي هم اينجا بيمارستان بود مدت كوتاهي ظاهراً بعد برگشت مجدداً جبهه، تهران آمد سراغ من، من ديدم دستش متورم است. بنده نسبت به اين كساني كه دستهايشان آسيب ديده يك حساسيت دارم فوري مي‌پرسم دستت درد مي‌كند، گفتش كه نه، بعد من اطلاع پيدا كردم كه برادرهاي مشهدي كه آنجا هستند گفتند دستش شديد درد مي‌كند اين حتي درد را كتمان مي‌كرد و نمي‌گفت كه اين مستحب است كه انسان حتي المقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد يك چنين حالت خودسازي ايشان داشت، يك فرمانده بسيار خوب بود از لحاظ اداره واحد خودش كه تيپ ويژه شهدا فكر مي‌كنم حالا لشكر شده آنوقت تيپ بود يك واحد خوب بود جزء واحدهاي كارآمد محسوب مي‌شد و به اين عنوان ازش نام برده مي‌شد خود او در عمليات گوناگوني شر كت داشت و كارآزموده ميدان جنگ شده بود، از لحاظ نظم اداره واحد مديريت قوي، دوستي و رفاقت با عناصر لشكر و از لحاظ معنوي، اخلاق، ادب، تربيت توجه يك انسان جوان اما برجسته بود. اين هم يكي از خصوصيات دوران ماست كه برجستگان هميشه از پيرها نيستند آدم جوانها و بچه‌ها را مي‌بيند كه جزء چهره‌هاي برجسته مي‌شوند. «رهبان اليل و استون انهار» غالباً تو همين بچه‌ها تو همين جوانها نشسته‌ايم از دور داريم نگاه مي‌كنيم حسرت مي‌خوريم و آرزو مي‌كنيم كاش برويم توي محيط آنها، كمتر وقتي است كه بنده همين حالاها دلم پرواز نكند به سمت محفل سنگر نشينان، آنجا انسان ساخته مي‌شود و خوب هم ساخته مي‌شود و اين جور آنها ساخته شده‌اند و شهيد كاوه حقيقتاً خوب ساخته شد.
البته من در مشهد و در كل سپاه عناصر برجسته زياد سراغ دارم حقاً و انصافاً چهره‌هايي را من سراغ دارم كه آدم اخلاقيات و خصوصات اينها را كه مشاهده مي‌كند از نزديك حالات عرفان و سُلاك بزرگ برايش تداعي مي‌شود نه حالت نظاميان بزرگ، از نظامي‌گري فراترند اگرچه در نظاميگري هم انصافاً چيره دست و نيرومندند. يك لشكر را يك جوان بيست و چهارپنج ساله اداره مي‌كند در حالي كه در هيچ جاي دنياي افسري به اين جواني پيدا نمي‌شود كه يك لشكر را اداره كند. چند صد نفر يا چند هزار نفر گاهي آدم را آن لشكرهاي بيست و چند گرداني، چندهزار تا انسان را اين رهبري مي‌كند در كجا نه در مسافرت به سوي فلان زيارتگاه يا فلان ييلاق، در ميدان جنگ، زير آتش، در مقابله با تانكهاي دشمن با وجود آن همه مانع يك جوان بيست و چند ساله چند هزار آدم را شما مي بينيد دارد هدايت مي‌كند با سازماندهي مي‌برد جلو، خط را مي‌شكند، دشمن را تار و مار مي‌كند، اسير هم مي‌گيرند، منطقه هم اشغال مي‌كنند و مستقر مي‌شوند پس نظامي‌گري هم در معجزه‌گري انقلاب و سازندگي انقلاب وجود دارد نه فقط معنويت. اما بالاتر از نظامي گري اين معنويت و تقواي جوانان است ك ه آنرا هم دارد.

