بازخواني اومانيسم

بيشتر افراد نظر مثبتي نسبت به « اومانيسم » يا بشرانگاري دارند. اين انگاره مفاهيمي چون نوع‌دوستي، صلح و برادري را به ذهن بسياري متبادر مي‌كند. اما معناي فلسفي اومانيسم فراتر از اين است.
دوشنبه، 28 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازخواني اومانيسم
بازخواني اومانيسم
بازخواني اومانيسم






فراماسونري ، كابالا ، اومانيسم

اشاره :

بيشتر افراد نظر مثبتي نسبت به « اومانيسم » يا بشرانگاري دارند. اين انگاره مفاهيمي چون نوع‌دوستي، صلح و برادري را به ذهن بسياري متبادر مي‌كند. اما معناي فلسفي اومانيسم فراتر از اين است.
اومانيسم طرز تفكري است كه مفاهيم بشري را در مركز توجه و تنها هدف خود قرار مي‌دهد. به عبارت ديگر بشر را به رويگرداني از خالق خويش و اهميت دادن به خود وجودي و هويتي فرا مي‌خواند. لغت اومانيسم را در يك فرهنگ لغت ساده چنين مي‌يابيد: « نظام فكري مبتني بر ارزش‌ها، خصايص و اخلاقياتي كه پنداشته مي‌شود فارق از هر گونه قدرت ماوراء الطبيعي، درون انسان وجود داشته باشند.»1
روشن‌ترين تعريف را از اومانيسم حاميان آن ارائه داده‌اند. «كرليس لامنت» از سخن‌پردازان برجسته اومانيسم مي‌باشد. وي در كتاب فلسفه اومانيسم مي‌نويسد:
[به طور خلاصه] اومانيسم معتقد است كه طبيعت سراسر از حقيقت ساخته شده، كه ماده و انرژي اساس جهان است و ماوراء الطبيعه وجود ندارد. غيرواقعي بودن ماوراء الطبيعه به اين معناست كه اولاً در سطح بشري، انسان‌ها داراي روح غيرمادي و جاودان نيستند، و ثانياً در سطح جهاني، عالم صاحب خداي غيرمادي و فناناپذير نيست.2
چنانچه مشاهده مي‌كنيم اومانيسم با الحاد برابر است و اومانيست‌ها خود اين حقيقت را پذيرفته‌اند. در قرن گذشته، دو اعلاميه توسط اين گروه منتشر شد. اولين آن در سال 1933 كه به امضاي مهم‌ترين شخصيت‌هاي آن دوره رسيد و دومي چهل سال بعد در 1973 كه علاوه بر تأييد اولين بيانيه به پيشرفت‌هاي صورت گرفته در اين مدت زمان اشاره داشت. هزاران نفر از متفكران، دانشمندان، نويسندگان و اعضاي رسانه بيانيه دوم را امضا نمودند. اين بيانيه مورد حمايت «انجمن اومانيسم آمريكا» كه بسيار فعال مي‌باشد قرار دارد.
با بررسي بيانيه‌ها به نكات اساسي برمي‌خوريم؛ از جمله عقايد الحادي مبني بر اينكه جهان و انسان خلق نشده‌اند و مستقلاً به وجود آمده‌اند؛ انسان‌ها نسبت به هيچ قدرتي غير از خود مسئوليتي ندارند؛ و عقيده به خداوند موجب عدم پيشرفت افراد و جوامع شده است. به عنوان نمونه به شش ماده اول اولين بيانيه توجه كنيد:
اول: اومانيست‌هاي مذهبي جهان را وجودي خود به خود مي‌پندارند و به آفرينش ايمان ندارند.
دوم: اومانيسم معتقد است انسان جزئي از طبيعت مي‌باشد و در نتيجة فرايندي ممتد پديدار شده است.
سوم: اومانيست‌ها با داشتن عقيده زيستي نسبت به حيات, دوگانگي ذهن و جسم را رد مي‌كنند.
چهارم: اومانيسم معتقد است تمدن و فرهنگ مذهبي بشر كه به طور واضح در علوم انسان‌شناسي تاريخ ترسيم گرديده‌اند محصول تدريجي كنش و واكنش‌هاي انسان با محيط طبيعي و ميراث اجتماعي او بوده‌اند. فردي كه در محيط فرهنگي خاصي متولد مي‌شود تا حدود بسياري از آن الگو مي‌پذيرد.
پنجم: اومانيسم ادعا مي‌كند آنچه توسط دانشمندان نو?ن به عنوان ماهيت جهان ترسيم شده هرگونه ضمانت ماوراء الطبيعي بودن ارزش‌هاي انساني را غيرقابل قبول مي‌كند... .
ششم: ما مجاب شده‌ايم كه جهان، اعصار توحيد، خداپرستي، مدرنيسم و انواع انديشه‌هاي جديد را پشت سرگذارده و مي‌گذارد.3
در موارد بالا تجلي فلسفه مشتركي كه خود را با نام‌هايي چون ماترياليسم، داروينيسم و الحاد آشكار مي‌سازد مشهود است. در ماده اول اصول مادي‌گرا درباره وجود ابدي جهان مطرح شده است. ماده دوم، چنانچه نظريه تكامل مطرح مي‌كند، مخلوق نبودن بشر را بيان مي‌كند. ماده سوم با انكار وجود روح مدعي است انسان‌ها فقط از ماده ساخته شده‌اند. ماده چهارم به تكامل فرهنگي اشاره دارد و منكر طبيعت الهي انسان است (طبيعت خاصي كه از طريق آفرينش به او عطا شده است.) ماده پنجم قدرت و حاكميت خداوند بر عالم و انسان را انكار مي‌كند و ماده ششم ادعا مي‌كند زمان آن فرا رسيده كه توحيد را انكار كنيم.
اشاره خواهد شد كه اين ادعاها عقايد متداول كساني است كه با مذهب حقيقي دشمني دارند. دليل اين سخن اين است كه اومانيسم پايه اصلي تمايلات ضدمذهبي است. زيرا اومانيسم تجلي اين تفكر مي‌باشد كه: «انسان گمان مي‌كند بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده مي‌شود.» اين طرز تفكر در طول تاريخ اساس انكار خداوند بوده است. خداوند در آيات قرآن مي‌فرمايد:
