اشعاری در رثای شهید کاوه (1)
غيرت کاوه
با قلم کار سترگي مي کنم
يادي از مرد بزرگي مي کنم
وصف مردي کاو نبايد در بيان
مردي از اردوي عاشورائيان
شاخه اي گل از زمين کربلا
مردي از سامان پر نور رضا
عاشق نجواي اشهد بود او
بهترين سردار مشهد او بود
حفظ غم دفترچه ي فرياد باد
غيرت محمود کاوه ياد باد
الفتي با خاک پاوه داشتيم
مثل گل محمود کاوه داشتيم
ني نوايي از دم محزون اوست
خاک کردستان رهين خون اوست
در جهاد و جنگ لايق بود او
خالق بيم منافق بود او
در تنور عشق عمري مي گداخت
حضرت سيد علي را مي شناخت
چون علي در زندگي مولاي اوست
خامنه سر مشق خوبي ها اوست
ذکر خيرش تا ابد ماندني است
روضه ي گريه برايش خواندني است
شب نگاهم را به آتش دوختم
شعله گشتم چون شقايق سوختم
شمع هستم ناگزير از سوختن
دوست دارم شعله را آموختن
هر چه من گل کاشتم غم چيد و رفت
غنچه هايم را کفن پيچيد و رفت
عشق تصوير بهاري پر پر است
باغبان لاله هاي بي سر است
چشم من بر نعش گل مبهوت ماند
روي دست زخميم تابوت ماند
مي درخشد تا ابد آينه وار
سايه گل هاي پرپر در غمبار
خون براي عشق گل آورده است
غم براي گريه گل آورده است
ياد يک عشق بهاري کرده ام
چون قناري بي قراري کرده ام
ياد سنگر ياد جبهه ياد جنگ
ياد شليک حماسه با تفنگ
مي گشايم پرده آهنگ را قصه مي گويد براي من تفنگ
دفتر خونين شعر جنگ را از عروج سرخ گلهاي قشنگ
هر که شوق باده ي ذوق جام کرد
در بسيج عشق ثبت نام کرد
جام در دست کايت شيداييان
در صف صبح اند عاشورائيان
پير تيغ هل به جان هر زده است
کاروان در کربلا چادر زده است
نام هاشم در رديف ماه بود
بهترين سردار ثارالله بود
اين شهيد ما علي اصغر است
اين که مي جنگد علي اکبر است
روزي روي ماه تابان را ببين
شب حبيب ابن مظاهر را ببين
غرق پروازند سوي آسمان
دستهايي با مفاتيح الجنان
مي رسد از جبهه ها تا آسمان
يک صف طولاني از رزمندگان
يک صف از شمشادهاي نوجوان
کاروان بهترين هاي جهان
گام گام از شهر آهنگ آمدند
مردهاي کوچک جنگ آمدند
لحظه هاي آسماني در زمين
کشف راه عرض در ميدان مين
نخل ها بوي شهادت مي دهند
لاله ها عطر شهادت مي دهند
تا تفنگي روي خاک افتاده است
دست هاي يک نفر آماده است
ترکش آمد برگي از گل قطع کرد
سفره خون دربيابان قطع کرد
گريه جويد جمکران عشق را
نعش خونين پيکران عشق را
تاول از خاک و خمن برکشته را
چشم هاي شيميايي کشته را
با شروع لاله عاشق مي شديم
با طلوع خون شقايق مي شديم
باز هم کابوس سوزان ديده ايم
خواب آتش در نيستان ديده ايم
گمشده دارم چه کس دارد خبر
از شقايق هاي مفقود الاثر
خون دل در جام لاله خورده ايم
ما شراب هشت ساله خورده ايم
امشب احساس غريبي مي کنم
ناله هاي يا حبيبي مي کنم
دوست دارم گريه بابونه ها
خيسي اندوهناک گونه ها
دوستان آبي من نيستند
شاهد بي تابي من نيستند
فصل گل نيز من رنگي داشتم
جبهه بود و من تفنگي داشتم
برمزار لاله تنها مانده ام
قافله رفته است و من جا مانده ام
من فقط يک ناله بودم حيف شد
کاش من هم لاله بودم حيف شد
چون فدک شيعه شقايق زار شد
تا بسيجي گشت عاشق وار شد
بعد مجنون جمله برگ بيدي ايم