زندگي نامه

سردار محمود كاوه در اول خرداد ماه 1340 در يكي از محلّات شهر مشهد (خيابان ضد) در خانواده مذهبي ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را كه به پايان رساند، با راهنمايي و هدايت پدر سرگرم فراگيري علوم ديني گرديد در جلسه‌اي كه محمود همراه پدرش، خدمت مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي كه آن زمان امام جماعت مسجد امام حسن مجتبي(ع) بودند، مي‌رسند. ايشان مي‌فرمايند :«اگر محمود دروس كلاسي را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوي بپردازد بهتر است» با اين توصيه، محمود در مدرسه راهنمايي علامه قزويني ثبت نام و به ادامه تحصيل مشغول مي‌شود. همزمان با شر كت در جلسات مذهبي و روشنگرانه شهيدان هاشمي نژاد و كامياب، تفكرمبارزاتي و ضد حكومتي او شكل مي‌گيرد و با تكثير و پخش نوار و اعلاميه‌هاي حضرت امام، به ديگر انقلابيون مي‌پيوندد با شروع تظاهرات خياباني در سال 1357 در راهپيمايي‌ها فعالانه شركت كرده و تا مرز شهادت پيش مي‌رود.
با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ترك تحصيل نموده و به عضويت اين نهاد مقدس در مي‌آيد و پس از پشت سرگذاشتن يك دوره آموزش به عنوان مربي تاكتيك در پادگان امام رضا (ع) مشغول آموزش پاسدارن و بسيجيان خراسان مي‌گردد، همزمان با عزيمت امام راحل عظيم الشأن به جماران، به عنوان سرپرست يك گروه بيست نفره و جهت حفاظت از بيت امام عزيز، به تهران اعزام مي‌شود.
با شروع جنگ تحميلي، جماران را به مقصد جبهه‌هاي جنوب ترك گفت و با اوج گرفتن درگيريهاي ضد انقلاب در كردستان وارد عرصه نبرد با ضد انقلاب داخلي شد. در همان ابتداي ورود به شهر سقز، مسئوليت خطير گروه اسكورت را بر عهده گرفت و با اتخاذ تاكتيك‌هاي هجومي و چريكي به عنوان اولين فرد در كردستان عمليات ضد كمين را عليه ضد انقلاب طراحي و اجرا نمود و در مدتي اندك ، وضعيت نبرد در شهر سقز و حومه آن را به نفع نيروهاي خودي تغيير داد. فرماندهي عمليات سپاه سقز سنگر و جايگاه حساسي بود كه استعداد ذاتي او را به منصة ظهور رسانيد و با اجراي عملياتهاي چريكي، دشمني را كه بر شهر سيطره يافته بود، آوارة كوهها نمود.
با تشكبل تبپ وبژه شهدا توسط سرداران شهبد محمد بروجردي و ناصر كاظمي، محمود به عنوان مسئول عمليات تيپ معرفي مي‌گردد. وي در جبهه نبرد با ضد انقلاب ضربات مهلكي را بر پيكر آنها وارد ساخت تا جائيكه ضد انقلاب در اوج قدرت نظامي‌اش در سالهاي 61 و 62 ناتوان از ايستادگي در مقابل كاوه است و در همين سالهاست كه مبالغ هنگفتي را به عنوان جايزه براي به شهادت رساندن محمود كاوه تعيين مي‌نمايند و بدين سان نام كاوه كه نوجواني بيش نيست، بر سر زبانها مي‌افتد و اين حتي خوديها را به تعجب و شگفتي وا مي‌دارد. آزادسازي شهر بوكان و سپس جاده مهم و حياتي پيرانشهر ـ سردشت، از جمله عملياتهاي گسترده‌اي است كه با فرماندهي و جانفشاني او انجام مي‌گيرد. با شهادت شهيدان كاظمي، گنجي زاده و بروجردي، سكان فرماندهي تيپ ويژه شهدا در سال 1362به او سپرده مي‌شود و در همين سال علاوه بر نبرد با ضد انقلاب، اقدام به انجام عملياتهاي برون مرزي والفجر 2، 3 و 4 مي‌نمايد و مناطق مهمي از ميهن اسلامي را آزاد مي‌سازد. با حاكم شدن آرامش و امنيت بر كردستان، تمام تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق مي‌نمايد و صحنه‌هاي غرور آفرين عملياتهاي بدر، قادر، والفجر9 و كربلاي2 را مي‌آفريند. محمود در طول دوران دفاع مقدس بارها و بارها مجروح گرديد اما سنگر دفاع از انقلاب را ترك نگفت. آخرين مجروحيت وي در تك حاج عمران و در طي يك نبرد تن به تن با دشمن بعثي بود كه منجر به اصابت 12 تر كش نارنجك به سرش گرديد. محمود كاوه تنها فرزند ذكور خانواده، در يازدهم شهريورماه 1365 در سن25 سالگي، هنگامي كه به منظور تصرف ارتفاعات مهم 2519، پيشاپيش رزمندگان اسلام در حركت بود، در اثر اصابت تر كش خمپاره، به فيض عظيم شهادت نائل آمد و بدينسان قفس تنگ تن را شكست و به آرزوي ديرينه خود كه همان شهادت بود، رسيد. از اين سردار شهيد تنها يك فرزند به نام زهرا به يادگار مانده است.