آيا انسان گمان مي‌كند كه [خلقت و مرگ او تصادفي و بدون هدف بوده و] بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده مي‌شود؟ آيا او از نطفه‌اي كه [در رحم مادر] ريخته شده به وجود نيامده؟ سپس نطفه به صورت خون بسته درآمد و آنگاه خداوند به او شكل و تناسب اندام بخشيد و از او، زوج مذكر و مؤنث خلق فرمود: آيا چنين آفريدگاري قادر نيست كه مردگان را زندگي دوباره بخشد؟4
خداوند مي‌فرمايد انسان‌ها بدون بازخواست رها نمي‌شوند و بلافاصله يادآوري مي‌كند كه آنان مخلوقات او هستند. زيرا هنگامي كه فرد مخلوق خداوند است، مي‌فهمد كه در مقابل او مسئوليت دارد و بدون حساب رها نمي‌شود.
اين ادعا كه انسان‌ها خلق نشده‌اند اصل اول فلسفه اومانيستي است. دو ماده نخست بيانيه اول بيانگر اين اصل مي‌باشد. به علاوه، اومانيست‌ها اظهار مي‌دارند كه علم اين ادعاها را تأييد مي‌كند. آنها در اشتباهند. از زماني كه اولين بيانيه اومانيست‌ها منتشر شد، اشتباه بودن دو فرضي كه به عنوان حقايق علمي مطرح كردند ـ جاودانگي جهان و نظريه تكامل ـ به اثبات رسيد.
1. انديشه فناناپذيري جهان همان زمان به كمك كشفيات نجومي باطل گرديد. كشفياتي چون انبساط عالم و تشعشعات محيطي آن و همچنين محاسبه نسبت هيدروژن به هليوم نشان دادند جهان آغازي داشته و حدود 15 تا 17 ميليارد سال پيش در نتيجه انفجار بزرگ، از هيچ به وجود آمده است. حاميان فلسفه اومانيسم و ماترياليسم با وجود آنكه نسبت به قبول نظريه انفجار بزرگ بي‌تمايل بودند، بالاخره مغلوب آن گشتند. در نهايت جوامع، نظريه انفجار بزرگ را كه به معني آغازمندي جهان است پذيرفتند. چنين شد كه «آنتوني فلو»5 از متفكران منكر خدا مجبور به اعتراف گرديد:
بنابراين اعتراف مي‌كنم كه اجماع معاصر كيهان‌شناسان موجب شرمساري منكران خدا مي‌شود، چون به نظر مي‌رسد كيهان‌شناسان به دلايل علمي دست يافته‌اند كه پيش‌تر با اثبات فلسفي آن مخالفت مي‌شد. يعني جهان آغازي داشته است... .6
2. نظريه تكامل نيز كه با اهميت‌ترين توجيه علمي اولين بيانيه اومانيسم به شمار مي‌رود، طي دهه‌هاي بعد مجبور به عقب‌نشيني شد. امروز آشكار گرديده است كه سناريوي نوشته شده دربارة مبدأ آفرينش توسط تكامل‌گرايان ملحد (و بي‌شك اومانيست)ي چون اي.آي.آپرايين7 و جي.بي.اس.هالدين8 در دهه 1930 فاقد اعتبار علمي است. بنابر اين نظريه, موجودات زنده به طور خود به خود از ماده‌اي كه خود وجود نداشته به وجود آمده‌اند. اين موضوع امكان ندارد. چنانچه سنگواره‌ها نشان مي‌دهند موجودات نه طي روندي از تغييرات كوچك، بلكه يكباره و با همان ويژگي‌هاي خاص خود به وجود آمده‌اند. ديرين‌شناسان تكامل‌گرا از دهه 1970 خود اين حقيقت را پذيرفتند. زيست‌شناسي مدرن نشان داده است موجودات برآيند تصادف و قوانين طبيعت نيستند بلكه در هر تركيب از موجودات زنده، نظام پيچيده‌اي وجود دارد كه از هدفي هوشمند حكايت مي‌كند و اين گواه آفرينش است.
به علاوه تجربيات تاريخي اين ادعا را كه عقايد مذهبي عاملي ممانعت‌كننده در راه پيشرفت بشر بوده و او را به تهاجم وا داشته‌اند، باطل مي‌كند. اومانيست‌ها ادعا مي‌كنند جدايي از عقايد مذهبي باعث شادي مردم و آسايش آنان مي‌شود، اما خلاف اين ثابت شده است. شش سال پس از انتشار بيانيه اول، جنگ جهاني دوم به وقوع پيوست؛ فاجعه‌اي كه به موجب ايدئولوژي فاشيستي ماده‌گرا بر جهان تحميل شد. ايدئولوژي اومانيستي كمونيسم، خشونت و بي‌رحمي بي‌مانند خود را ابتدا براي مردم شوروي، بعد چين، كامبوج، ويتنام، كوبا و كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي لاتين به ارمغان آورد. در مجموع 120 ميليون نفر زير سلطه رژيم‌ها و سازمان‌هاي كمونيستي جان خود را از دست دادند. مشهود است كه نوع غربي اومانيسم (نظام سرمايه‌داري) نيز در به بار نشاندن صلح و خوشنودي براي جوامع خود آنها و ديگر مناطق جهان ناموفق بوده است.
شكست استدلال‌هاي اومانيستي در رابطه با مذهب در زمينه روانشناسي نيز به اثبات رسيده است. افسانه «فرويد» كه از اوايل قرن بيستم سنگ بناي عقايد انكار خداوند را ساخت به كمك حقايق تجربي باطل اعلام شد. پاتريك گلين از دانشگاه جرج واشنگتون در كتاب خود با عنوان خداوند: گواه، مصالحه ايمان و عقل در دنياي پست سكولار9 چنين مي‌نويسد:
ربع آخر قرن بيستم با روانشناسي نامهربان بود. بخش عمده‌اي از آن را ظهور نظرات فرويد درباره مذهب (به سيل موضوعات ديگر اشاره نمي‌كنم) تشكيل مي‌داد كه كاملاً غلط مي‌باشد. جالب است كه برخلاف ادعاهاي فرويد و مريدانش مبني بر اينكه مذهب ناشي از اختلالات رواني يا موجب اختلالات رواني است، چنين ثابت شده كه عقايد مذهبي از مهم‌ترين عوامل سلامت ذهن و خشنودي آن مي‌باشد. مطالعات پياپي، ارتباط استوار ميان عقايد مذهبي و ممارست در آنها را با رفتارهاي سالم مسائلي چون خودكشي، استفاده از الكل و مواد مخدر، طلاق و افسردگي نشان داده است.
به طور خلاصه بايد گفت توجيه علمي تصور شده براي اومانيسم و وعده‌هاي آن باطل اعلام شده است. با اين حال هواداران اين نظام فكري فلسفه خود را رها نكرده‌اند و هر چه بيشتر در تلاشند به كمك تبليغات انبوه آن را گسترش دهند. مخصوصاً در دوران بعد از جنگ [جهاني] تبليغات اومانيستي شديدي در زمينه علوم، فلسفه، موسيقي، ادبيات، هنر و سينما صورت پذيرفت. شعر «تصور كن» از جان لنن، تكخوان مشهورترين گروه موسيقي به نام بيتلز، نمونه‌اي از اين دست مي‌باشد:
تصور كن بهشتي نباشد
اگر سعي كني آسان است
زير پايمان جهنمي نباشد
و بالاي سرمان فقط آسمان باشد
تصور كن همه فقط براي امروز زندگي كنند
تصور كن هيچ كشوري نباشد
سخت نيست!
چيزي براي كشتن يا كشته شدن وجود نداشته باشد
مذهبي هم نباشد...
ممكن است بگويي خيالبافم
اما من تنها نيستم
اميدوارم روزي تو هم به ما بپيوندي
اينطور جهان دنياي واحد مي‌شود.
در نظرخواهي‌هاي متعدد صورت گرفته در سال 1999، اين آهنگ به عنوان «آهنگ قرن» شناخته شد. اين نمونه، از حربه عاطفي اومانيسم كه عاري از هرگونه اساس علمي و عقلي است حكايت مي‌كند و تحميل آن بر توده مردم را نشان مي‌دهد. اومانيسم در مخالفت با مذهب و حقايق آن قادر به ارائه استدلال‌هاي عقلي نيست، اما تلاش مي‌كند از روش‌هاي اين‌چنيني بهره ببرد.
با به اثبات رسيدن پوچي وعده‌هاي اعلاميه اول، چهل سال سپري شد تا اومانيست‌ها پيش‌نويس دومين اعلاميه را ارائه كردند. اول تلاش شده بود براي شكست وعده‌ها دليل آورده شود. اين دلايل با وجود ضعيف بودن، نشان‌دهنده پيوستگي دائم آنان با فلسفه كفرآميزشان بود.
مهم‌ترين مشخصه اعلاميه پافشاري آن بر حفظ بخش‌هاي ضد مذهب اعلاميه اول بود. چنانچه مي‌گويد: اومانيست‌ها هنوز همانند سال 1933 معتقدند، توحيد سنتي، مخصوصاً ايمان به اينكه خدا دعا را مي‌شنود، زنده است، مراقب انسان‌هاست، دعاهايشان را درك مي‌كند و برايشان كاري انجام مي‌دهد، هنوز به اثبات نرسيده و منسوخ شده است. ما معتقديم مذاهب متعصب سنتي و خودكامه كه وحي، خدا، تشريفات مذهبي و دين را مافوق نيازها و تجربيات انساني مي‌پندارند موجب بدبختي نوع بشر گشته‌اند. ما به عنوان كساني كه به توحيد ايمان نداريم به انسان و طبيعت ـ نه به خدا ـ توجه مي‌كنيم.11
اين تعريف بسيار سطحي است. انسان براي درك مذهب، اول به هوش و فهم نيازمند است تا مفاهيم عميق را دريابد. او بايد با خلوص نيت به اين امر تمايل داشه باشد و از تعصب دوري گزيند. اومانيسم چيزي نيست جز تلاش كساني كه از ابتدا ملحد آتشي مزاج و ضد مذهب بوده و تعصب خود را مستدل و مدلل جلوه مي‌دهند. تلاش‌هاي اومانيستي براي بي‌اساس خواندن و منسوخ تلقي كردن ايمان به خداوند و مذاهب توحيدي عمل تازه‌اي نيست. اين كار تقليدي از اعمال هزاران ساله كساني است كه خداوند را انكار مي‌كنند. خداوند در قرآن مجيد مباحث مطرح شده توسط كافران را اينگونه شرح مي‌دهد:
خداي شما آن خالق يگانه و يكتاست و آنانكه به آخرت ايمان نمي‌آورند دل‌هاشان منكر توحيد است و آنها مردماني عصيانگر و متكبرند. به طور قطع خداوند به آنچه كه مشركان آشكار مي‌كنند و آنچه كه پنهان مي‌دارند دانايي كامل دارد و بدون ترديد خداوند متكبران عصيانگر را دوست نمي‌دارد. و چون از آنان پرسيده شود: «پروردگارتان چه چيز بر شما نازل كرد؟» پاسخ مي‌دهند: «همان افسانه‌ها و داستان‌هاي قديمي و تكراري!»
اين آيه دليل حقيقي انكار مذهب را تكبر نهفته در قلب‌هاي كافران مي‌داند. اومانيسم برخلاف آنچه حاميان آن مدعي‌اند طرز فكر جديدي نيست، بلكه يك جهاني‌بيني قديمي و متروك به شمار مي‌رود كه در ميان همه كساني كه از روي غرور خداوند را انكار مي‌كنند مشترك مي‌باشد.
با نگاهي به پيشرفت اومانيسم در تاريخ اروپا به دلايل متقني در تأييد اين ادعا دست مي‌يابيم.

