مروری بر خاطرات مرحوم آیت الله مهدوی کنی (1)
آنچه پیش روی شماست خاطرات شفاهی مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت، ضبط و انتشار یافته است. این خاطرات به صورت پرسش و پاسخ جمع آوری و توسط غلامرضا خواجه سروی به صورت متن تدوین گردیده است.
تا آنجا که به یاد دارم پدرم مردی مذهبی، مقیّد به مسائل دینی و بلکه متعصب در مسائل دینی و مقیّد بودند که فرزندانش را با آداب مذهبی تربیت کند. یادم نمیرود که در همان اوانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم، ولی نزدیک بلوغ بودم؛ یک روز ایشان مرا خواست و گفت که می خواهم با تو خصوصی صحبت کنم. پدرم گفت: تو کم کم داری به سن تکلیف میرسی و باید با مسائل شرعی آشنا شوی، لذا میخواهم مسائلی را به طور خصوصی به تو بگویم تا فرد دیگری در این مسائل با تو صحبت نکند. آنگاه مسائل غسل و جنابت و طهارت و امثال اینها را برای من توضیح داد که شخص مسلمان باید غسل کند، نماز بخواند و غسل جنابت وضو ندارد. اینها را به من یاد داد و خوب به یاد دارم که در ایوان منزلمان این نصایح را به من فرمود و اصرار داشت که کسی هنگام بیان این حرفها آنجا نباشد. از خصوصیات تربیتی پدرم این بود که تا حدی سخت میگرفت.
یادم می آید روزی با هم بازیهایم در همان کوچههای کن الک دو لک بازی میکردیم. چوب الک از دست من به مغازه پینه دوزی که در همسایگی ما بود افتاد. در آنجا پیرمردی بود که نزدیک منزل ما پینه دوزی میکرد. اتفاقاً چوب به آن پیرمرد – که یک پایش فلج بود و با عصا راه می رفت – خورد. گرچه ما عمداً این کار را نکرده بودیم، اما نوعی بیمبالاتی بود. آن پیرمرد نزد پدرم شکایت کرد. مرحوم پدرم همان جا مرا تنبیه کرد و گفت: «رضا! چرا این کار را کردی؟» گفتم: «متوجه نبودم». گفت: «نه، من باید تو را تنبیه کنم که دیگر از این کارها انجام ندهی». چندین بار با عصایی که در دستش بود زد و گفت که برای این تو را جلوی مردم تنبیه میکنم تا دیگر در انظار مردم به دیگران بیاحترامی نکنی. البته ممکن است کسی بگوید اینگونه تنبیه درست نیست، اما بنده میخواهم تقیّد ایشان را نسبت به تربیت فرزندانشان برسانم. این بود میزان تقید ایشان که راضی نبود فرزندانش نسبت به مردم بی احترامی کنند.
مرحوم پدرم همیشه با علما و روحانیون رفت و آمد داشتند. خودشان روحانی نبودند، ولی علاقمند به علما بودند. ایشان با علمای کن و تهران مانند آیت الله حاج شیخ محمد علی عمیقی از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی، آیت الله سرخه ای، آیت الله آملی و حاج آقای یحیی سجادی و... ارتباط داشتند و در منزل ما ایام ماه رمضان، ماه محرم، اعیاد مذهبی و امثال ذالک غالباً علما رفت و آمد داشتند و ما پذیرای علما و روحانیونی بودیم که از قم و تهران تشریف میآوردند.
پدرم دارای هشت فرزند بود؛ پنج پسر و سه دختر که البته همگی در قید حیات هستند. (متأسفانه هنگام ویرایش و طبع این خاطرات برادر بزرگترمان آقا مرتضی دار فانی را بدرود گفته بود.) فرزندان پسر به ترتیب سن عبارتند از: مرتضی، حسن، حسین، محمدباقر – که به مهدی معروف است – و حقیر پنجمی و کوچک ترین پسر ایشان هستم. اما فرزندان دختر سه نفر هستند به نام های بتول، سکینه و ربابه که همگی در قید حیات هستند.
ادامه دارد...
منبع مقاله : مشرق نیوز
آنچه پیش روی شماست خاطرات شفاهی مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت، ضبط و انتشار یافته است. این خاطرات به صورت پرسش و پاسخ جمع آوری و توسط غلامرضا خواجه سروی به صورت متن تدوین گردیده است.
*فصل اول؛ تولد، خانواده، معیشت
اینجانب محمدرضا مهدوی کنی در چهاردهم مرداد 1310 هـ.ش / ربیع الاول 1350 هـ.ق در قریه کن – که در آن زمان در دو فرسخی تهران و امروز متصل به آن است – به دنیا آمدم. نام پدرم اسدالله معروف به حاج اسدالله کنی و نام مادرم فاطمه، شغل پدرم کشاورزی بود گر چه گاهی به تجارت نیز اشتغال داشتند.تا آنجا که به یاد دارم پدرم مردی مذهبی، مقیّد به مسائل دینی و بلکه متعصب در مسائل دینی و مقیّد بودند که فرزندانش را با آداب مذهبی تربیت کند. یادم نمیرود که در همان اوانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم، ولی نزدیک بلوغ بودم؛ یک روز ایشان مرا خواست و گفت که می خواهم با تو خصوصی صحبت کنم. پدرم گفت: تو کم کم داری به سن تکلیف میرسی و باید با مسائل شرعی آشنا شوی، لذا میخواهم مسائلی را به طور خصوصی به تو بگویم تا فرد دیگری در این مسائل با تو صحبت نکند. آنگاه مسائل غسل و جنابت و طهارت و امثال اینها را برای من توضیح داد که شخص مسلمان باید غسل کند، نماز بخواند و غسل جنابت وضو ندارد. اینها را به من یاد داد و خوب به یاد دارم که در ایوان منزلمان این نصایح را به من فرمود و اصرار داشت که کسی هنگام بیان این حرفها آنجا نباشد. از خصوصیات تربیتی پدرم این بود که تا حدی سخت میگرفت.
یادم می آید روزی با هم بازیهایم در همان کوچههای کن الک دو لک بازی میکردیم. چوب الک از دست من به مغازه پینه دوزی که در همسایگی ما بود افتاد. در آنجا پیرمردی بود که نزدیک منزل ما پینه دوزی میکرد. اتفاقاً چوب به آن پیرمرد – که یک پایش فلج بود و با عصا راه می رفت – خورد. گرچه ما عمداً این کار را نکرده بودیم، اما نوعی بیمبالاتی بود. آن پیرمرد نزد پدرم شکایت کرد. مرحوم پدرم همان جا مرا تنبیه کرد و گفت: «رضا! چرا این کار را کردی؟» گفتم: «متوجه نبودم». گفت: «نه، من باید تو را تنبیه کنم که دیگر از این کارها انجام ندهی». چندین بار با عصایی که در دستش بود زد و گفت که برای این تو را جلوی مردم تنبیه میکنم تا دیگر در انظار مردم به دیگران بیاحترامی نکنی. البته ممکن است کسی بگوید اینگونه تنبیه درست نیست، اما بنده میخواهم تقیّد ایشان را نسبت به تربیت فرزندانشان برسانم. این بود میزان تقید ایشان که راضی نبود فرزندانش نسبت به مردم بی احترامی کنند.
مرحوم پدرم همیشه با علما و روحانیون رفت و آمد داشتند. خودشان روحانی نبودند، ولی علاقمند به علما بودند. ایشان با علمای کن و تهران مانند آیت الله حاج شیخ محمد علی عمیقی از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی، آیت الله سرخه ای، آیت الله آملی و حاج آقای یحیی سجادی و... ارتباط داشتند و در منزل ما ایام ماه رمضان، ماه محرم، اعیاد مذهبی و امثال ذالک غالباً علما رفت و آمد داشتند و ما پذیرای علما و روحانیونی بودیم که از قم و تهران تشریف میآوردند.
پدرم دارای هشت فرزند بود؛ پنج پسر و سه دختر که البته همگی در قید حیات هستند. (متأسفانه هنگام ویرایش و طبع این خاطرات برادر بزرگترمان آقا مرتضی دار فانی را بدرود گفته بود.) فرزندان پسر به ترتیب سن عبارتند از: مرتضی، حسن، حسین، محمدباقر – که به مهدی معروف است – و حقیر پنجمی و کوچک ترین پسر ایشان هستم. اما فرزندان دختر سه نفر هستند به نام های بتول، سکینه و ربابه که همگی در قید حیات هستند.
*خصوصیات والده
والده بنده از خانوادهای مذهبی و غیرروحانی بود. آنطور که یادم هست بستگان مادری و پدریمان همه از افراد متدین و مقید به مسائل مذهبی بودند و مخصوصا پدربزرگمان خیلی مرد مسلمان و متدینی بود و در کن به دیانت و راستی شهرت داشت. نام ایشان سلیمان و اسم مادربزرگمان خدیجه بود. مادرم خیلی باسواد نبود و تنها سواد خواندن داشت و قرآن را میتوانست بخواند. ایشان خیلی مادر خوبی بود، واقعا مؤمنه بود و شاید در میان بستگان ما کمنظیر بود. این طور میگفتند که در آبادی ما مثل او کمتر وجود دارد و من اگر از جنبههای دینی چیزی داشته باشم بخش مهم آن مربوط به مادرم است؛ زیرا ایشان خیلی به مسائل دینی علاقه داشتند و مخصوصا میخواستند که ما روحانی بشویم. وی بانویی مؤمنه و صبور و قانع بود. در هر حال مادرم صفات بارز و فضائل نفسانی خوبی داشت و در بین زنان بستگان ما این امر زبانزد بود. وی عمر با برکتی داشت و سرانجام ظاهرا در سن نود و سه سالگی درگذشت، ولی پدرم پیش از مادر از دنیا رفت؛ یعنی در سال 1354 شمسی در حدود هشتاد سالگی مرحوم شد. خدواند هر دو را مشمول رحمت و غفران واسعهاش قرار دهد.*دوستان زمان کودکی
از دوستان زمان کودکی که نام اکثرشان در ذهنم باقی است، عدهای در همان کن در شغل زراعت و غیره هستند و عدهی دیگر که از همدرسان دوران طلبگی ما بودند: از جمله آقای حاج شیخ جواد الهی که هماکنون در تهران امام جماعت میباشند و برادر دیگری به نام آقای حاج شیخ علیاصغر طاهری که ایشان هم روحانی بودند، ولی غیرمعمم که در قم به تحصیل و تدریس و تألیف اشتغال داشت و چند سال قبل مرحوم شد. ایشان در صرف و نحو و ادبیات خبره بود و تفسیری ادبی بر قرآن به زبان فارسی نوشتند که پس از درگذشت ایشان چاپ شد. برادر دیگری به نام آقای شیخ عباس محبی که از دوستان دوران مدرسهی ما بودند، هماکنون در شمیران امام جماعت هستند. برادر دیگری هست به نام آقای حاج شیخ رضا طالب کنی که از اقوام ما و روحانی هستند و در تهران زندگی میکنند و دوستان دیگری که بسیاری از آنها دار فانی را وداع گفتهاند.ادامه دارد...
منبع مقاله : مشرق نیوز
/ج