بازديد جهان گردان غير مسلمان از مکان هاي مقدس (1)

بي گمان مکان هاي مقدس اسلامي، صرف نظر از قداست و معنويتي که دارند، نمايشگاهي از هنر و نمادي از تمدّن و فرهنگ اسلامي اند.
چهارشنبه، 26 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازديد جهان گردان غير مسلمان از مکان هاي مقدس (1)
 بازديد جهان گردان غير مسلمان از مکان هاي مقدس (1)

 

نويسنده: محمدحسن نجفي




 

بي گمان مکان هاي مقدس اسلامي، صرف نظر از قداست و معنويتي که دارند، نمايشگاهي از هنر و نمادي از تمدّن و فرهنگ اسلامي اند.
هنرمندان بي نام و نشان که از سرعشق و ايمان، تمام هستي خويش را وقف خدمت به اين مکان ها کرده اند، مي کوشيده اند تا بهترين انگاره و انديشه اي را که از زيبايي داشته اند در پيکره ي اين بناهاي مقدس تحقق بخشيده و جلوه گر سازند.
هنرمند مسلمان، هر زيبايي را که يپرامون خويش مي ديد اگر آن را در خور بزرگي و شکوه اين آثار مقدس مي ديد سعي مي کرد که به هنگام فرصت براي آن در اين مکان ها جايي باز کند. از اين رو، در بناي بسياري از اين مکان ها، هنرهاي گوناگون به هم درآميخته است: معمار، در توازن اجزا کوشيده است، نقاش به نقوش و رنگ هاي کاشي ها توجه کرده است، خوشنويس لوح ها و کتيبه ها را جلوه بخشيده است، صنعت هاي دستي هم براي آراستن اين مجموعه الهي به کار گرفته شده است.
از فرش هاي عالي، پرده هاي گران بها، قنديل هاي عظيم و درخشان، منبّت کاري ها و مليله دوزي ها، همه و همه در کامل کردن زيبايي و چشم نواز کردن اين مکان ها مقدس استفاده شده است. بدين گونه جلوه هاي گوناگون فرهنگ و هنر اسلامي در قرن هاي دراز در بناي اين مکان ها، مجال يافته است و براي هنر اسلامي پناهگاهي پاک و نمايشگاهي اَمن در اين مکان ها به وجود آمده است.
امروزه يک گردش گر دقيق و روشن بين مي تواند از ديدن و مطالعه اين آثار، تصوير روشني از تمدّن و تاريخ قوم ها و ملت هاي گوناگون مسلمان را پيش چشم خويش مجسّم نمايد.
در حال حاضر، خوش بختانه در جاي جاي جهان اسلام و به ويژه در ايران اسلامي، از اين گونه مکان ها و بناها فراوان است و کشور پهناور ما از اين ميراث بزرگ فرهنگي برخوردار است.
اين جاذبه هاي هنري و فرهنگي، مي تواند خيل عظيم گردش گراني که کنجکاوي و تنوع طلبي انسان امروز و آساني و راحتي رفت و آمدها و ملالت آفريني زندگي ماشيني آنان را از اين سو به آن سو مي کشاند، به سوي خود فرا خواند و حضور اين گردش گران در کشور ما، به ويژه با توجّه به فضاي اسلامي حاکم بر آن، که بيشتر افراد فرهنگي خواهند بود، مي تواند صرف نظر از منافع اقتصادي فراوان آن، که به سود جامعه اسلامي است، زمينه را براي بهره وري هاي فرهنگي و معنوي فراهم سازد. اگر برنامه ريزي درست داشته باشيم مي توانيم ضمن معرفي آثار فرهنگي و تاريخي اسلام، سخن حق و پيام هاي حيات بخش اسلام را به گوش آنان برسانيم. آنان را از نزديک با ارزش هاي معنوي و انساني تجلي يافته ي در جامعه ي اسلامي آشنا سازيم و تأثير غير مستقيم ارزش هاي الهي را در انسان هاي تشنه امروز که با پاي خود به کشور ما آمده اند بيازماييم و زمينه ساز عمل به اين آموزه ي شريعت باشيم که « کونوا دعاة للناس بغير ألسنتکم ». (1)
و دست کم اين حضور مي تواند بسياري از تهمت هايي را که دشمنان اسلام و نظام به ما زده اند، بزداييم.
اکنون نخستين پرسشي که فرا روي قرار مي گيرد اين است که آيا غير مسلمان مي تواند در اين مکان هاي مقدس پاي نهد؟ مگر نه اين است که غير مسلمان ناپاک است و زدودن ناپاکي از اين مکان هاي پاک لازم و مگر نه اين است که اين مکان ها مقدس اند و حفظ حرمت و قداست آنها واجب؟ پرسش آن گاه جدي تر مي شود که نظري اجمالي به فقه و نظرهاي فقيهان بيفکنيم. اگر نگوييم اجماع و اتفاق فقيهان؛ دست کم مشهور آنان، بر اين باورند که غير مسلمان حق ورود به مساجد را ندارند و ديگر مکان هاي مقدس، مانند حرم امامان (عليهم السلام) را فقيهي هم چون صاحب جواهر، به هنگام بحث از آمدن کافران به مسجدها و محدوده ي حرم در مکه، همانند آنها دانسته است. (2) اين جاست که بحث و بررسي در اين موضوع از ضروري ترين و پايه اي ترين بحث هاي جهان گردي خود را مي نماياند.
بايد ديد اين ديدگاهِ به ظاهر محکم، مبتني بر چيست؟ دليل اين حرام بودن و ناروايي کدام است؟ آيا مي توان در دلالت آنها ترديد کرد؟ آيا در اساس، حرام بودني در کار هست؟ اگر هست مربوط به همه ي مکان هاي مقدس است، يا ويژه برخي از آنها. اگر دليل بر حرام بودن وجود نداشت، بايد ديد منشأ اين فتوا چه بوده است. آيا فايده هايي که امروز براي جهان گردي شمرده مي شود مي تواند در تغير اين فتوا کارگر باشد؟
نگارنده بر اين باور است که دليل هاي اقامه شده بر حرام بودن ورود کافران به مکان هاي مقدس ناتمام و قابل نقد و بررسي است و چنان قوتي ندارد که بتوان از آن حرام بودن قطعي آن هم نسبت به همه ي مکان هاي مقدس را به دست آورد. بنابراين، باب گفت و گو و نقد و بررسي هم چنان به روي فقه پژوهان باز است.
از آن جا که سخنان فقيهان بر محور « ورود کافران به مساجد » چرخيده است و ديگر مکان هاي مقدس را، اگر به بوته بررسي نهاده اند، همانند مساجد دانسته و دليل ها را نيز همان دليل ها دانسته اند، ما نيز همان روش را پيروي کرده، مدار بحث را در موضوع « ورود جهان گرد غير مسلمان به مسجدها » قرار مي دهيم و بر اين باوريم که با روشن شدن حکم مسجدها، ديگر مکان هاي مقدس نيز تکليف شان مشخص خواهد شد. به اميد آن که بتوانيم گامي در جهت روشن گري موضوع برداريم.

ديدگاه ها

آيا کافران، مشرک، يا غير مشرک، مي توانند به مسجدها آمد و شد داشته باشند، يا خير؟ بين فقهاي اسلام اختلاف نظر است.
شيخ طوسي، به پاره اي از اين ديدگاه ها اشاره مي کند:
لايجوز للمشرکين دخول المسجد الحرام و لا بشيء من المساجد لابإذن و لابغير إذن و به قال مالک و قال الشافعي: لايجوز لهم أن يدخلوا المسجد الحرام بحال لإباذن الأمام و لا بغير إذنه، و ما عداه من المساجد لابأس أن يدخلوها بالإذن و قال: أبوحنيفه: يدخل الحرام و المسجد الحرام و کلّ المساجد بإذن... ؛ (3)
بر مشرکان روا نيست به مسجدالحرام و هيچ مسجدي، با اجازه و بدون اجازه وارد شوند. مالک هم بر اين نظر است و شافعي مي گويد: ورود آنان به مسجد الحرام، به هيچ روي روا نيست، نه با اجازه و نه بدون اجازه، ولي به غير مسجدالحرام با اجازه رواست.
ابوحنيفه مي گويد: با اجاره، هم به حرم و مسجد الحرام و هم به ديگر مساجد مي توانند وارد شوند.
شکي نيست که مقصود شيخ از واژه مشرکان، تمامي کافران است؛ زيرا در بحث احکام اهل ذمه بيان شده است و در مبسوط نيز، با همين تعبير، در بحث احکام اهل ذمه، با شرح بيشتر، موضوع را مطرح کرده است. (4)
فخر رازي نيز بر اختلاف نظر فقيهان اهل سنت، اشاره دارد:
المسألة الخامسة: قال الشافعي (عليه السلام): الکفّار يمنعون من المسجد الحرام خاصّة. و عند مالک يمنعون من کلّ المساجد. و عند أبي حنيفة لا يمنعون من المسجد الحرام و لامن سائر المساجد...؛ (5)
پنجمين مسئله اين که: شافعي مي گويد: کافران تنها از رفتن به مسجد الحرام باز داشته شده اند. مالک مي گويد: از تمامي مسجدها و ابي حنيفه مي گويد: از ورود به هيچ مسجدي باز داشته نشده اند.
مجموعه ي ديدگاه هاي فقيهان، بدين قرار است:
1. هيچ غير مسلماني حق ورود به مسجدها را ندارد.
2. غير مسلمانان، تنها از ورود به مسجدالحرام باز داشته شده اند.
3. هيچ مسجدي براي هيچ کافري، منطقه باز داشته شده نيست.
شيخ طوسي در تفسير تبيان، ديدگاه چهارمي نيز نقل مي کند و آن، جايز بودن ورود کافران ذمي و بردگان مسلمانان به مسجدالحرام است:
واختلفوا في هل يجوز دخولهم المسجد الحرام بعد تلک السنة أم لا؟ فروي عن جابربن عبدالله و قتادة، أنّه لايدخله أحد إلاّ أن يکون عبداً أو أحداً من أهل الذّمّة...؛ (6)
در اين که آيا مشرکان مي توانند پس از سال نهم هجرت به مسجدالحرام وارد شوند يا نه؟ اختلاف نظر دارند. از جابر بن عبدالله و قتاده روايت شده است که کسي از کافران حق ورود ندارد، مگر آن که اهل ذمّه يا برده ي شخص مسلمان باشد.
در تفسير مجمع البيان نيز، ديدگاه پنجمي به چشم مي خورد که ممنوع بودن ورود کافران به مسجدها، يک حکم حکومتي است، آن هم مربوط به هنگام حج و عمره:
و قيل منعهم من دخول المسجد الحرام علي طريق الولاية للموسم و العمرة؛ (7)
گفته شده ممنوع بودن ورود کافران به مسجدالحرام، حکم حکومتي است، ويژه ي روزهاي حج و عمره.

ديدگاه فقيهان شيعه

مشهور فقيهان شيعه، بر اين باورند که غير مسلمان، هرگز نمي تواند داخل مسجد شود.
فقيهان، در بحث جهاد، آن جا که به احکام اهل ذمه مي رسند، اين موضوع را مطرح مي کنند و وارد نشدن به مسجدها را به عنوان يک وظيفه اي که هر کافر ذمّي بايد رعايت کند، بر مي شمارند. وقتي که کافران ذمّي، که در حمايت حکومت اسلامي مي زيند، نتوانند به مسجدها وارد شوند، تکليف مشرکان و ملحدان و کافراني که در شهرهاي کفر زندگي مي کنند، روشن است که ممنوع بودن براي آنان شديدتر خواهد بود.
و آناني که در بحث احکام مسجدها نيز به موضوع پرداخته اند، ورود همه ي کافران به مسجدها را ممنوع مي دانند. در هر صورت، لازم است پيش از بررسي دليل هاي اين ديدگاه، نگاهي به گفتار آنان داشته باشيم که ورود غير مسلمانان را به مسجدها، ناروا مي دانند:
* نظام الدين صهرشتي در اصباح الشيعه:
و لا دخول مشرک فيه ذمّيّاً کان أو غيره؛ (8)
وارد شدن مشرک به مسجد روا نيست، ذمّي باشد يا غير ذمّي.
*قطب راوندي:
... و ظاهر لآية أنّ الکفّار أنجاس لايمکنون من دخول مسجد؛ (9)
ظاهر آيه ( إنّما المُشرِکُونَ نَجَسُ ) اين است که کافران نجس اند و اجازه ي ورود به هيچ مسجدي را ندارند.
* علامه حلّي:
و لايجوز أن يدخلوا المساجد؛ (10)
روا نيست کافران به مساجد وارد شوند.
* همو:
ولايجوز لهم دخول المساجد و إن أُذِنَ لهم؛ (11)
روا نيست براي کافران ورود به مساجد، هر چند با اجازه باشد.
*همو:
و يحرم عليهم دخول المساجد و لو أذِن لهم؛ (12)
حرام است بر کافران ورود به مسجدها، هر چند با اجازه باشد.
* محقق حلّي:
و لايجوز لأحدهم دخول المسجد الحرام و لا غيره و لو إذن له مسلم؛ (13)
روا نيست براي کافري ورود به مسجدالحرام و نه ديگر مسجدها، هر چند مسلماني اجازه دهد.
شيخ طوسي در خلاف و مبسوط، محقق در شرائع، علامه در تذکرة و صاحب جواهر و بزرگاني ديگر از فقها بر همين نظرند که ضمن بررسي دليل ها، به گفتار آنان نيز خواهيم پرداخت.

دليل ها

از ميان پيشينيان، مي توان گفت: شيخ طوسي تنها کسي است که به دليل هاي ديدگاه خود، اشارتي دارد. وي در خلاف، پس از نقل آراي گوناگون، مي نويسد:
دليلنا قوله تعالي: ( يا أيّها الّذِينَ آمَنُوا إنَّما المُشرِکُونَ نَجَسُ فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هذا... ) فحکم عليهم بالنجاسة. و إذا ثبت نجاستهم فلا يجوز أن يدخلوا شيئاً من المساجد؛ لأنّه لاخلاف في أنّ المساجد يجب أن تجنّب النجاسات؛ (14)
دليل ما [ بر ممنوع بودن کافران از ورود به مسجدها ] اين سخن خداوند است: « اي مؤمنان! مشرکان نجس اند. از اين سال به بعد، نزديک مسجدالحرام نشوند » خداوند آنان را محکوم به نجاست کرده است. وقتي ثابت شد نجسند، روا نيست وارد هيچ مسجدي شوند؛ زيرا خلافي نيست که مسجدها بايد از ناپاکي ها به دور باشند.
استدلال شيخ در اين جا بر دو پايه استوار است:
1. کافران به حکم آيه ي شريفه ناپاکند.
2. مساجد بايد از ناپاکي ها به دور باشند.
در مبسوط نيز، با شرح بيشتري به موضوع پرداخته است. ابتدا مسجدها را به سه دسته تقسيم مي کند: مسجدالحرام، مسجدهاي حجاز و ديگر مسجدها. براي ممنوع بودن درآمدن به مسجدالحرام به آيه ي شريفه ي ( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ ... ) استدلال مي کند و براي ممنوع بودن درآمدن به ديگر مسجدها مي نويسد: « لأنهم أنجاس و النجاسة تمنع المساجد ».
آن گاه مي نويسد:
فرقي نيست بين آن که هدف از ورود به مسجد انجام کار روايي مانند خوردن و خوابيدن باشد، يا کار شايسته اي مانند شنيدن قرآن، فراگيري دانش و حديث.
اگر گروهي از کافران و مشرکان بر امام مسلمانان وارد شوند، بايد آنان را در منزل هاي مسلمانان يا ميهمان خانه ها جاي دهد و اگر ناگزير شد، مي تواند در مسجد جاي دهد، چرا که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اسراي يهود بني قريظه و بني نضير را در مسجدالنبي جاي داد، هر چند احتياط آن است که اين کار را نکند؛ زيرا اين عمل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيش از نزول آيه ي شريفه ي ( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ ... . ) بوده است. (15)
بنابراين، اصل استدلال در مبسوط همان استدلال در کتاب خلاف است. افزون بر آن، در اين جا سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را بر جاي دادن کافران در مسجد، پذيرفته، ولي از استناد به آن سر باز زده، به اين دليل که اين سيره تا پيش از نازل شدن آيه ي شريفه بوده است.
علامه، در تذکره بيشترين استدلال را دارد و پس از جدا کردن مسجدالحرام از ديگر مسجدها، درباره ي ناروايي ورود کافران به مسجدالحرام چنين مي نويسد:
لا يجوز لمشرک ذمي أو حربي دخوله إجماعاً لقوله تعالي: ( فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا )؛
به اجماع علما، روا نيست مشرک، ذمي يا حربي، وارد مسجد الحرام شود به دليل فرموده ي خداوند: مشرکان، از اين سال به بعد، نزديک مسجدالحرام نشوند.
وي درباره ي ناروايي ورود به ديگر مساجد، چنين استدلال مي کند:
1. احترام به مسجد: « لانّه مسجد، فلا يجوز لهم الدخول کالحرم ».
2. بايستگي دور نگه داشتن مسجدها از ناپاکي ها: « ولقوله (صلي الله عليه و آله و سلم) جنّبوا مساجدکم النجاسة ».
چنان که پس از اين شرح خواهيم داد، اين دو دليل، از شاخه هاي استدلال به همان آيه ي شريفه است.
3. مشهور بودن ناروايي ورود کافران به مسجدها، در صدر اسلام: « ولأن منعهم کان مشهوراً ».
4. همراه بودن کافران با آلودگي هايي؛ چون جنابت که آنان را از ماندن در مساجد باز مي دارد: « ولعدم انفکاکهم من حديث الجنابة و... ).
5. بستگي نداشتن آنان با مسجدها: « ولأنّهم ليسوا من أهل المساجد ».
6. جلوگيري از ورود آنان به مسجدها، به گونه اي کوچک شمردن آنان است که ما وظيفه داريم آن را انجام دهيم: « ولأنّ منعهم من الدخول فيه إذلال و قد أمرنا به ».
و همو مي نويسد:
اگر سيره اي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر جاي دادن کافران در مسجد ثابت شود، مربوط به صدر اسلام است. (16)
صاحب جواهر نيز، همانند همين دليل ها را مي آورد با اين فرق که بر ناروايي ورود کافران به ديگر مسجدها، اجماع فقيهان شيعه را نقل مي کند:
... کما صرّع بإجماعهم عليه في المسالک بل في المنتهي نسبته إلي مذهب أهل البيت (عليهم السلام)؛
چنان که در مسالک به اجماع تصريح شده، بلکه در منتهي آن را به مذهب اهل بيت نسبت داده است. (17)
شيخ يوسف بحراني در حدائق، در بحث احکام مسجدها، بر حرام بودن ورود يهود و نصارا به مسجدها، تنها به دو روايت استدلال مي کند که مضمون هر دو روايت، يکي است.
بنابراين، مجموع دليل هايي را که فقيهان بر ناروايي ورود کافران به مسجد اقامه کرده اند، مي تواند اين چنين دسته بندي کرد:
1. کتاب؛
2. حديث؛
3. اجماع؛
4. سيره يا شهرت عملي؛
5. ديگر تأييدکننده ها.

بررسي دليل ها

فقيهان، به هنگام بحث و بررسي، بين مسجدالحرام و ديگر مسجدها جدا کرده اند. هر چند در نتيجه که همان ناروايي ورود به مسجدها باشد، يکسان نظر داده اند. ولي در دليل هايي که اقامه کرده اند و چگونگي استدلال فرق گذاشته اند. ما نيز، به پيروي از آن بزرگان، بحث و بررسي دليل ها را در دو مورد دنبال مي کنيم:
1. ناروايي ورود کافران به مسجدالحرام.
2. ناروايي ورود کافران به ديگر مسجدها.

ناروايي ورود کافران به مسجدالحرام

مهم ترين دليلي که هم فقهاي شيعه و هم سني بر ناروايي ورود کافران به مسجدالحرام اقامه کرده اند، اين آيه ي شريفه است:
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا )؛ (18)
بي گمان آيه ي شريفه، در مورد مشرکاني نازل شده است که در هنگام حج، براي انجام مراسم خود به مسجدالحرام مي آمدند و درکنار آن به کار تجارت و بازرگاني نيز مي پرداخته اند، تا اين که در ذيحجه سال نهم هجرت علي (عليه السلام) از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مأموريت مي يابد با ابلاغ اين دستور خداوند آنان را از آمدن به مسجدالحرام و مکه باز دارد.
بنابراين، مخاطبان اصلي آيه ي شريفه مشرکان و بت پرستاني هستند که براي انجام مراسم حج، همه ساله به مکه مي آمدند. گستردن حکم ناروايي ورود به مسجدالحرام، به ديگر کافران: چه از دين برگشتگان و بي دينان و چه اهل کتاب، نياز به دليل دارد، هر چند مورد مخصص نيست، ولي اين بدان معنا نيست که گستردن و الغاي خصوصيت نياز به دليل ندارد، به ويژه اين جا که در خود آيه، شواهدي بر ويژه بودن حکم نيز وجود دارد.

راه هاي گسترش حکم

براي گسترش حکم از مشرکان به ديگر کافران دو راه را مي توان از سخنان فقها استفاده کرد:
1. از راه گسترش در معناي شرک.
2. گسترش در علت.
به بيان ديگر، با گسترش در موضوع حکم و يا در علّت حکم.

الف) گسترش در معناي شرک:

به اين معنا که مشرک اختصاص به بت پرستان و آنان که براي خداوند در الوهيت شريک مي پندارند، ندارد، بلکه اهل کتاب را نيز در بر مي گيرد. بسياري از فقيهان ما بر اين نظرند، چه آنان که در بحث نجس بودن اهل کتاب به اين آيه تمسک مي جويند و چه آنان که در بحث احکام اهل ذمه، براي ناروايي ورود اهل کتاب به مسجدالحرام به اين آيه استدلال مي جويند، همه پذيرفته اند که اهل کتاب مشرک هستند و حتي شماري به روشني گفته اند:
و لا دخول مشرک فيه ذمّيّاً کان أو غيره.
لايجوز لمشرک ذمّي أو حربيّ دخوله إجماعاً.
در اين دو عبارت، اهل کتاب، فرد مسلّم و حتمي مشرک، به شمار آمده است. شماري از فقها نيز، در مقام استدلال برآمده اند که چرا اهل کتاب جزء مشرکان هستند.
صاحب جواهر براي اثبات مشرک بودن اهل کتاب آياتي را از قرآن کريم شاهد مي آورد:
... أو لما يشمل ( المشرک ) اليهود و النصاري: لقوله تعالي: ( وَ قالَتِ أليَهُودُ عُزَيزُ ) الي قوله تعالي ( عَمّا يَشرِکُونَ ) و لما يشعر به قوله تعالي لعيسي (عليه السلام) ( أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ )، من شرکهم ايضاً و لقولهم أيضاً: ( إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ... ) (19)
شرک، يهودي و مسيحي را در بر مي گيرد، به دليل اين قول خداوند: « يهود مي گويد: عزير پسر خداست و مسيحي مي گويد: مسيح فرزند خداست » تا آن جا که مي فرمايد: « خداوند از آن چه به او شرک مي ورزند مبراست. » و نيز خطاب خداوند به عيسي: « آيا تو گفته اي من و مادرم را دو معبود بگيريد » و اين سخن مسيحيان که مي گويند: « او سومين سه تاست ».
بنابراين تفسير از شرک، آيه شريفه مشرکان را از ورود به مسجدالحرام مانع شده است و مشرک، هم بت پرست را در بر مي گيرد و هم اهل کتاب را.

پاسخ

نخست آن که آيا اهل کتاب مشرکند يا نه؟ سخني است که همواره بين علماي اسلام در کلام، تفسير و فقه مطرح بوده است و مورد اختلاف نظر. شماري از فقيهان در اين که آنان مشرک باشند، ترديد کرده اند. محقق اردبيلي در بحث دلالت آيه ي شريفه بر نجس بودن اهل کتاب مي نويسد:
فدلالته علي الکّل موقوف علي إثبات کونهم جميعاً مشرکين و هو لايخلو عن إشکالٍ؛ (20)
دلالت اين دليل بر اين که تمامي کافران نجس اند بستگي دارد بر ثابت کردن اين که همه ي آنان مشرکند و چنين سخني بي اشکال نيست.
سيد احمد خوانساري در جامع المدارک مي نويسد:
و نوقش بعدم صدق المشرک علي جميع أصناف الکافر علي نحو الحقيقة؛ (21)
[ در استدلال به اين آيه ] مناقشه شده است به اين که مشرک حقيقي بر همه کافران صادق نيست.
امام خميني (رحمه الله) به گونه ي روشن تر مي نويسد:
و کيف کان لايمکن لنا إثبات الشرک لجميع طوائفهم و مجرّد القول بأنّ عزير ابن الله لايوجب الشرک؛ (22)
در هر صورت، ثابت کردن اين که همه ي گروه هاي کافران، مشرکند، ممکن نيست و تنها گفتن اين که عزير فرزند خداست سبب شرک نمي شود.
دوم آن که، ما بر آن نيستيم که ببينيم حقيقت شرک چيست؟ مشرک کيست؟ اين بحثي است کلامي و در جاي خود ثابت شده که شرک مراتبي دارد. بدترين آن، شرک در الوهيت است. تا مي رسد به شرک در پيروي و بندگي که به تعبير روايات جز معصومان و بندگان خالص خداوند، ديگر مؤمنان گرفتار آنند.
آن چه هم اکنون براي ما فهم آن مهم است، اين که بدانيم آيا « مشرکين » که در قرآن کريم در موارد بسياري از جمله در آيه مورد بحث، به کار رفته است، نظر به فرقه و گروه خاصي دارد يا هر کسي را که به گونه اي بتوان مشرک گفت، در بر مي گيرد؟
بسياري بر اين باورند که « مشرکان » در اصطلاح قرآن کريم، گروه بت پرستان هستند که براي خداوند در الوهيت شريک مي پنداشته اند. شاهد آن، موارد بسياري است که خداوند « مشرکين » را در رديف ديگر کافران بيان کرده و آنان را از ديگران جدا ساخته است، از جمله:
( لَمْ يَکُنِ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ الْمُشْرِکِينَ... ) (23)
در آيه ي ديگر با صراحت بيشتر مي فرمايد:
( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ) (24)
سيد محمد موسوي عاملي در مدارک، بر همين نکته تأکيد دارد:
... إذا المتبادر من معني الشرک من اعتقد إلهاً مع الله و قد ورد في اخبارنا أنّ معني اتّخاذهم الأحبار و الرهبان أرباباً من دون الله امتثالهم أوامرهم و نواهيهم، لا اعتقادهم أنّهم آلهة، و ربّما کان في الآيات المتضمّنة لعطف المشرکين علي أهل الکتاب و بالعکس بالواو اشعار بالمغايرة؛ (25)
از معناي شرک ابتدا کسي به ذهن مي آيد که خدايي را با خداوند متعال باور دارد. در اخبار آمده است: معناي اين که مسيحيان احبار و رهبان را به جاي خداوند ارباب خويش برگزيده بودند اين است که: دستورهاي آنان را پيروي مي کردند، نه اين که باور داشته باشند آنان خدايانند و اين که در آيات قرآن مشرکان و اهل کتاب بر يک ديگر عطف گرفته مي شود، نشانه ي دوگانگي معناست.
حتي صاحب جواهر نيز، در بحث ازدواج با زنان اهل کتاب، آن جا که براي نادرست بودن اين ازدواج به آيه ي شريفه ي ( وَ لاتنکِحُوا المُشرِکاتِ ) استدلال مي شود پاسخ مي دهد که اين آيه مربوط به زنان مشرک است و شرک در اصطلاح شريعت، غير از اهل کتاب است:
لأنّ المتبادر من الشرک في إطلاق الشرع غير أهل الکتاب، کما يؤيّده عطف المشرکين علي أهل الکتاب و بالعکس في کثير من الآيات، و هذا لاينافي اعتقادهم ما يوجب الشرک؛ اذا ليس الغرض نفي الشرک عنهم، بل عدم تبادره من إطلاق لفظ المشرک... ؛ (26)
آن چه نخست از واژه ي شرک در کاربردهاي شريعت به ذهن مي آيد، غير از اهل کتاب است. گواه بر اين، عطف مشرکان و اهل کتاب است بر يکديگر، در بسياري از آيات قرآن.
البته اين ناسازگاري ندارد با اين که آنان چيزي را باور داشته باشند که سبب شرک باشد؛ زيرا مقصود نفي شرک از آنان نيست، بلکه مدعي نفي تبادر ذهني است در اطلاق لفظ مشرک.
بنابراين، نمي توان با گسترش در معناي شرک، ديگر کافران را مصداق آيه ي شريفه دانست و مقصود از مشرکان در ( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ... ) گروه بت پرستاني هستند که هماره در قرآن کريم، در کنار اهل کتاب از آنان نام برده مي شود.
آيت الله خوئي مي نويسد:
إن الشرک له مراتب متعددة لا يخلو منها غير المعصومين و قليل من المؤمنين... فلا مناص من أن يراد بالمشرک مرتبة خاصة و هي ما يقابل أهل الکتاب؛ (27)
شرک، مراتبي دارد که غير از معصومان (عليهم السلام) و اندکي از مؤمنان... ديگران از پاره اي مراتب آن رهايي ندارند. پس چاره اي نيست جز آن که از شرک در اين آيه، آن مرتبه ي خاصي مقصود باشد که نقطه ي مقابل اهل کتاب است.
افزون بر اين، به فرض آن که کسي گسترش در معناي شرک را بپذيرد، باز آيه همه کافران را در بر نخواهد گرفت؛ زيرا از خدا برگشتگان و ماديگرايان و زنادقه، بي گمان از مشرکان نيستند، مرگ حکم را از راه اولويت، بگسترانيم. به اين معنا: وقتي آناني که به خدايي اعتقاد دارند، هر چند با شريک، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند، آناني که به هيچ خدايي اعتقاد ندارند، به طريق اولي حق ورود ندارد.
البته اين اولويت نيز جاي ترديد دارد؛ زيرا قرآن مي فرمايد: ( إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ) چيزي در زشتي به پايه شرک نمي رسد.

ب) گسترش در علت:

دومين راهي که براي گسترش حکم ناروايي ورود به مسجدالحرام از مشرکان به ديگر کافران وجود دارد، توجّه به علتي است که در آيه ي شريفه براي حکم بيان شده است. علت اين که مشرک نمي تواند به مسجدالحرام وارد شود، نجس بودن اوست:
( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ )
بنابراين، هر انساني که همانند مشرک نجس و ناپاک باشد، نبايد وارد مسجدالحرام شود، مشرک باشد يا غير مشرک. و چون ديگر کافران نيز، مانند مشرکان، ناپاکند، در نتيجه نمي توانند به مسجدالحرام وارد شوند.
آقا ضياء در شرح تبصره، بر دلالتِ ناروايي ورود همه کافران به مسجدالحرام به ناروايي ورود آنان به ديگر مسجدها، چنين استدلال مي کند:
و لايجوز أيضاً أن يدخل الذمّي فضلاً عن غيره من سائر الفرق الکفّار المساجد لظهور تفريع عدم دخول المسجد الحرام في الآية علي نجاسة المشرک الجاري في غيرهم من أهل الذّمّة فضلاً عن شموله لهم لقولهم بأنّ عزير أو المسيح ابن الله؛ (28)
روانيست کافر ذمي داخل مسجدها شود، چه رسد به ديگر فرقه هاي کافر؛ زيرا ناروايي وارد شدن مشرکان به مسجدالحرام به خاطر ناپاکي آنان است و برآمده از آن، که اين در ذميان نيز وجود دارد. افزون بر آن، واژه شرک نيز، آنان را در بر مي گيرد. به خاطر اين سخن آنان: عزير يا مسيح فرزند خدايند.
اين استدلال بر پذيرش دو نکته استوار است:
1. واژه ي « نجس » در آيه ي کريمه، به معناي ناپاکي اصطلاحي باشد.
2. همه ي کافران از نظر شرع ناپاک باشند.

نکته ي نخست:

« نجس » در لغت به معناي پليدي است و در شرع، به معناي چيزي است که بايد از آن دوري گزيد. در اين که کلمه ي « نجس » در آيه ي شريفه، به کدام يک از دو معنا آمده است، ميان فقها و نيز مفسران اختلاف نظر وجود دارد. بسياري بر اين باورند که « نجس » در آيه ي شريفه، به همان معناي لغوي به کار رفته است:
حاج آقا رضا همداني مي نويسد:
فلا مانع من أن يکون المراد بالنجس في الآية الخباثة الباطنية والقذارة المعنوية الحاصلة بالشرک؛ (29)
بازدارنده اي نيست از اين که مقصود از « نجس » در آيه، پليدي دروني و پليدي معنوي باشد که نتيجه ي شرک است.
و اگر نگوييم واژه ي « نجس » در آيه تنها در همان معناي لغوي به کار رفته است، دست کم دو احتمال وجود دارد: معناي اصطلاحي و معناي لغوي و اراده ي هر يک از دو معنا، نياز به نشانه دارد. همين مشترک بودن در دو معنا و نبود نشانه بر تعيين يکي، بسياري از فقيهان را بر آن داشته تا از استدلال به اين آيه براي نجس بودن کافران در بحث نجاست کفار صرف نظر کنند. بلکه بالاتر، شماري مدعي آن شده اند که در خود آيه، نشانه اي بر تعيين معناي لغوي وجود دارد.
آيت الله خوئي مي نويسد:
بل الظاهر أنّه في الآية المبارکة بالمعني اللغوي و هو القذارة... و هذا المعني هو المناسب للمنع عن قربهم من المسجد الاحرام حيث أنّ النجس بالمعني المصطلح عليه لا مانع من دخوله المسجد الحرام فيما إذا لم يستلزم هتکه... ؛ (30)
گويا « نجس » در آيه ي مبارکه، به معناي لغوي است که همان پليدي باشد... و همين معنا، مناسب با حکم ناروايي نزديک شدن به مسجدالحرام است؛ چرا که نجس، به معناي اصطلاحي، بازدارنده ي از ورود به مسجدالحرام نيست، اگر هتک آن نباشد.
و همان گونه که ايشان در بيان ديگري مي گويند: از اين آيه ي شريفه، نمي توان نجس بودن اصطلاحي مشرکان را استفاده کرد، تا چه رسد به ديگر کافران:
فالإنصاف أن الآية لا دلالة لها علي نجاسة المشرکون فضلاً عن دلالتها علي نجاسة أهل الکتاب؛ (31)
انصاف آن است که آيه بر نجس بودن مشرکان دلالت ندارد، تا چه رسد به نجس بودن اهل کتاب.

نکته دوم:

به فرض آن که بپذيريم واژه ي « نجس » در آيه ي شريفه، همان معناي شرعي اصطلاحي است، ولي مگر همه کافران نجس اند؟ دست کم نسبت به نجاست اهل کتاب، هماره بين فقيهان گفت وگو بوده است. هر چند مشهور از فقهاي شيعه برآنند که اهل کتاب نجس اند، ولي بسياري از فقيهان عقيده به پاکي آنان دارند.
در هر صورت، بنابر ديدگاه کساني که اهل کتاب را پاک مي دانند، اين آيه دليل ناروايي ورود آنان به مسجدالحرام نخواهد بود.
شيخ محمد جواد مغنيه که از معتقدان به پاکي اهل کتاب است، در ذيل آيه ي شريفه مي نويسد:
إطلاق آيه شريفه که مي گويد: نجس نبايد وارد مسجدالحرام شود، هر نجسي را در بر مي گيرد، انسان باشد يا حيوان و يا غير اينها.
آن گاه مي نويسد:
و نريد بالإنسان النجس، الجاحد و عابد الأوثان. أمّا أهل الکتاب، فقد أثبتنا طهارتهم؛ (32)
مقصود ما از انسان نجس، منکر خداوند و بت پرست است، ولي اهل کتاب، پاکي آنان را پيش از اين ثابت کرديم.
از ظاهر اين سخن بر مي آيد که اهل کتاب، مي توانند وارد به مسجدالحرام و هر مسجدي شوند.
بنابراين، استدلال به اين آيه براي گستردن حکم ناروايي ورود به مسجدالحرام، از مشرکان به ديگر کافران، ناتمام است و نياز به دقت و درنگ بيشتري دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 78، دارالتعارف، بيروت.
2. شيخ محمد حسن نجفي، جواهر الکلام، ج 21، ص 289، دار احياء التراث العربي، بيروت.
3. شيخ طوسي، خلاف، ج1، ص 518، مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين قم.
4. همو، مبسوط، ج2، ص 47؛ مرتضويه تهران.
5. امام فخر رازي، تفسير کبير، ج 16، ص 24، داراحياء التراث العربي، بيروت.
6. شيخ طوسي، تبيان، ج5، ص 201، دفتر تبليغات اسلامي، قم.
7. طبرسي، مجمع البيان، ج3، جز دهم، ص 43، دارمکتبة الحياة، بيروت.
8. نظام الدين صهرشتي، اصباح الشيعة، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، گردآوري علي اصغر مرواريد، ج4، ص 638، مؤسسه ي فقه الشيعه، بيروت.
9. قطب الدين راوندي، فقه القرآن، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 4، ص 526.
10. علامه حلّي، تبصرة المتعلمين، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 31، ص 186.
11. همو، ارشاد الأذهان، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 30، ص 198.
12. همو، تلخيص المرام، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 31، ص 207.
13. محقق حلي، مختصر النافع، چاپ شده در ينابيع الفقهيه، ج 9، ص 226.
14. شيخ طوسي، خلاف، ج1، ص 518.
15. همو، مبسوط، ج2، ص 47.
16. علامه، تذکرة الفقهاء، ج 1، ص 445، چاپ سنگي.
17. محمد حسن نجفي، جواهر الکلام، ج21، ص 278، داراحياء التراث العربي، بيروت.
18. توبه (9) آيه 28.
19. محمد حسن نجفي، جواهر الکلام، ج6، ص 42، 43.
20. مقدس اردبيلي، مجمع الفائدة والبرهان، ج1، ص 319، مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين قم.
21. سيد احمد خوانساري، جامع المدارک، ج 1، ص 201، اسماعيليان، قم.
22. امام خميني، کتاب الطهارة، ج3، ص 298.
23. بيّنه (98) آيه1.
24. حج (22) آيه 17.
25. سيد محمد موسوي عاملي، مدارک الأحکام، ج2، ص 266، مؤسسه آل البيت.
26. محمد حسن نجفي، جواهر الکلام، ج30، ص 35.
27. التنقيح، تقريرات درس آيت الله خويي، ج 2، ص 44، علميه.
28. آقا ضياء، شرح تبصره، ج4، ص 375، مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين قم.
29. امام خميني، کتاب الطهارة، ص 557.
30. التنقيح، ج2، ص 44.
31. همان، ص 46.
32. محمدجواد مغنيه، تفسير کاشف، ج 4، ص 28، دارالعلم للملايين، بيروت.

منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان مجله فقه، (1388)، جهان گردي در فقه و تمدن اسلامي، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )، چاپ سوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.