ريشه‌يابي اومانيسم در كابالا

ديديم كه «كابالا» اصولي متعلق به مصر باستان است كه پس از مدتي به يهوديت ـ دين بني‌اسرائيل ـ وارد شد و آن را آلوده ساخت. همچنين ديديم كه بنيان آن، ريشه در ديدگاهي فاسد دارد كه انسان را غيرمخلوق و ابدي مي‌پندارد.
اومانيسم با اين منشأ در اروپا گسترش يافت. مسيحيت بر ايمان به وجود خداوند و اين كه بشر، بندگان وابسته به او و مخلوق او هستند بنا نهاده شده بود. اما با گسترش عقايد شواليه‌هاي معبد در اروپا، توجه بسياري از فلاسفه به كابالا جلب شد. بنابراين در قرن پانزدهم جرياني از اومانيسم آغاز شد و بر انگاره‌هاي اروپا نشان ماندگاري از خود برجاي گذارد.
در منابع متعدد به ارتباط ميان اومانيسم و كابالا تأكيد شده است. يكي از اين منابع كتابي با عنوان راهنماي اين نژاد اثر نويسنده معروف ملاكاي مارتين مي‌باشد. مارتين استاد «تاريخ مؤسسه مطالعات كتاب مقدس» وابسته به «جامعه اسقفي واتيكان» است. او مي‌گويد تأثير و نفوذ كابالا در ميان اومانيست‌ها مشهود است:
در جو غيرعادي و ابهام آلود اوايل رنسانس در ايتاليا، شبكه‌اي از انجمن‌هاي اومانيستي براي فرار از كنترل سراسري نظام حاكم به وجود آمد. اين انجمن‌ها كه چنين اهدافي را دنبال مي‌كردند، مجبور بودند در خفا فعاليت كنند و حداقل در شروع كار اين امر ضروري بود. اما گروه‌هاي اومانيستي جداي از پنهان‌كاري دو مشخصه ديگر نيز داشتند. اول اينكه با تفاسير موجود از كتاب مقدس كه مورد حمايت كليسا و اولياي امور قرار داشت، سر ناسازگاري داشتند و با زير ساخت‌هاي فلسفي و خداشناسي كليسا كه براي مردم و امور سياسي در نظر گرفته شده بود، مخالف بودند... .
تعجب برانگيز نبود كه انجمن‌هاي مذكور با چنين عنادي در رابطه با پيام اصلي كتاب مقدس و وحي خداوند، مفاهيم خاص خود را دنبال كنند. ايشان آنچه را كه دانش كاملاً محرمانه و عرفان مي‌ناميدند تا حدي از نژادهاي فرقه‌اي و رمزي‌گراي آفريقاي شمالي، مصر و تا اندازه‌اي از كابالاي سنتي يهود به دست آوردند. اومانيست‌هاي ايتاليايي انديشه كابالا را تصفيه كردند. آنها مفاهيم رازهاي روحاني و عرفان را احيا نمودند و آن را به سطحي كاملاً دنيايي آوردند. عرفان خاصي كه آنان جست‌وجو مي‌كردند، دانش محرمانه‌اي بود براي چيرگي بر نيروهاي مخفي طبيعت جهت رسيدن به اهداف اجتماعي و سياسي.13
به طور خلاصه انجمن‌هاي اومانيست آن دوره در پي جايگزيني فرهنگ كاتوليك اروپا با فرهنگ جديدي كه در كابالا ريشه داشت بودند و بدين منظور ايجاد تغييرات اجتماعي و سياسي را هدف‌گيري نمودند. جالب است كه اصول و مفاهيم مصر باستان نيز علاوه بر كابالا از جمله منابع اين فرهنگ جديد به شمار مي‌رفت. «پروفسور مارتين» مي‌نويسد:
بانيان انجمن‌هاي جديد اومانيستي هواخواه نيروي بزرگ ـ معمار بزرگ كائنات ـ كه آن را با عنوان يهود مقدس بيان مي‌كردند، بودند... [اومانيست‌ها] نشان‌هاي ديگر را ـ هرم و چشم ـ اساساً از منابع مصري اقتباس كردند.14
جالب توجه است كه آنها مفهوم «معمار بزرگ كائنات» را به كار مي‌برند؛ واژه‌اي كه امروزه ماسون‌ها هنوز از آن استفاده مي‌كنند. اين موضوع نشان مي‌دهد بايد ارتباطي ميان اومانيسم و فراماسونري وجود داشته باشد. پروفسور مارتين مي‌نويسد:
در ضمن در مناطق شمالي اتحاد مهمي با اومانيست‌ها به وقوع پيوست كه هيچ كس تصورش را نمي‌كرد. در دهه 1300، زماني كه انجمن‌هاي اومانيستي ـ كابالايي سمت و سو مي‌يافتند، در كشورهايي چون انگلستان، اسكاتلند و فرانسه اتحاديه‌هاي قرون وسطايي به جا مانده از قبل وجود داشت. هيچ كس در دهه 1300 پيش‌بيني نمي‌كرد ميان افكار دسته فراماسون‌ها و اومانيست‌هاي ايتاليا اتحاد صورت پذيرد... .
فراماسونري نوين از تابعيت مسيحيت رم خارج شد و بار ديگر با توجه به اوضاع تمايل به پنهان‌كاري ضروري به نظر مي‌رسيد.
اما دو گروه علاوه بر فعاليت محرمانه, اشتراكات بيشتري با هم داشتند. از نوشته‌ها و سوابق انديشه فراماسونري بر مي‌آيد كه عقيده به معمار بزرگ كائنات، به عقيده اصلي و مذهبي آنان مبدل شده بود. اكنون بر اثر تأثيرات اومانيسم ايتاليا اين اصطلاح براي ما آشنا است... . معمار بزرگ كائنات محصول ذهن روشن‌فكر است كه در عالم مادي نفوذ گسترده دارد و ضرورتاً جزئي از آن به شمار مي‌رود.
هيچ مدركي وجود نداشت تا با آن بتوان ميان مسيحيت و چنين عقايدي ارتباط برقرار كرد. چون اين نوع افكار در آيين مسيحيت گناه تلقي مي‌شدند و جهنم، جزا و بهشت، پاداش پنداشته مي‌شد.15
به طور خلاصه بايد گفت در قرن چهاردهم در اروپا سازماني ماسوني و اومانيستي متولد شد كه ريشه در كابالا داشت و تلقي آن نسبت به خداوند همانند مفاهيم يهوديان، مسيحيان و مسلمانان نبود. آنها به جاي خالق و فرمانرواي كل عالم و تنها صاحب و خداي بشر، به «معمار بزرگ كائنات» اعتقاد داشتند و وي را «جزئي از دنياي مادي» به حساب مي‌آوردند. به عبارت ديگر، اين سازمان مخفي كه در قرن چهاردهم در اروپا ظاهر شد خدا را انكار كرد، اما تحت عنوان معمار بزرگ كائنات، دنياي مادي را هم‌طراز با خداوند به شمار آورد.
براي يافتن تعريف روشن‌تري از اين طرز تفكر مي‌توانيم به قرن بيستم بياييم و به ادبيات ماسوني نگاهي بيندازيم. به عنوان نمونه يكي از ماسون‌هاي ارشد تركيه به نام «سلامي ايشينداغ» كتابي دارد با عنوان الهاماتي از فراماسونري. اين كتاب براي آموزش ماسون‌هاي جوان نوشته شده است. او در ارتباط با عقيده ماسون‌ها به معمار بزرگ كائنات مي‌گويد:
فراماسونري بي‌خدا نيست، اما مفهومي كه به عنوان خدا پذيرفته با آنچه در مذاهب وجود دارد متفاوت است. خداي ماسونري يك كمال اعلي است كه در اوج تكامل است. ما با نكوهش وجود دروني خود، هوشمندي و تقوا مي‌توانيم از فاصله ميان خود و او بكاهيم. اين خدا از خصايص خوب و بد انسان‌ها برخوردار نيست, به آن شخصيت داده نمي‌شود و راهنماي طبيعت يا انسان به حساب نمي‌آيد. آن معمار كائنات بزرگ و يگانگي و تناسب خود است. آن كليت همه مخلوقات جهان است؛ يعني قدرت كلي و انرژي كه همه چيز را در بر مي‌گيرد. با اين حال نمي‌توان پذيرفت كه نقطه شروع بوده باشد... اين موضوع يك معماي بزرگ است.16
با نظر به همان كتاب روشن مي‌شود كه زماني كه فراماسون‌ها از معمار بزرگ كائنات سخن مي‌گويند مقصودشان طبيعت است. آنها طبيعت را مي‌پرستند:
جز طبيعت هيچ قدرت ديگري عامل افكار و فعاليت‌هاي ما نيست... اصول و عقايد فراماسونري حقايق علمي هستند كه بر پايه‌هاي علمي استوارند و قدرت طبيعت جزئي از آن است. بنابراين، حقيقت كامل خود تكامل و انرژي است كه طبيعت را فرا مي‌گيرد.17
مجله فراماسونري تركيه با نام «معمار سنان» به بيان همين فلسفه مي‌پردازد:
معمار بزرگ كائنات، تمايلي به ابديت و دخول به ابديت و جاودانگي مي‌باشد و براي ما يك راه است و ما را مستلزم جست‌وجوي كمال مطلق در ابديت مي‌كند. آن ميان زمان حاضر و هوشياري فاصله ايجاد مي‌كند.18
ماسون‌ها خداپرست نيستند اما به مفاهيمي چون طبيعت، تكامل و بشريت ايمان دارند و به كمك فلسفه خود آن را خدا ساخته‌اند. با نگاهي اجمالي به ادبيات ماسوني در مي‌يابيم كه اين سازمان چيزي جز اومانيسم سازمان يافته نيست. همين‌طور مي‌فهميم كه هدف آن ايجاد نظامي سكولار و اومانيست در سراسر جهان است. اين انديشه‌ها در ميان اومانيست‌هاي قرن چهاردهم اروپا شكل گرفت و ماسون‌هاي امروز هنوز همين اهداف را دنبال مي‌كنند.