آزمون الهي ، پدربزرگوار شهيد

دو سه ماهي از شروع جنگ مي‌گذشت. قبل از آن هم اوضاع كردستان خيلي شلوغ و آشفته بود و با شروع جنگ، اين وضع بد از بدتر شد. ضد انقلاب افتاده بود به جان مردم مظلوم و بي پناه كرد. هر روز از آنجا خبرهاي بدي مي‌رسيد حتي مي‌گفتند آنها از شدت كينه‌اي كه دارند پاسدارها را جلوي عروس‌هايشان سر مي‌برند!
روي اين حساب، ترس عجيبي تو دل خيلي‌ها افتاده بود. توي چنين اوضاعي، محمود يك گروه از پاسداران سپاه مشهد را آماده كرد تا براي جنگ با ضد انقلاب ببرد كردستان، شبي كه فردايش قرار بود حركت كند سمت منطقه، تو خانه همه نشسته بوديم دور هم، از سر شب حالتي داشت كه احساس مي‌كردم مي‌خواهد چيزي به‌ام بگويد.آن جا هم سرصحبت را باز كرد و گفت :«بابا! خبر داري كه ضد انقلاب تو كردستان خيلي شلوغ كرده؟»
حدس زدم كه دارد براي مطلبي مقدمه چيني مي‌كند. باز هم از اوضاع كردستان شروع كرد و آخرش گفت :«اگه بخوام برم اونجا ه شما اجازه مي‌دين؟»
گفتم: «بله اجازه مي‌دم چرا كه نه! فرمان امامه، همه بايد بريم دفاع بكنيم. تازه خودم هم آماده‌ام تا همراهت بيام »

انگار انتظار چنين حرفي را نداشت.

پرسيد :«مي‌دونين كه اونجا چه وضعي داره؟ جنگ، جنگ نامرديه، دوست و دشمن قابل تشخيص نيست، احتمال برگشت خيلي ضيعفه».
چون او تمام وقتش تو پايگاه آموزشي مي‌گذشت و به ندرت خانه مي‌آمد. فكر مي‌كرد كه من از اوضاع آنجا بي‌خبرم. با خنده گفتم :«بله همه اين چيزها را كه مي‌گي من هم مي‌دونم.» و براي اينكه خيالش را راحت كنم، ادامه دادم :«از همان روز اولي كه بدنيا آمدي با خدا عهد كردم كه تو را وقف راه دين و حق بكنم. اصلاً آرزوي من اين بود كه تو توي اين راه باشي، گل از گلش شكفت و خنديد. همانجا بلند شد و صورتم را بوسيد. صبح فردا با يك گروه راهي سقز شد. بعدها به يكي از خواهرانش گفته بود :آن شب آقا جان امتحان الهي‌اش را خوب پس داد».

حضرت حجت الاسلام و المسلمین هاشمي رفسنجاني

شهيد كاوه خيلي شجاع وناترس بود شهيد كاوه خط شكن بود. هر موقع مشكلي پيش مي‌آمد شهيد كاوه آن را حل مي‌كرد و شهيد كاوه گره‌گشاي مسئله بود.
مگر ما مثل محمود را در آسمانها بتوانيم بيابيم و ما هم (خطاب به پدر شهيد) مثل شما در شهادت او داغداريم