از شهيدستان همه تبعيدي ايم
خون لاله قطره قطره قلب شد
اين لياقت از من و تو سلب شد
غم براي نوع عنوان مي خوريم
رنج آب و غصه نان مي خوريم
چون شد آن ايمان و ياور هايمان
خاک شهر کوفه بر سرهايمان
فرق دارد کوفه پس با نينوا
ما کجاييم و شهيدان در کجا
نفس بودن را هميشه بود نيت
در ميان جمع ما محمود نيت
غير حق گر هست چيزي ياوه باد
شعر من نذر عروج کاوه باد
برلب نسل بسيجي اشهد است
افتخار سرزمين مشهد است
مي سرايد تا ابد شعري تفنگ
زنده بادا ياد سرداران جنگ
***
هماي اوج
برخوان سرود راز که در دل مدون است
از کاوه گوي سالک گلگون قباي عشق
ز آن شعله ها کز آتش قلبش به دامن است
با او بگو که جان رها گشته است زين
بر بام سايه بان فلک ، سايه افکن است
آن کاوه نيستي تو که پتکش بد آهنين
آن کاوه اي همان که دلت رشک آهناست
دشمن ز بيم نعره آذر طنين تو
با صد هزار دلهره ، آتش به خرمن است
سنگر ترا چه سود که در خاک مي زدند
قلب تو ستگري است که در سينه ي مامن ست
قلبت به روز ، پاره پولاد آبدار
چهرت به شب ز گوهر غلطان مزين است
مرگ از تو مي رميد چو رو به ز شير تر
باشد گواه زخم فزونت که بر تن است
ماندن شگفت بود ترا اي هماي اوج
رستن ز خاک ، مرغ رها را معين است
***
پتک گران
فرياد سرخ صاعقه سانش هنوز هست
افتاد اگر علم ز کف آن سپاهدار
پرچم به دست هم نفسانش هنوز هست
در خلوت شبانه گلدشتهاي غرب
پژواک و بناي نهادش هنوز هست
در نيمه شب اگر او اشک شوق ريخت
تاثير اشک هاي روانش هنوز هست
گر شير مرد جبهه اسلام شد شهيد
بانگ رحيل رهروانش هنوز هست
آن شب شکار را اگر از ما گرفته اند گر جان
بر دست ما خدنگ و کمانش هنوز هست
سپرد در ره جانان خويشتن
روح خدا او راحت جانش هنوز هست
در آرزوي بوس قبر حسين بود
در انتظار بوس لبانش هنوز هست
بر چشم خصم خواب از اين پس حرام باد
گر کاوه رفت پتک گرانش هنوز هست
***
صخره خونين
يکه تاز عرصه ي ميدان قمي
اي سلحشور حماسه آفرين
جان نثار مکتب قرآن قمي
اسوه ي ايثار و سردار دلير
پر خروش و مظهر ايمان قمي
بازوي پر قدرت روح خدا
عاشق آن اختر تابان قمي
روح تقوي عارف درگاه حق
پاسدار حق محرومان قمي
اي يگانه مرد ميدان دار عشق
رهگشاي جمع همرزمان قمي
آمديم از سنگر خونبار تو
تشنه گانيم طالب ديدار تو
خيز از جاي اي دلير و نامدار
رو کنيم بر صحنه هاي کار و زار
لشگر ويژه تو را جويد زما
جبهه قرآن ترا شد خواستار
کاوه را از دست ما بگرفته اند
آنکه بوده با تو هم عهد و قرار
آمديم از وعده گاه عاشقان
با دلي غمگين و چشمي اشکبار
خفته در خون قامت سردار ما
آنکه بوده بهر ايران افتخار
آنکه با خون تو پيمان بسته بود
تا که از دشمن برآورده دمار
خيز از جا نور چشمان امام
تا ز خصم کاوه گيريم انتقام
***
سوگ سردار
ز هجرانش کلام و اين پندار مي گريد
فراق راستين سالار گردان شهادت را کلام سرخ
فضاي شهر و چشم کوچه و بازار مي گريد
خونش خير مقدم گوي عاشورا
خدايا چشم عشق از شوق اين ايثار مي گريد
خدايا کيست اين مصداق ايمان اين فضيلت کش برخواه
که از هجر رخش بيگانه همچون يار مي گريد
تمام دشت دشت لاله گون اين شهيد آباد