پرستش انسان

نشريات داخلي ماسون‌ها به تفصيل به تشريح فلسفه سازمان و دشمني‌شان با يكتاپرستي مي‌پردازند. در اين نشريات توضيحات، تفاسير، نقل قول‌ها و حكايات بي‌شماري دربارة اين موضوع وجود دارد.
از مشهورترين اومانيست‌هاي قرن چهاردهم فردي بود با نام «پيكودلا ميراندولا»19 پاپ اينوسنت هشتم در سال 1489 كتاب او را به دليل داشتن عقايد بدعت‌آميز محكوم كرد. ميراندولا نوشت، در دنيا چيزي بالاتر از شكوه انسان وجود ندارد. كليسا اين عقيده را بدعت‌آميز و به معناي پرستش انسان يافت. در حقيقت نيز چنين است. چون هيچ موجودي شايسته تكريم نيست. بشريت تنها آفريده خداوند به شمار مي‌رود.
امروزه ماسون‌ها عقيده بدعت‌آميز ميراندولا را هر چه آزادانه‌تر اعلام مي‌كنند. به عنوان نمونه در يك كتابچه ماسوني آمده است:
جوامع اوليه ضعيف بودند و به دليل اين ضعف، قدرت‌ها و پديده‌هاي اطراف خود را خدا قلمداد مي‌كردند اما فراماسونري تنها انسان را خدا مي‌داند.20
بر مبناي عقايد غلط ماسونري، انسان‌ها خدايان مي‌باشند ولي تنها استاد اعظم در مقام خدايي كامل مي‌شود. راه رسيدن به اين مقام انكار خداوند و رد بندگي اوست. نويسنده‌اي به نام «جي.دي.باك» در كتاب خود با عنوان فراماسونري رمزي اين حقيقت را چنين بيان مي‌كند:
فراماسونري تنها بشر را به عنوان خدا مي‌پذيرد... بنابراين بشر تنها خداي ماست.21
به نوشته يك نشريه تركي، اومانيسم فراتر از موعظه‌هاي خشك عقايد مذهبي، بلكه مذهبي واقعي است و اومانيسم ما كه معناي حيات در آن ريشه مي‌يابد، اميالي را كه جوانان از آنها آگاه نيستند، ارضا خواهد نمود.22
ماسون‌ها چگونه به اين مذهب مي‌پردازند؟ براي پاسخ بايد نگاه بيشتري به پيام‌هاي آنان بيندازيم.