حتي در منطقه... ، مادر بزرگوار شهيد

براي مراسم شب هفت شهيد قمي از مشهد رفتيم ورامين يكي دو روز آنجا مانديم. برگزاري مراسم و جلسات مختلف كه تمام شد، حجه الاسلام قمي ـ پدر شهيد و چند نفر ديگر از بزرگان و مسؤلين شهر تصميم گرفتند بروند تيپ ويژه شهدا، تا هم ديداري با رزمنده‌ها داشته باشند و هم محل شهادت علي را ببينند. آنها از ما هم دعوت كردند كه همراهشان برويم. براي من بهتر از اين نمي‌شد، هم تسلاي دل خانواده شهيد قمي مي‌شديم و هم اينكه فرصت خوبي بود تا پس از مدتها دوري، محمود را دوباره ببينم. به حاج آقا گفتم :«حالا كه اينها مي‌خواهند بروند تيپ بهتره ما هم همراهشان برويم. دلم براي محمود تنگ شده. حاج آقا بدون تأمل گفت :«چي از اين بهتر حتماً مي‌رويم».
كمي ‌بعد گفت :«ولي بد نيست كه با خود محمود هم يك هماهنگي بكنيم و بهش بگيم كه داريم مي‌آييم اونجا».
از همانجا بهش تلفن زد. محمود با خوشحالي گفت :«حتماً بياييد هم ما رو خوشحال مي‌كنيد، هم بچه‌ها رو».
همان روز با خانواده شهيد قمي و گروهي از مردم پيشوا و ورامين حركت كرديم سمت تيپ.
صبح روز بعد رسيديم پادگان شهيد محمد بروجردي كه پادگان تيپ ويژه شهدا بود و نزديك مهاباد.
جلوي پادگان عده زيادي از بچه‌هاي رزمنده جمع شده بودند براي استقبال از مابا شور و شوقي وصف‌ناپذير، بين آنها دنبال محمود مي‌گشتم با اينكه رسم بود فرمانده جلوتر از همه باشد، ولي با خودم گفتم شايد بين رزمنده‌ها مانده است اما هرچه گشتم كمتر محمود را پيدا كردم. همان گروه تا جلو ساختمان فرماندهي همراهمان آمدند. من هنوز انتظار داشتم محمود را ببينم. وقتي ديدم خبري نيست آنجا كه سراغش را از آنها گرفتم گفتند :«ديروز رفته عمليات».
اتفاقاً همان روز نزديك غروب رسيد. تمام سر تا پايش غرق خاك و گردوغبار بود. از نگاهش معلوم شد كه حسابي خسته است.
حدود نيم ساعت كنار ما و مهمانهاي ديگر نشست. بعد در كمال تعجب ديدم از جا بلند شد، عذرخواهي كرد و رفت تو ساختمان كناري. حدس زدم شايد چون خسته است رفته آسايشگاه استراحت كند. از يكي از دوستانش پرسيدم :«اون ساختمان مال چيه؟»
لبخندي زد و گفت «بهش مي‌گن اتاق نقشه».
پرسيدم :«محمود براي چي رفت اونجا؟»
گفت :«براي طراحي ادامة عمليات».
سه چهار ساعتي گذشت، نيامد! رفتم بيرون و از پشت شيشه نگاهش كردم. با چند نفر ديگر نشسته بودند دور يك نقشه و گرم صحبت بودند. برگشتم تو اتاق لحظه‌شماري مي‌كردم هرچه زودتر كارش تمام شود و بيايد پيش ما، آن شب عقربه‌هاي ساعت رسيد به دوازده او نيامد.
دوسه دفعه ديگر هم تا جلو آن ساختمان رفتم ولي آنها هنوز سرگرم كارشان بودند آخرش پدر محمود گفت :«برو بگير بخواب انشاء ا... فردا مي‌بينيش».
خواستم اعتراض بكنم كه او گفت :«خدا را شكر مي‌كنم كه همچين پسري نصيب من شده».
چون خيلي خسته بودم، خوابيدم.
صبح روز بعد محمود نيروي گردانها را آماده كرد. بازهم پيش ما براي عذرخواهي و بعد هم همراه بقيه راهي شد براي عمليات. دو روز بعد وقتي برگشت ما سوار اتوبوس شده بوديم و داشتيم برمي‌گشتيم. محمود براي خداحافظي آمد توماشين. باز از همه، مخصوصاً از من عذرخواهي كرد و حلاليت طلبيد.
وقتي اتوبوس راه افتاد من به اين فكر مي‌كردم كه حتي در منطقه هم نمي‌شود او را سير ديد.
مرحوم حضرت آيت الله شيرازي ، امام جمعه فقيد مشهد
شهيد كاوه از نمونه مرداني بود كه مي‌تواند در تاريخ دفاع مقدس امت اسلامي ايران به عنوان اسطوره پايمردي و شجاعت و از خودگذشتگي به حساب آيد. جوان شيردلي كه دشمن از وحشت پيكار او خواب آسوده نداشت و نام آميخته با محبت وي بي پناهان مظلوم را در خطه كردستان شادي و آرامش مي‌بخشيد. فرمانده صف شكني كه با پناه گرفتن در سنگر قلب استحكام يافته از ايمان خويش بي نياز از سنگر خاك و سنگ بود، اين به سوي محبوب شتافته و قفس تن را به يادگار گذاشت.
خستگي ناپذير، فاطمه عمادالاسلامي ـ همسر شهيد
يكبار نشنيدم كه او بگويد خسته شدم!
بابت آن زحماتي هم كه مي‌كشيد هيچ چشم داشتي نداشت. من حتي نديدم وقتي را براي مرخصي در نظر بگيرد هر وقت مي‌آمد مشهد دنبال تداركات و جذب نيرو بود روزها مي‌رفت سپاه و كارهاي اداري را پيگيري مي‌كرد. شبها هم كه مي‌آمد خانه، تا دير وقت با دوستانش جلسه مي گذاشت تازه وقتي آنها مي‌رفتند، تلفن زدنهاي محمود به جبهه شروع مي‌شد از پشت جبهه هم نيروها را هدايت مي‌كرد.
وقتي هم كه فرصت بيشتري داشت مطالعه مي‌كرد تا براي سخنراني‌هايي كه اين طرف و آن طرف داشت آماده شود.
او دائم دنبال همين كارها بود هيچ وقت نشد كه ما او را درست و حسابي ببينيم. يا با او به ديدن اقوام برويم. نمي‌دانم خدا چه در وجود اين انسان قرار داده بود كه اصلاً خسته نمي‌شد.
يكبار بعد از اينكه مدتها تو جبهه مانده بود، آمد مرخصي بعد از ظهر بود حدود ساعت چهار. خوشحال با خودم گفتم :«حالا كه آمده حتماً چند روزي مي‌مونه و مي‌تونم از سپاه مرخصي بگيرم و تو خانه بمونم». همان شب حاج آقاي محمودي از دفتر فرماندهي سپاه مهماني داشت. چندتا از فرماندهان سپاه را با خانواده دعوت كرده بود. من هم دعوت بودم. محمود كه آمد به اتفاق رفتيم منزل آقاي محمودي.
بيشتر مسئولين سپاه آمده بودند خيلي كم پيش مي‌آمد كه اين تعداد دور هم باشند هر كدامشان بنا به كار و مسئوليتي كه داشتند دائم تو جبهه‌ها بودند.
مردها يكجا و زنها اتاق ديگري بودند از ميان جمع فقط دو سه نفر را مي‌شناختم و بقيه را تابحال نديده بودم و نمي‌شناختمشان زود با هم انس گرفتيم و تا سفره را پهن كنند، از هر دري صحبت كرديم.
نيم ساعتي بعد از شام آمادة رفتن شديم. تو حياط به حاج آقاي محمودي گفتم :«آقا محمود را صدايش بزنين، بگيد كه آماده‌ايم». حاج آقا با تعجب نگاهي به من كرد و گفت :«مگه شما خبر ندارين؟!»
گفتم :«چي رو؟!»
گفت: «رفتن آقا محمود را!»
يك آن فكر كردم اشتباه شنيدم، گفتم :« كجا رفت؟چرا به من چيزي نگفت؟»
چند تا از خانمها كه تو حياط بودند كنجكاو شده بودند كه محمود كجا رفته و اصلاً چرا خبرم نكرده. آقاي محمودي كه فهميد من از رفتن محمود بي اطلاعم گفت :«داشتيم شام مي‌خورديم كه از منطقه تلفن زدن، بهش كاري فوري داشتن، گوشي را ه گذاشت پا شد رفت فرودگاه تا بره منطقه».
باورم نمي‌شد كه هنوز نيامده راه بيفتد طرف كردستان. نتوانستم خودم را كنترل كنم و زدم زير گريه، دست خودم نبود آخر چهار پنج ساعت بيشتر از آمدنش نگذشته بود.
دفعه بعد كه آمد مشهد با اعتراض گفتم :«شما كه مي‌خواستي بري حداقلش مي‌گفتي، بي خبرم نمي‌گذاشتي»
در جوابم گفت :«اينقدر وقت تنگ بود كه حتي نتونستم براي خداحافظي معطل بشم» بعدها كه فهميدم عراق تو منطقه والفجر 9 پاتك زده و محمود بايد بدون حتي يك لحظه درنگ به منطقه مي‌رفت به او حق دادم.
امير سپهبد شهيد علي صياد شيرازي
با اطمينان مي‌توان گفت كه شهيدعزيز كاوه كه افتخار همرزمي نزديك با او را دارم از اسوه‌هاي مجاهدين في سبيل ا... است و هرچند معرفت اندكمان از كتاب آسماني، قرآن كريم به ما شهامت لازم را نمي‌دهد كه اين اسوه جبهه‌هاي نور را با مصاديق قرآني تطبيق دهيم ولي درسايه الطاف پروردگار متعال و اميد به استغفار در درگاهش محمود عزيز را حزب الله واقعي مي‌دانيم و با صفات و ويژگيهايي كه در شخصيت اين رزمنده پرتوان سراغ داريم او را مشمول آيه شريفه ”رضي الله عنهم و رضوا عنه ... “مي‌دانبم.
شهبد كاوه انساني بود كه نقش مطمئني داشت و گويا زمزمه آواي الهي ”ارجعي الي ربك راضيه مرضيه، فادخلي في عبادي وادخلي جنتي“ در قلب و روحش استمرار داشت.
شهبد كاوه شحاع و با شهامت بود و غالباً با نيروي اندك بر پيكره كثير دشمن مي‌تاخت زيرا كه در برآوردهايش توان و قدرت رزمنده در راه خدا را ده برابر دشمن محاسبه مي‌كرد.
شهيد كاوه هوشيار، با استعداد، چابك و تيزهوش بود و شايد از جمله تعداد معدود سرداراني بود كه از اصل غافلگيري به معناي حقيقي استفاده مي‌نمود.
