تجليات الهام بخش سيد جمال الدين اسدآبادي در اقبال لاهوري

سيد جمال و اقبال

بسياري از بزرگان سياست و فرهنگ اسلامي هند که تحت تأثير و نفوذ آرا و عقايد سيد جمال الدين قرار گرفتند عبارتند از: اقبال لاهوري، عارف و شاعر بزرگ و مولانا محمدعلي جناح، پيشواي مسلمانان هند و مؤسس دولت پاکستان.
چهارشنبه، 26 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيد جمال و اقبال
 سيد جمال و اقبال

 

نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

تجليات الهام بخش سيد جمال الدين اسدآبادي در اقبال لاهوري

بسياري از بزرگان سياست و فرهنگ اسلامي هند که تحت تأثير و نفوذ آرا و عقايد سيد جمال الدين قرار گرفتند عبارتند از: اقبال لاهوري، عارف و شاعر بزرگ و مولانا محمدعلي جناح، پيشواي مسلمانان هند و مؤسس دولت پاکستان. اينان نمونه هاي درخشان شاگردان آرا و عقايد سيد بودند. چنانکه در جاويد نامه ي اقبال از قول سيد جمال الدين افغاني، درباره ي اشتراکي و مالکيت چنين گويد:

غريبان گم کرده اند افلاک را *** در شکم جويند جان پاک را

رنگ و بو از تن نگيرد جان پاک *** جز به تن کاري ندارد اشتراک

سيد به ملت روسيه که نقش نوي را انداختند، خيلي علاقه مند بود. آرزو داشت که ايشان با محکمات قرآن آشنا بشوند. در ضمن پيغامي که افغاني به ملت روسيه مي دهد، اظهار مي دارد که دريغا مسلمانان از محکمات تعليم قرآن بهره نمي برند و گرفتار توهمات بيجا مي باشند. اما براي ملت جوان فکر روسيه لازم است که از تعليمات قرآن استفاده نمايند.
به قول استاد مجتبي مينوي، اين سير تدريجي از بحث کشمير و هندوستان شاعر را به مرحله ي اتحاد اسلام مي رساند. توقع او اين است که همه ي ساکنان ممالک اسلامي و مسلمانان هندوستان پشت به پشت يکديگر بدهند و در قبال مخالفان خود بالاجماع مقاومت نمايند. اختلاف اصل و نژاد و مملکت را به کناري بگذارند و در زير لواي توحيد و نبوت مجتمع شوند. زيرا دين مهمتر از وطن است، و مليت منوط به آب و خاک نيست:

عجم هنوز نداند رسوم دين، ور نه *** ز ديو بند حسين احمد اين چه بوالعجبيست

سرود بر سر منبر که ملت از وطن است *** چه بي خبر ز مقام محمد عربيست

به مصطفي برسان خويش را که دين همه اوست *** اگر به او نرسيدي تمام بولهبيست

و شعري به اردو دارد به عنوان ترانه ي هندي که مطلع آن اين است:

چين و غرب هما را هندوستان هما را *** مسلم هين و هم وطن هي سا را جهان هما را

اين شعر اکنون مقام ترانه ي ملي مسلمانان هند را حاصل کرده است.
اصول و مباني تعليمات فلسفي و افکار اجتماعي اقبال در دو کتاب اسرار خودي و رموز بي خودي است. موضوع کتاب دومي اين است که چون خويشتن خويش را يافتي، بايد که در ملت خود محو شوي. و بيان مي کند که ملت يک مرد مسلمان جامعه ي اسلام است نه اين مملکت و آن مملکت. اين بي خودي (يعني محو کردن و فنا گشتن خودي در جامعه ي اسلامي) نيز در حقيقت از جمله مراحل تربيت و تهذيب و توسعه و نشو و نماي نفس است؛ منتها اينکه اينجا نفس ملي و خودي جامعه ي اسلامي منظور است و آنجا خودي محض و تعيين يا هويت انفرادي. مي خواهد که يک جامعه ي اخوت اسلامي در جهان تشکيل يابد که آزاد و مستقل باشد، رشته ي عشق خدا و ايمان به پيغمبر، اجزاي آن را به يکديگر پيوند داده باشد و مرکز آن کعبه باشد. مطلب خود را به اين طريق عنوان مي کند که فرد بايد با ملت مربوط باشد و ملت از اختلاط افراد پديدار مي شود. ارتباط ملت اسلامي به دو رکن است که توحيد و نبوت باشد. يأس و خوف و حزن، مايه ي قطع حيات است. ازاله ي اين امراض به توحيد است. حق تعالي رسولي به ما فرستاد که ما را به سرّ توحيد واقف ساخت. ما از راه اتباع اوامر او با هم متحد شديم و مقصود از رسالت او تأسيس حريت و مساوات و اخوات در ميان بني آدم بود. دين و ملت محمد از حيث مکان و زمان بلانهايت است و زمان اساسي ملت نيست. و نظام و ملت به آيين است و آيين ملت محمدي قرآن است و در اين زمانه ي انحطاط، اولي تر آن است که ما به گذشتگان اقتدا، و از ايشان تقليد کنيم و داعيه ي اجتهاد نداشته باشيم. پختگي سيرت ملي منوط به اتباع از آيين الهي است و حُسن سير ملي به پيروي کردن از آداب محمدي است و حيات ملي، به مرکز محسوسي محتاج است و مرکز ملت اسلامي مکه است و نصب العين اين امت بايد حفظ و اشاعه ي توحيدي باشد. توسعه ي حيات ملت وابسته به تسخير قواي نظام عالم است و کمال حيات ملت از اينجا حاصل مي شود که ملت مثل فرد احساس خودي پيدا کند و توليد و تکميل اين احساس از تدوين روايات ملي و تتبع تاريخ گذشته ممکن مي شود و بقاي نوع، از ازدواج و امومت يعني مادري است:

گر تو مي خواهي مسلمان زيستن *** نيست ممکن جز به قرآن زيستن

صوفي پشمينه پوش حال مست *** از شراب نغمه ي اقوال مست

آتش شعر عراقي در دلش *** در نمي سازد به قرآن محفلش

از کلاه و بوريا تاج و سرير *** فقر او از خانقاهان باج گير

واعظ دستان زن افسانه بند *** معني او پست و حرف او بلند

از خطيب و ديلمي گفتار او *** با ضعيف و شاد و مرسل کار او

جاويدنامه ي اقبال داستان سير او در افلاک و ديدن ارواح گذشتگان است و از مقوله ي کمدي الهي دانته و رساله الغفران معري و امثال اينهاست و با اين دو بيت آغاز مي شود:

خيال من به تماشاي آسمان بوده است *** به دوش ماه و به آغوش کهکشان بوده است

گمان مبر که همين خاکدان نشيمن ماست *** که هر ستاره جهان است يا جهان بوده است

در فلک عطارد، ارواح جمال الدين افغاني و سيد حليم پاشا ظاهر مي شوند و با مولوي و زنده رود مدتي بحث و گفت و گو مي کنند. سيد جمال الدين شرحي در باب خلافت آدم و حکمت الهي و منافع علم و حکمت بيان مي کند و پيغامي به ملت روس مي فرستد. (1)

منزل و مقصود قرآن ديگر است *** رسم و آيين مسلمان ديگر است

در دل او آتش سوزنده نيست *** مصطفي در سينه ي او زنده نيست

بنده ي مؤمن ز قرآن برنخورد *** در اياغ او نه مي ديدم نه درد

و اين همه تقصير خود مسلمانان است.

خود طلسم قيصر و کسري شکست *** خود سر تخت ملوکيت نشست

از ملوکيت نگه گردد دگر *** عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر

تقريباً در صد سال قبل، مجاهد بزرگ اسلامي، سيد جمال الدين، « شعار برگشت به اسلام » را عنوان نموده هر چند اين شعار به وسيله ي دشمنان اسلام به استهزا و سخريه استقبال گرديد، ولي قلوب بعضي از مسلمانان پاک سرشت را به خود معطوف داشت. اقبال نيز عقيده ي سيد را به دل و جان پذيرفت و اظهار داشت که تنها راه نجات مسلمين عالم اتحاد و يگانگي مي باشد. اقبال از افتراق مسلمانان عالم دلش مي سوخت و وضع رقت آور مسلمين را در سراسر گيتي به پيروي از آرا و عقايد سيد شرح داده است.