نظريه اومانيستي اخلاق

امروزه در بسياري از كشورها ماسون‌ها در تلاشند تا خود را به جامعه معرفي كنند و با استفاده از كنفرانس‌هاي مطبوعاتي، پايگاه‌هاي اينترنتي، تبليغات روزنامه‌اي و بيانيه‌ها، خود را به عنوان سازماني معرفي مي‌كنند كه تنها در جهت مصلحت جامعه فعاليت مي‌كند. حتي در برخي كشورها سازمان‌هاي خيريه‌اي وجود دارند كه از حمايت ماسون‌ها برخوردارند.
مطمئناً نمي‌توان جلوي فعاليت‌هايي را كه به مصلحت جامعه صورت مي‌پذ?رد، گرفت. ما نيز مخالفتي با آنها نداريم. اما در پس ادعاي آنان پيام فريبنده‌اي نهفته است. ماسون‌ها مدعي اخلاق بدون مذهب هستند و ادعا مي‌كنند مي‌توان بدون مذهب دنيايي اخلاقي ايجاد كرد. هدف آنان از فعاليت‌هاي خيريه نيز گسترش اين پيام در جامعه مي‌باشد.
مختصراً خواهيم ديد چرا اين ادعا فريبنده است، اما قبل از آن بهتر است نظرات ماسون‌ها را در اين باره بررسي كنيم. در «پايگاه‌ اينترنتي ماسون‌ها» امكان «اخلاق بدون مذهب» چنين تشريح شده است:
انسان چيست؟ از كجا آمده و به كجا مي‌رود؟... آدمي چگونه زندگي مي‌كند؟ چگونه بايد زندگي كند؟ مذاهب سعي مي‌كنند به كمك اصول اخلاقي كه برقرار كرده‌اند به اين سؤالات پاسخ دهند. با اين حال اصول خود را با مفاهيم لاهوتي چون خدا، بهشت، جهنم و عبادت تشريح مي‌كنند. مردم نيز بايد اصول آنها را بدون وارد شدن به مسائل ماوراء الطبيعي كه بايد بدون درك به آنها ايمان آورند، دريابند. فراماسونري قرن‌هاست به اعلام اين اصول از جمله آزادي، برابري، برادري، صلح، دموكراسي و غيره پرداخته است. اينها فرد را كاملاً از عقايد مذهبي آزاد مي‌كنند در حالي كه اصول زندگي را همچنان آموزش مي‌دهند. مبناي آنها نه در مفاهيم لاهوتي، بلكه درون هر فرد بالغي كه بر اين كره خاكي زندگي مي‌كند، وجود دارد23.
ماسون‌ها با اين طرز تفكر با مؤمنان به خدا و اعمال نيكو براي كسب رضايت او كاملاً مخالفند. به نظر ايشان همه چيز بايد محض خاطر بشريت صورت گيرد. اين طرز تفكر را مي‌توان در كتابي كه از سوي لژهاي تركيه به چاپ رسيده به روشني تشخيص داد:
اصول اخلاقي ماسوني بر اساس عشق به انسان بنا نهاده شده‌اند و خوب بودني را كه از طريق اميد به آينده، منفعت، پاداش و بهشتي را كه در نتيجه ترس از يك انسان، مذهب يا نهاد سياسي و يا نيروهاي ناشناخته فوق‌العاده ممكن است به دست آيد، به كلي مردود مي‌داند. اين نظام اخلاقي خاص، خوب بودني را تأييد مي‌كند كه با عشق به خانواده، كشور، انسان‌ها و بشريت ارتباط داشته باشد. اين جنبه از پراهميت‌ترين اهداف تكامل فراماسوني است. دوست داشتن انسان و خوب بودن بدون چشمداشت و رسيدن به اين سطح، تكامل بزرگ است.24
ادعاهاي بالا بسيار گمراه كننده هستند. بدون تأديب اخلاقي مذهب هيچ نوع حس فداكاري براي جامعه به وجود نمي‌آيد و در جايي كه چنين چيزي به انجام برسد، همه چيز ظاهري است. كساني كه عاري از اصول اخلاقي مذهب مي‌باشند، نسبت به خداوند احساس خشوع و احترام ندارند و در جايي كه خشوع خداوند در ميان نباشد انسان‌ها فقط به دنبال منافع خود مي‌گردند. وقتي انسان‌ها احساس كنند منافع شخصي‌شان در خطر است نمي‌توانند به اظهار عشق حقيقي، وفاداري و شفقت بپردازند و فقط نسبت به كساني احساس عشق و احترام دارند كه برايشان سودي به ارمغان آورد. دليل آن نيز اين است كه طبق تصور غلطشان فقط يكبار در اين جهان زندگي مي‌كنند، پس بايد به هر ميزان كه مي‌توانند از آن برگيرند. علاه بر اين بر مبناي اين عقيده غلط هيچ نوع مجازاتي در مقابل نادرستي عمل زشتي كه در جهان انجام مي‌دهند وجود نخواهد داشت.
ادبيات ماسوني مملو از خطابه‌هاي اخلاقي است كه سعي مي‌كنند اين حقيقت را مبهم جلوه دهند. اما در واقع چنين اخلاق بدون مذهبي چيزي نيست جز لفاظي‌هاي دروغين. تاريخ پر است از نمونه‌هايي كه نشان مي‌دهند اخلاق، بدون تأديب نفسي كه مذهب به روح انسان عطا مي‌كند و بدون قانون الهي محقق نمي‌شود. برجسته‌ترين نمونه از اين دست انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 بود. ماسون‌هاي محرك انقلاب با شعارهايي كه دم از آرمان‌هاي اخلاقي چون «آزادي، مساوات و برادري» مي‌زدند، قيام كردند. با اين حال ده‌ها هزار انسان بي‌گناه به گيوتين سپرده شدند و كشور غرق در خون شد. حتي رهبران انقلاب خود نتوانستند از چنين وحشي‌گري بگريزند و يكي پس از ديگري قرباني گيوتين شدند.
در قرن نوزدهم «سوسياليزم» از تصورات امكان ايجاد اخلاق بدون وجود مذهب متولد شد و نتايج فجيع‌تري به بار آورد. سوسياليزم به طور فرضي طالب جامعه‌اي عادل وبرابر بود كه در آن استثمار وجود نداشته باشد و بدين منظور پيشنهاد داد مذهب را از بين ببرند. با اين حال در قرن بيستم در كشورهايي چون شوروي، بلوك شرق، چين، هندوچين، كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي مركزي مردم را در معرض بيچارگي و مصيبت وحشتناكي قرار داد. نظام‌هاي كمونيستي شمار باورنكردني را به قتل رساندند. رقم كلي به حدود 120 ميليون نفر مي‌رسد. علاوه بر اين برخلاف آنچه ادعا مي‌شد عدالت و برابري هيچ گاه در هيچ كشور كمونيستي برقرار نشد. رهبران كمونيست حاكم شامل طبقه‌اي از برگزيدگان بودند. (ميلووان دجيلاس، متفكر اهل يوگوسلاوي در كتاب خود با عنوان طبقه جديد25 تشريح مي‌كند كه رهبران كمونيسم برخلاف ادعاهاي سوسياليسم دست به ايجاد «طبقه ممتاز» زدند.)
امروز نيز با نگاه به فراماسونري كه دائماً به بيان رسمي نظريات خود مبني بر «خدمت به جامعه» و «فداكاري در راه بشريت» مي‌پردازد، به پيشينه درستي دست نمي‌يابيم. ماسونري در بسياري كشورها كانون ارتباطات جهت رسيدن به منابع مادي نامشروع بوده است. در رسوايي لژ ماسوني ايتاليا در دهه 1980، ارتباط نزديك ميان ماسون‌ها و مافيا افشا شد و آشكار گرديد كه مديران لژ به فعاليت‌هايي چون قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر و پولشويي مشغول بودند. در رسوايي بزرگ لژ شرقي فرانسه در سال 1992 و در «عمليات پاكي» در انگلستان، فعاليت‌هاي لژهاي ماسوني در كسب منافع نامشروع افشا شد.
اين حوادث اجتناب‌ناپذيرند چون همان‌گونه كه ذكر كرديم، اخلاق تنها در جامعه‌اي محقق مي‌شود كه تأديب اخلاقي مذهبي وجود داشته باشد. بنياد اخلاق از غرور و خودپسندي عاري است و كساني به آن دست مي‌يابند كه به مسئوليت خود در برابر خداوند پي برده‌اند. خداوند در سوره حشر, پس از صحبت از فداكاري مؤمنان مي‌فرمايد:
مسلماً كساني كه از بخل و طمع نفس خود در امان بمانند به رستگاري واصل مي‌شوند.
اين است اساس حقيقي اخلاق. در سوره فرقان ذات واقعي مؤمنان حقيقي چنين تشريح شده است:
بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه بدون تكبر و خودنمايي در زمين راه مي‌روند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظي قناعت مي‌كنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه شب را در محضر آفريدگارشان در حال سجده و نماز مي‌گذارنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه به استغاثه عرض مي‌كنند: «خدايا به لطف و كرمت ما را از عذاب جهنم مصون بفرما كه شكنجه‌اي سخت و طولاني و دائمي است. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه انفاق و بخشش نه اسراف مي‌كند و نه خست مي‌ورزند بلكه ميانه‌رو هستند... و براي آفريدگار خود شريكي قائل نمي‌شوند... و چون ذكر آيات و معجزات الهي به ميان آيد بي‌تفاوت و بي‌اعتنا و كور و كر نسبت به آن حقايق الهي نمي‌مانند.26
وظيفه اصلي مؤمنان اين است كه با خضوع در برابر خداوند سر تسليم فرود آورند؛ نه اينكه با مشاهده آيات او روي برگردانند، گويي نه مي‌شنوند و نه مي‌بينند. چنين وظيفه‌اي فرد را از خودخواهي نفس، هوس‌هاي دنيايي و جاه‌طلبي‌ها در امان مي‌دارد. اين نوع اخلاق تنها به اين وسيله حاصل مي‌شود. به همين سبب در جامعه‌اي كه عشق و خشوع الهي و ايمان به خداوند وجود ندارد، اصول اخلاقي برپا نمي‌شوند و چون هيچ چيز به طور كامل تعيين نمي‌شوند هر كس بر مبناي خواسته خود خوب و بد را تعيين مي‌كند.