شهيد كاوه به اصطلاح نظاميان يك نيروي مخصوص تمام عيار بود زيرا تمام صفات و ويژگي نيروي ويژه در وجودش يافت مي‌شد.
شهيد كاوه روح و جسمي قوي و خستگي ناپذير داشت لذا نيروهاي تحت فرمانش متكي به انگيزه و روحيه ممتاز او تحرك فوق‌العاده‌اي داشتند.
شهيد كاوه از روحيه اطاعتي ولايتي قوي برخوردار بود و به هر صورتي كه بود مأموريت واگذارشده را به انجام مي‌رسانيد.
شهيد كاوه از قدرت مديريت و فرماندهي بر قلبها برخوردار بود و به همين دليل نيروهاي تحت فرمانش چون پروانه به دور او مي‌چرخيدند.
شهيد كاوه مسلح به سلاح تقوا و اخلاق حسنه بود و آنهايي كه به پادگان لشكر ويژه شهدا در حوالي مهاباد وارد مي‌شدند صفا و صميميت را كه منشأ آن وجود فرماندهي متقي آن پايگاه بود در ك مي‌ كردند.
شهيد كاوه الگوي اتحاد و وحدت ارتش و سپاه بود او يك پاسدار بود ولي ارتشيان نيز او را از خود مي‌دانستند.
شهيد كاوه مرد عمل بود و كمتر سخن مي‌گفت و بيشتر تلاش مي‌كرد و با چنين روحيه‌اي نشدنيها را شدني مي‌كرد. او واقعاً هم مرد پيكار در صحنه نبرد با ضد انقلاب بود و هم در نبردهايكلاسيك در جبهه جنگ تحميلي بود.
... در هر عملياتي كه انجام مي‌شد كاوه ابتكار عمل را بدست مي‌گرفت آنهم ابتكار عملي كه مخصوص خودش بود. از نزديك در صحنه نبرد بود. جلو، عقب، راست و چپ جبهه را زير نظرداشت و من هيچكس را در جنگ نديدم كه مثل او ابتكار عمل داشته باشد. مديريت و فرماندهي كاوه و حضورش در صحنه نبرد آنقدر پرمعني بود كه به راحتي مي‌شد اين را تشخيص داد. بچه‌هاي لشكر ويژه شهدا هم بسيار فداكار بودند كه من بارها از نزديك شاهد فداكاريشان در عملياتهاي مختلف و خصوصاً عمليات قادر بودم. در اين عمليات كه سه تا از لشكرهاي سپاه هم شركت داشتند عمده مسئوليت بر عهده ارتش بود. از همان ابتدا يك عده معتقد بودند كه ما فقط با نيروهاي ارتش اين عمليات را انجام مي‌دهيم اما من معتقد بودم كه بايد ارتشي و سپاهي كنار هم باشند و در جلسه‌اي كه در قرارگاه تشكيل شد به آقاي هاشمي رفسنجاني كه آن زمان جانشين فرمانده كل قوا بودند گفتم :زماني عمليات را انجام مي‌د‌هم كه سه لشكر سپاه هم بيايند با ما همكاري كنند. ايشان هم موافقت كردند و حتي انتخاب يگانها را به عهده خودم گذاشتند كه من هم لشكرهاي 14 امام حسين(ع)، 8 نجف اشرف و55 ويژه شهدا را انتخاب كردم در ادامه همين عمليات كار به جايي رسيده بود كه به اصطلاح قفل شده بود و مي‌طلبيد كه با رشادت و فداكاري مقاومت دشمن شكسته شود. خبر رسيد كه كاوه گرداني را آماده كرده تا به قلب دشمن بزند گرچه موفقيت‌شان مي‌توانست وضعيت را تغيير دهد اما كار بسيار خطرناكي بود نمي‌توانستم شاهد رفتن او در دل آتش باشم. به عنوان فرمانده عمليات خواستمش تا به قرارگاه بيايد. گفتم :«شنيدم مي‌خواهي دست به چنين كار خطرناكي بزني، گفت :« بله، گفتم :«خوب اين را من بايد تصويب بكنم و من هم نمي‌توانم شاهد باشم كه شما با اين همه شايستگي ريسك بكنيد و بخواهيم بي خودي شما را از دست بدهيم. بسيار پافشاري مي‌كرد تا بتواند متقاعدم كند كه بهش اجازه بدهم. اين كار را بكند ديدم خيلي مقاومت مي‌كند منهم جسارت كردم، گفتم :« آقاي كاوه حواست باشد ه اينجا من فرمانده هستم و تا اين را تصويب نكرده‌ام شما نبايد انجامش بدهي. كاوه با همه شايستگي و تجربه بايد حفظ بشود اين اولين باري بود كه دستور اينطوري به كاوه مي‌دادم خوب ميدان جنگ بود و جاي تعارف نبود.تا اين را گفتم ديدم بلافاصله با آن تشرعي كه به دين داشت و به اعتقادش داشت چنان متواضعانه با من برخورد كرد كه با حالت تحكم دستور دادم چون ديدم زير بار نمي‌رفتي من هم مجبور شدم چون من مايل نبودم كه ببينم يك عملياتي كه ريسك است بهاي زيادي در قبالش بپردازيم ... خلاصه آنجا ايشان فداكاريش را كرد منتهي در كل جبهه‌ها ما مشكلي پيدا كرديم كه نتوانستيم به موفقيت برسيم.