سياست ضد اسلام

در جاويدنامه اقبال از زبان سيد، سياست ضد اسلام و مسلمين را که دول استعماري به کار مي برند، چنين شرح مي دهد:

لرد مغرب آن سراپا مکر و فن *** اهل دين را داد تعليم وطن

او به فکر مرکز و تو در نفاق *** بگذر از شام و فلسطين و عراق

تو اگر داري تميز خوب و زشت *** دل نبندي با کلوخ و سنگ و خشت

چيست دين برخاستن از روي خاک *** تا ز خود آگاه گردد جان پاک

آن کف خاکي که ناميدي وطن *** اين که گويي مصر و ايران و يمن

با وطن اهل وطن را نسبتيست *** زانکه از خاکش طلوع ملتيست

گرچه از مشرق بر آيد آفتاب *** با تجليهاي شوخ و بي حجاب

فطرتش از مشرق و مغرب بريست *** گرچه او از روي نسبت خاوري ست

کتاب جاويدنامه ي اقبال از حيث مطالب و معاني، داستاني پر شکوه از ارتقا و معراج آدم مي باشد.
رومي و اقبال در فلک عطارد وارد مي شوند، صداي اذان به گوش مي رسد و اقبال با تعجب مي گويد:

من نيابم از حيات اينجا نشان *** از کجا مي آيد آواز اذان

و در جوابش رومي مي گويد:

گفت رومي اين مقام اولياست *** آشنا اين خاکدان با خاک ماست

زائران اين مقام ارجمند *** پاک مردان از مقامات بلند

خيز تا ما را نماز آيد به دست *** يک دو دم سوز و گداز آيد به دست

اقبال اضافه مي کند:

رفتم و ديدم دو مرد اندر قيام *** مقتدي تاتار و افغاني امام

بعد از نماز، رومي اقبال را به سيد جمال الدين معرفي مي نمايد و اقبال از انحطاط و انحراف فکري مسلمانان که به جاي محکمات قرآن، نظريات سياسي و اقتصادي مغرب را پذيرفته اند سخن مي گويد:

در ضمير ملت گيتي شکن *** ديده ام آويزش دين و وطن

ترک و ايران و عرب مست فرنگ *** هرکسي را در گلو شست فرنگ

مشرق از سلطاني مغرب خراب *** اشتران از دين و ملت برده تاب

حکومت الهي قرآن

سيد جمال الدين از محکمات قرآني تحت عنوان خلافت آدم - حکومت الهي ارض ملک خداست - حکمت خير کثير است بيان مي کند، و عالم قرآن آن را چنين مجسم مي سازد:

عالمي در سينه ي ما گم هنوز *** عالمي در انتظار قم هنوز

عالمي بي امتياز از خون و رنگ *** شام او روشن تر از صبح فرنگ

عالمي پاک از سلاطين و عبيد *** چون دل مؤمن کرانش ناپديد

باطن او از تغير بي غمي *** ظاهر او انقلاب هر دمي

پيام به ملت روس

سيد به ملت روسيه خطاب کرده آنان را به اوامر و نواهي قرآن دعوت مي نمايد و مي گويد که بهترين راه حفظ مساوات و اخلاق عالمي بصري، تبعيت از احکام قرآن است:

آفريدي شرع و آيين دگر *** اندکي با نور قرآنش نگر

بنده ي مؤمن امين حق مالک است *** غير حق هر شيء که بيني هالک است

آب و نان ماست از يک مائده *** دوده ي آدم « کنفس » واحده

ذکر حق از ذکر هر ذاکر جداست *** احتياج روم و شام او را کجاست

پي‌نوشت‌:

1. اقبال لاهوري، بحث در احوال و افکار او. نگارش استاد مجتبي مينوي. چاپ تهران. ص 57-58.

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.