تأسيس دنياي اومانيستي

فلسفه اومانيستي كه ماسون‌ها به آن مباهات مي‌كنند، بر انكار ايمان به خداوند و پرستش انسان و ستايش او به جاي خداوند بنا نهاده شده است. در اينجا سؤال مهمي مطرح است: آيا اين عقيده مختص ماسون‌هاست يا اينكه آنها مي‌خواهند ديگران نيز آن را بپذيرند؟
با نگاه به نوشته‌هاي ماسوني به آساني به جواب سؤال مي‌رسيم. هدف اين سازمان گسترش فلسفه اومانيستي در سراسر جهان و ريشه‌كني مذاهب توحيدي (اسلام، مسيحيت و يهوديت) است.
به عنوان نمونه در مقاله‌اي كه در نشريه معمار سينان به چاپ رسيده آمده است:
ماسون‌ها در پي مبدأ مفاهيم شرارت، عدالت و درست‌كاري، در آن سوي دنياي مادي نيستند. ايشان معتقدند اينها برآيند موقعيت اجتماعي فرد، ارتباطات اجتماعي او و آنچه در حيات خود در كوشش رسيدن به آن است مي‌باشد و مي‌افزايد: ماسونري تلاش مي‌كند اين انديشه را در سراسر جهان منتشر كند.27
سلامي ايشينداغ كه يك ماسون ارشد ترك مي‌باشد مي‌نويسد:
بر مبناي ماسونري، براي رهايي بشريت از اصول اخلاقي مبتني بر منابع مذهبي لازم است اصول اخلاقي را برپا كرد كه مبتني بر دوست داشتن غيرنسبي انسان باشد. ماسونري با توجه به اصول اخلاقي كهن خود تمايلات اندام انسان، نيازها و ارضاهاي آن، قوانين زندگي اجتماعي و سازماندهي آنها، وجدان، آزادي انديشه و بيان و بالاخره همه آنچه به ايجاد يك زندگي طبيعي و سرشتي كمك مي‌كند را مورد توجه قرار داده است. به اين سبب هدف آن برپايي و تقويت اخلاقيات انساني در همه جوامع مي‌باشد.28
مقصود اين ماسون ارشد از «نجات بشريت از اصول اخلاقي مبتني بر منابع مذهبي» بيگانه‌سازي همه انسان‌ها از مذهب است. ايشينداغ در تشريح اين هدف و اصول آن جهت محقق ساختن تمدن پيشرفته چنين مي‌نويسد:
اصول مثبت ماسونري براي تحقق يك تمدن پيشرفته لازم و ضروري‌اند و چنين مي‌باشند:
ـ پذيرش اينكه خداي غيرمجسم (معمار بزرگ كائنات) خود سير تكاملي دارد.
ـ انكار ايمان به وحي، عرفان و عقايد توخالي
ـ برتري اومانيسم عقلاني و كار و تلاش
اولين مورد از موارد بالا مستلزم انكار وجود خداوند است. ماده دوم منكر وحي الهي و تعاليم مذهبي مي‌باشد. (ايشينداغ اين عقايد را توخالي مي‌داند) و ماده سوم به تمجيد از اومانيسم و تصور كلي آن از كار مي‌پردازد (همان‌طور كه در كمونيسم وجود دارد.)
اگر به ميزان تحقق اين مفاهيم در جهان امروز توجه كنيم، مي‌توانيم به نفوذ فراماسونري پي ببريم. نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد. فراماسونري چگونه به مأموريت خود عليه مذهب عمل كرده است؟ با نظر به نوشته‌هاي ماسوني در مي‌يابيم كه هدف آنان نابودي مذهب است؛ به خصوص در سطح عامه مردم و به كمك تبليغات انبوه. ايشينداغ در بخشي از كتاب خود اين موضوع را كاملاً روشن مي‌كند:
... حتي رژيم‌هاي سركوب‌گر افراطي نيز در تلاش خود براي نابودسازي نهاد مذهب ناموفق بوده‌اند. در واقع افراط در روش‌هاي تند سياسي، در تلاش خود براي روشن كردن جامعه و نجات آن از عقايد توخالي و تعصب‌آميز مذهبي، عكس‌العمل معكوس ايجاد نمود. مكان‌هاي مذهبي امروزه شلوغ‌تر از گذشته است و عقايد و تعصباتي كه سعي مي‌شد ممنوع شود طرفداران بيشتري يافته است. در سخنراني ديگري اشاره كرديم كه در چنين مواردي كه با قلب و احساسات مردم ارتباط دارد، تحريم و زور اثري ندارد. تنها راه انتقال مردم از تاريكي به روشنايي، دانش مثبت و اصول عقلي و منطقي است. اگر مردم از اين راه تحصيل علم كنند به جوانب اومانيستي و مثبت مذهب احترام مي‌گذارند و در آن حال خود را در برابر عقايد عبث و تعصب‌آميزش حفظ كنند.29
تحليل دقيق اين بخش بسيار اهميت دارد. ايشينداغ مي‌گويد سركوبي مذهب باعث تحريك بيشتر مردم و تقويت مذهب مي‌شود. بنابراين فكر مي‌كند براي جلوگيري از تقويت مذهب بايد آن را در سطح روشنفكران نابود ساخت. مقصود از «دانش مثبت و اصول عقلي و منطقي»‌واقعاً دانش و عقل و منطق نيست. منظور او چيزي نيست جز فلسفه اومانيستي و ماترياليستي كه در پس اين عبارات و واژه‌ها پنهان است؛ درست مانند داروينيسم.
ايشينداغ ادعا مي‌كند با انتشار اين عقايد در جامعه، تنها جوانب اومانيستي در خور احترام مي‌شوند يعني تنها بخشي از مذهب باقي مي‌ماند كه به تأييد فلسفه اومانيستي رسيده باشد. به عبارت ديگر آنها در پي انكار حقايق پايه‌اي هستند كه شالوده مذهب توحيدي را به وجود آورده‌اند (وي آنها را عقايد پوچ مي‌نامد). اين حقايق اصولي چون آفرينش انسان توسط خداوند و مسئوليت بشر در مقابل او را در بر مي‌گيرد.
به طور خلاصه بايد گفت ماسون‌ها نابودي عناصري از ايمان را هدف گرفته‌اند كه ماهيت مذهب را تشكيل مي‌دهند و با اين روش در پي تنزل نقش مذهب به عنصري فرهنگي هستند كه تنها به بيان عقيده درباره سؤالات عمومي اخلاق مي‌پردازد. راه تحقق اين امر نيز، به عقيده ماسون‌ها، تحميل الحاد در ظاهر مبدل علم و عقل به جامعه است. سرانجام هدفشان بيرون راندن مذهب از جايگاه آن حتي به صورت عنصري فرهنگي و ايجاد دنيايي كاملاً سكولار مي‌باشد.
ايشينداغ در مجله‌اي به نام ماسون، در مقاله‌اي با عنوان «دانش مثبت، موانع ذهن و ماسونري» مي‌گويد: به همين دلايل مي‌خواهم بگويم كه مهم‌ترين وظيفه اومانيستي و ماسوني همه ما اين است كه از علم و عقل فاصله نگيريم، كه تأييد كنم براساس تكامل، اين بهترين و تنها راه راوج عقايد ما در ميان مردم و تعليم دانش مثبت به آنهاست. سخنان ارنست رنن30بسيار مهم است: «اگر مردم به كمك علم مثبت و عقل تعليم داده شوند و روشنفكر شوند، عقايد پوچ مذهب خود به خود از بين مي‌روند.» سخنان ليسنگ31 نيز اين عقيده را تأييد مي‌كند: «اگر انسان‌ها به وسيلة دانش مثبت و عقل تعليم داده شوند و روشنفكر شوند، روزي مي‌رسد كه ديگر نيازي به مذهب وجود نخواهد داشت.»32
در يك مجله ماسوني به نام آينه اين هدف «معبد انديشه‌ها» ناميده شده است:
ماسون‌هاي جديد هدف ماسون‌هاي قديم را از ساخت يك معبد فيزيكي به ساخت «معبد انديشه‌ها» تغيير داده‌اند. ساخت اين معبد زماني امكان‌پذير است كه اصول و موازين ماسوني برقرار شوند و مردمي كه به اين روش عاقل شده‌اند روي زمين افزايش يابند.33
ماسون‌ها جهت پيشبرد اين هدف در بسياري از كشورهاي جهان سخت فعاليت كرده‌اند. سازمان ماسوني در دانشگاه‌ها، مؤسسات آموزشي، رسانه‌ها و دنياي هنر و انديشه داراي نفوذ و قدرت مي‌باشد و هيچ‌گاه در جهت انتشار فلسفه اومانيستي خود در جامعه و بي‌اعتبار ساختن حقايق ايمان مذهبي دست از تلاش نمي‌كشد. خواهيم ديد كه نظريه تكامل از وسايل عمده تبليغات است. به علاوه مقصود آنها ساختن جامعه‌اي است كه حتي نام خداوند نيز در آن برده نشود و تنها لذايذ انسان، اميال و جاه‌طلبي دنيايي فراهم شود. در چنين جوي ديگر جايي براي ترس از خداوند و عشق به او،عمل به رضاي او،عبادت و فكر به جهان آينده باقي نمي‌ماند. امروزه اين پيام بارها و بارها در فيلم‌ها، كارتون‌ها و رمان‌ها تكرار مي‌شود.
در اين تشكيلات فريب‌آميز, ماسون‌ها هميشه نقش رهبر را بازي مي‌كنند. اما گروه‌ها و افراد بسيار ديگري نيز وجود دارند كه به همين كار مشغولند. ماسون‌ها آنان را به عنوان «ماسون‌هاي افتخاري» مي‌پذيرند و از متحدان خود به شمار مي‌آورند، زيرا همگي فلسفه مشتركي دارند. سلامي ايشينداغ مي‌نويسد:
در دنياي خارج انسان‌هاي خردمندي وجود دارند كه با آنكه ماسون نيستند از ايدئولوژي ماسوني حمايت مي‌كنند. چون اين طرز تفكر كلاً ايدئولوژي انسان‌ها و بشريت است.34
اين جنگ پايدار عليه مذهب بر دو استدلال يا توجيه اصلي استوار است: فلسفه ماده‌گرا (ماترياليستي) و نظريه تكامل داروين.
در دو فصل آينده به بررسي اين دو توجيه، مبدأ آنها و ارتباطشان با فراماسونري خواهيم پرداخت. سپس قادر خواهيم بود پشت پرده اين انديشه‌ها را كه از قرن نوزدهم تا كنون دنيا را تحت تأثير قرار داده‌اند به صورت روشن‌تر درك كنيم.