سردار شهيد محمود کاوه

اينكه مي‌گوييم جنگ تخصصي توأم با ايمان، اين در همه وجود دارد و صدق مي‌كند ولي اين مسئله در اينجا حالت عجيبي دارد و بچه‌ها در كردستان فرق عجيبي با نيروهاي ساير مناطق دارند و در عين اينكه ايمان دارند، در ايمان اين بچه‌ها يك فرقي نهفته است و آنهم اين است كه با شجاعت و انگيزه‌اي كه دارند، كار كردستان را يكسره مي‌كنند ما دقيقاً در مـــــقابل جنگـــــهاي چــريكي «ضــد انقلاب»
داريم جنگهاي پارتيزاني مي‌كنيم.
كشف بزرگ ، جاويد نظامپور
تيرماه61 ، با انجام يك عمليات دقيق و حساب شده سد بوكان را آزاد كرديم ضد انقلاب در خواب شبش هم نمي‌ديد تا آن موفقيت مهم و حساس را از دست بدهد آنها آنقدر به منطقه احاطه داشتند و آنقدر به خودشان مطمئن بودند كه تهديد كرده بودند اگر اطراف سد بو كان كوچكترين عملياتي را انجام دهيم، سد را با تمام امكاناتش منفجر مي‌كنند، و آن وقت بود كه خسارت زيادي به جان و مال مردم وارد مي‌شد براي اينكه اين توطئه خنثي شود، «ناصر كاظمي طرح جانانه‌اي داد كه در نهايت منجر به آزادسازي سد شد بدون اينكه آسيبي به آن برسد». براي اينكه اين پيروزي تثبيت شود، خودش هم در منطقه ماند و پا به پاي بچه‌ها مقاومت كرد بعضي از شبها كه مجالي پيش مي‌آمد، همه دور هم مي‌نشستيم و راجع به مسايل مختلف صحبت مي‌كرديم. يكي از افتخاراتمان در آن محافل دوستانه، وجود گرم و صميمي خود كاظمي بود تو يكي از همين شبها صحبت از شهيد و شهادت نقل مجلس ما شد. در اين بين، بعضي به يكديگر، مي‌گفتند :تو چقدر نوراني شدي؛ حتماً به همين زود شهيد مي‌شي. آن وقتها آن قدر عمليات مي‌رفتيم و دايم در دل خطر بوديم كه شهادت را هميشه در چند قديمان مي‌ديديم و اين طور حس مي‌شد كه با آن وضعيت، هر كدام از ما يكي دو سال ديگر بيشتر عمر نمي‌كند.
آن شب ناصر كاظمي كه در بين‌مان نشسته بود، مثل خيلي وقتهاي ديگر فقط گوش مي‌داد يك وقت ديدم آهي كشيد و از روي افسوس گفت : اين عمليات هم تموم شد و باز من شييد نشدم . همه سراپا گوش شدند و خيره او. مي‌دانستم او هم مثل خيلي از فرماندهان اشتياق شهادت تمام وجودش را گرفته، اما اولين بار بود كه چنين حرفي را از او مي شنيدم. گفت :البته من اگر هم شهيد نشم كه نتونم با خون خودم خدمتي به اسلام بكنم، خيلي نگران نيستم. اين حرفش بيشتر مايه تعحجب شد. ادامه داد: من كاري براي جمهوري اسلامي كردم كه خيلي اميدوارم حق تعالي نظر عنايتش را شامل حالم كند».
من هم مثل بقيه حسابي كنجكاو شده بودم تا بدانم اين كار مثبت چيست كه كاظمي با آن همه توداري‌اش، و با آن تنفرزيادش از ريا، مي‌خواهد آن را در جمع بچه‌ها بگويد.
گفت :اون كار اينه كه من كاوه را براي جمهوري اسلامي كشف كردم و يقين دارم كه كاوه مي‌تواند مسئله كردستان را حل كند.

ترور ، سيد مجيد ايافت

اسم محمود كم كم افتاد سر زبانها. طوري كه تمام مردم سقز او را مي شناختند. در مدت كوتاهي با چند عمليات زنجيرهاي، ترس عجيبي تو دل ضد انقلاب انداخت.
او گروهاني تشكيل داده بود به اسم ضربت. هر وقت ضد انقلاب حمله مي‌كرد يا ميني مي‌گذاشت، بلافاصله اين گروهان وارد عمل مي‌شد اين طور وقتها امكان نداشت دشمن موفق شود.
به تدريج دست ضد انقلاب از شهر كوتاه شد. بعد از آن محمود دامنة عمليات سپاه را گسترش داد و كشاند به كوههاي اطراف شهر. يك لحظه آنها را به حال خودشان وا نمي‌گذاشت. شده بود بلاي جان ضد انقلاب. همين وادارشان كرد تا به فكر ترور او بيفتند، چند تيم هم اجير كرده بودند.
آن روز از عمليات اسكورت برگشته بوديم. گرسنه‌مان بود. از صبح چيزي نخورده بوديم، تو سپاه هم غذايي نبود. رفتيم غذاخوري پرشنگ، با سر و وضع خاكي و با همان اسلحه و تجهيزات و ماشينهاي از جنگ برگشته.
سالن غذاخوري پرشنگ تنها غذاخوري بود كه تا ديروقت غذا داشت. خيلي از مسافريني كه از سقز مي‌گذشتند غذايشان را در اين رستوران مي‌خوردند. غذاي خوبي داشت و خدمتكارهايش هم مؤدب و تميز بودند، درست مثل صاحب غذاخوري.
محمود رفت تو و ما هم پشت سرش داخل شديم. دور تا دور سالن ميز چيده بودند. سمت چپ، پشت يخچال نشستيم . اينطوري هم ماشينهامان را مي‌ديديم، هم آمد و شد افراد را زير نظر داشتيم.
تو حال خودم بودم كه ديدم يك ماشين جلوي رستوران نگه داشت. سه چهار نفر پياده شدند و آمدند تو. كمي آن طرف‌تر از ما نشستند دور يك ميز. با بچه‌ها گرم صحبت بوديم و انتظار مي‌كشيديم هر چه زودتر غذا را بياورند. احساس كردم محمود خودش با ما هست ولي حواسش جاي ديگري است.
زير چشمي به چند نفر تازه وارد نگاه كردم. از طرز نگاهش فهميدم كه وضعيت غير عادي است، نمي‌توانستم درست و حسابي آنها را زير نظر داشته باشم. ممكن بود بفمند كه بهشان مشكوك شده‌ايم.
در همين حال محمود و يكي از بچه‌ها بلند شدند و دويدند طرف ميز آنها. تا آمدم به خودم بجنبم، ديدم با هم درگير شدند.
ما هم دست به كار شديم و رفتيم كمكشان. مهلت نداديم كوچكترين حركتي بكنند. همه را گرفتيم و دستبند زديم.
لباسهايشان را دقيق گشتيم. چند تا كلت و چند تا هم نارنجك داشتند. صاحب رستوران هاج واج نگاهمان مي‌كرد.
آن روز از خير غذا گذشتيم. سريع آنها را به مر ز سپاه آورديم و سپرديمشان دست حفاظت اطلاعات. در بازجويي‌ها، اعتراف كردند كه مي‌خواستند كاوه را ترور كنند.

امير سرلشگر شهيد حسن آبشناسان

كاوه انساني پاكباخته و چريكي بزرگ است كه در عمل و جنگ چريك شده نه با درسهاي تئوري، وجود ايشان براي سپاه و براي جمهوري اسلامي بسيار ارزشمند است، او هيچگاه به دشمن پشت نمي‌كند.
اگر در دنيا يك چريك پاكباخته و دلباخته به اسلام و امام وجود داشته باشد محمود كاوه است و هر
رزمنده‌اي كه بخواهد خوب پخته و آبديده شود بايد به تيپ ويژه شهدا پيش كاوه برود.
ادامه دارد .....
منبع:سایت ساجد




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.