ز ما خوان عزليش با دلي غمبار مي گريد
درفش کاوه را بر دوش گيرد کاوه اي ديگر
اگر چه زين مصيبت است هوشيار مي گريد
***
شهيد چهارم کوچه
ميان کلبه اي از اشک و آه مي سوزم
کنار دفتري از جنس آتش و باران
کنار دفتري از زخمهاي خوزستان
ميان دفتر من موج مي زند کارون
ز ساحل دل من تا جزيره ي مجنون
هواي سينه ي من تا دو کوهه مي سوزد
تمام دفتر من با دو کوهه مي سوزد
اگر بداغ شهيدان نشست من ديدم
اگر که پشت دو کوهه شکست من ديدم
ميان خانه اي از خون نشسته ام امروز
بياد خاطره هايي که تازه است ، هنوز
شهيد اگر نشدم انتظار پابرجاست
اميد سبز شدن در بهار پابرجاست
دو کوهه ! حسرت رفتن دوباره گل داده
و زخم زخم تنم پاره پاره گل داده
بنام روح تو اي کاش زنده مي گشتم
دو کوهه کاش که من هم پرنده مي گشتم
سواي آنکه به کعبه نماز مي خوانم
نماز عشق باين قبله باز مي خوانم
براي آنکه بخوانم نماز بيداري
دو کوهه خاک تيمم براي من داري؟
رسيد زمزمه هاي سفر نمي بيني
دو کوهه چفيه به دوشم مگر نمي بيني ؟
چه مي شد اينکه من آسيمه سر نمي گشتم
و مثل بچه ها همسايه بر نمي گشتم
هنوز هم زن همسايه مادر سه شهيد
کنار کوچه ي ما حجله مي زند شب عيد
هنوز هم ز نگاهش شراره مي گيرم
نگاه مي کند و من ز شرم مي ميرم
کمي شبيه هميشه ، پرنده ، صحرا ، گل
بخوان براي دل من ترانه اي با گل
به سوي مشرق ما ره نبرد جز خورشيد
به سمت خانه ما ره نيافت الا گل
هنوز دست طبيعت چقدر بي مهر است
که يش پاي خزان ريخت بي مهابا گل
شکست قلب تمام گلابدانها ، حيف
بهار خسته از اينجا نريخت در ما گل
بجاي اشک ز چشمان مادري مي ريخت
کنار باغچه يک باغ پاک و زيبا گل
به زير خرمن برفي که موج سرما داشت
درختها همه پر طاقتند ... اما گل ؟
اسير دست خزان است در غرور زمان
تمام باغچه ، امروز غنچه ، فردا گل
خدا زياد کند عمر باغبانان را
مبادا آنکه نشيند غريب و تنها گل
هميشه منتظم فرصت رهايي را
و باور شدن نخل کربلايي را
هميشه منتظرم تا حماسه باز آيد
و در صحاري خون فرصت نماز آيد
هميشه منتظرم عيد خوشه چيني را
زمان پر زدن از خانه زميني را
من از گذشته تاريخ باز مي آيم
من از تمام قرون سرفراز مي آيم
من آن نيم که بسي نابزرگ بنشينم
بسوي گله هم آواز گرگ بنشينم
سوار گرز بلند ستيغ مي آيم
من از قبيله ي مردان تيغ مي آيم
الا شما که خدا را ز خويش آزرديد
شما که آبروي هر چه مرد را برديد
آهاي مردم شهوت پرست مرده دل
عروسکان خود آزاد خيل افسرده
کز به آدمکان زمين بجوش آئيد
آهاي قوم جهنم زمين ، به خويش آئيد
من از دو کوهه شمشير و خنجر آمده ام
من از حماسه ي مردان بي سر آمده ام
ز فکر خام شما تا که ياوه مي جوشد
درون هر رگ ما خون ( کاوه ) مي جوشد
ببين که خاک زمين بي وفاست ، اي کاوه
قرارگاه شهيدان به پاست ، اي کاوه
تو نيستي که ببيني هجوم غمها را
و خاک خورده ترين تيغه علمها را
ز نخل عشق و شهادت شکوفه مي ريزد
به کام کرببلا کفر کوفه مي ريزد
جماعتي که نفهميده اند ، ايمان را
بروي نيزه علم کرده اند ، قرآن را
دعا به وسوسه حرص و آز مي خوانند
براي کاخ نشيني نماز مي خوانند!
براي کاخ نشيني بهانه ها پر شد
و قطره قطره خونش شهيد آجر شد
هنوز هم زن همسايه مادر سه شهيد
کنار کوچه ي ما حجله مي زند شب عيد
(اگر چه شاهد خون هزار تن بودم
شهيد چارم اين کوچه کاش من بودم )
***
مياندار (يک)
گفته بودم که در اين حجم کبود برهوت
بگذرانم پس از اين را به مدارا و سکوت
شهر نامحرم زخم است چرا دم بزنم
پاي در خلوت خود بر سر عالم بزنم
سنگها بسته و سگها به هياهو مشغول
عاميان گيج و خواصند به ياهو مشغول
کوفي است اين خط تازي که معرب شده است
قاريان الکن و الواح مذهب شده است
پنجه ها سوخته و قسمت دفها لاليست
گوهري نيست در اين بحر صدفها خاليست
فلس سرخي فقط از خاطره ي شط مانده
پرده افتاده و خاکستر بربط مانده
کوفيان داعيه دارند علي تنها نيست
جوش ابليس در اين تلبيه ها پنهانيست
شرزه ي بيشه جنگند ولي بعد از جنگ
همه هستند مريدان علي بعد از جنگ
از شبي بومي و شياد ابا مي کردم غيرت
کاوه ي صبح نهيبم زد و لب وا کردم
عربده اش حنجره ام را سوزاند
نقش ناي گره در گره ام را سوزاند
کسي آمد که از آشوب صدا رد شده بود
همه تن او شده بود از من و ما رد شده بود
آمد از آنسوي ابهام ولي عريان تر
خسته تر سوخته تر بي سر و بي سامان تر
کاوه ي کوه شکن آن يل نستوه آمد
مثل نازل شدن صاعقه بر کوه آمد
گفت گردان بسيجي به جنون برگرديد
به سماعي پر خمپاره و خون بر گرديد
سبب له شدن روح اساطيري چيست ؟
آسمان بودن و اينگونه زمين گيري چيست ؟
تا که فانوس خيال تو بماند در باد
شعر برخاست که گيسو بتکاند در باد
لب گشودم که نگويند ز شب مرعوبيم
پنجه گر سوخته آرنج به دف مي کوبيم
آه اگر شعر دمي قفل لبم بردارد
کهکشاني ز شهيدان به زمين مي بارد
شاهداني که جنون از لبشان پيدا بود ز ايراني
ماه از پشت نماز شبشان پيدا بود
همه محو عتبات گل سرخ
همه سر مست ز درک سکنات گل سرخ
عارفاني که پر از عربده ي هو بودند
عاشق خط مقدمتر از ابرو بودند
اي شما رد شده از خاک سبکبالترين
چه بگويد ز شما اين نفس لالترين
دل رياضت کش قد قامتتان مانده هنوز
سينه در تشنگي زمزمتان مانده هنوز در هياهوي
در شبي کورترين آن شب پر فتنه و زخم
شب زنگي مستانه و زخم
ايستاديد که مهتاب کمر راست کند
روح و الشمس از اين بارقه سر راست کند
قد کشيديد و خدا را به تفاخر برديد
عشق را دورتر از مرز تصور برديد
ادامه دارد ...
منبع:سایت ساجد /س