پی نوشت ها :

1.Encarta World English Dictionary, 1999 Microsoft Corporation.
2.Lamont, The Philosophy of Humanism, 1977, p. 116.
3.http://www.jjnet.com/archives/documents/humanist.htm.
4. سوره انسان(76)، آ?ات40-36.
5.Anthony Flew
6.Henry Margenau, Roy Abraham Vargesse, Cosmos, Open Court Publishing, 1992, p. 241
7.A. I. Oparin
8.J. B. S. Haldane
9.Patrick Glynn, God: The Evidence, The Reconciliation of Faith and Reason in a Postsecular World, Prima Publishing, California, 1997, p. 61
10.The Beatles
11.http://www.garymcleod.org/2/johnd/humanist.htm
12.سوره نحل(16)، آ?ات24-22.
13.Malachi Martin, The Keys of This Blood: The Struggle for World Dominion Between Pope John Paul II, Mikhail Gorbachev, and the Capitalist West, New York, Simon & Schuster, 1990, pp. 519-520.
14.Malachi Martin, The Keys of This Blood, p. 520.
15.Malachi Martin, The Keys of This Blood, pp. 521-522.
16.Dr.Selami Isindag, Sezerman Kardes V, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 73.
17.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes VI, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 79.
18.Mimar Sinan, 1989, No. 72, p. 45.
19.Pico della Mirandola.
20.Selamet Mahfilinde Uc Konferans (Three Confrences in Safety Society), p. 51.
21.J. D. Buck, Mystic Masonry, Kessinger Publishing Company, September 1990, p. 216.
22.Franz Simecek, Turkiye Fikir ve Kultur Dernegi E. ve K. S. R. Sonuncu ve 33. Derecesi Turkiye Yuksek Surasi, 24. Konferans, (Turkish Society of Idea and Culture, 33rd degree, Turkey Supreme Meeting, 24th conference), Istanbul, 1973, p. 46.
23.http://www.mason.org.tr/uzerine.html.
24.Dr. Selami Isindag, Ucuncu Derece Rituelinin Incelenmesi (The Examination of the Third Degree Ritual), Mason Dernegi (Masonic Society) Publications: 4, Istanbul, 1978, p. 15.
25.Milovan Djilas, The New Class.
26.سوره فرقان(25)، آ?ات73-63.
27.Moiz Berker, “Gercek Masonluk” (Real Freemasonry), Mimar Sinan, 1990, No. 77, p. 23.
28.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes IV, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 62.
29.Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, pp. 145-146.
30.Ernest renan.
31.Lessing .
32.Dr. Selami Isindag, “Olumlu Bilim-Aklin Engelleri ve Masonluk” (Positive Science-The Obstacles of Mind and Freemasonry), Mason Dergisi, year 24, No. 25-26 (December 76-March 77).
33.Ibrahim Baytekin, Ayna (Mirror), Ocak 1999, No: 19, p.4.
34.Dr. Selami Isindag, Masonluk Ustune (On Freemasonry), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 32.

منبع:ماهنامه موعود شماره 63




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما