مترجمان: حميد بخشنده، قدسيه جوانمرد
هفت آموزه ي اساسي صهيونيسم مسيحي (2)
مسيحيان صهيونيست معتقدند كه يهوديان « قوم برگزيده » ي خدايند كه جدا از همه ي وعده هاي داده شده به كليسا، داراي رابطه و جايگاهي منحصر به فرد و اهدافي جاودانه در داخل سرزمين خود هستند. ادوارد ايروينگ يكي از نخستين كساني بود كه اين مطلب را اظهار داشت. ايروينگ، بر اساس تفسير آينده گراي لاكونزا پيش بيني كرد: « هنگامي كه عيسي مسيحي گرفتن شاهد بر عليه امت ها را پايان بخشد... كشتي ديگري از گواهان را آماده خواهد ساخت... و تا آن مقصد، روح القدس خود را به سوي قوم كهن خود، يهود، باز مي گرداند و آنان را به سوي آن روزهاي فرح انگيز مي آورد... اين فيض روح القدس دركتاب مقدس، به عنوان " باران آخِر" مشهور است ».(1) اين باور كه خدا دو قوم برگزيده دارد، منجر به آن شده كه برخي اظهار كنند: آن ها بر اساس پيمانهاي جداگانه قابل پذيرش هستند؛ جايگاه اسرائيل برتر از كليسا است؛ نقش اسرائيل برتر از نقش كليسا است؛ و در نتيجه، هدف كليسا، « برخوردار كردن اسرائيل » است.1. دو قوم برگزيده: يهوديان و مسيحيان
داربي انديشه هاي ايروينگ را بسط داد و چنين تعليم داد كه نه تنها ملت يهود جايگزين مسيحيان مي شود بلكه خدا در ازليت دو راه جداگانه و مشابه براي كار دارد، يكي از طريق مسيحيان و ديگر از طريق يهوديان. (2) وي اظهار مي دارد، « اسرائيل، امت هاي ديگر و مسيحيان متمايزند و همواره اين تمايز باقي خواهند ماند » (3) نظام دقيق داربي درباره ي مراحل تدبير اين تمايز را تأييد مي كند و وي را بدين عقيده سوق داد كه در آينده هيچ اميد دنيايي براي كليسا نمي تواند وجود داشته باشد زيرا دوره ي آن رو به اتمام است و كليسا صرفاً « پرانتز »ي است كه بزودي ملت يهود زنده و نيرومند جايگزين آن در روي زمين مي شود. (4)« كليسا خواهان آن بوده است كه در زمين سكني گزيند، اما هيچ جايگاهي در روي زمين ندارد...[ اگرچه ] آن، پرانتزي سازنده است، ليكن جزء نظام عادي طرح هاي زميني خدا نيست، بلكه صرفاً وقفه اي درآن هاست تا ويژگي و معناي كامل تري به آنان ( يهوديان ) ببخشد ».(5) به نظر مي رسد كه توصيف داربي درباره ي كليسا به عنوان « پرانتز » احتمالاً برگرفته از صفحات انتظار صبح باشد. در ژوئن 1831 در مقاله اي گفته شد كه، « مرحله كليسا در پيشگويي ها آن قدر اندك ذكر شده است كه بسياري آن را در گفتمان خود، نوعي پرانتز در نظر مي گيرند ». (6)
داربي نخستين فردي نبود كه بر تمايز اساسي ميان اسرائيل و كليسا تأكيد كرد. در قرن چهارم، مارسيون بر گسستگي اساسي يهوديت و مسيحيت و حتي خداي عهد عتيق و پدر عيسي تأكيد كرده بود. (7) اما اين داربي بود كه نخستين بار تأكيد كرد كه « ملت يهود هرگز نبايد وارد كليسا شود ». (8)
اسكوفيلد بر اساس تمايز داربي ميان يهوديان و مسيحيان اين ادعا را مطرح كرد كه آن دو خاستگاه، رسالت، وعده، پرستش و اصول رفتار و سرنوشت آينده به تمامه فرق دارند ». (9) مسيحيت تاريخي به طور سنّتي قايل به نوعي معيار پيوستگي ميان عهد عتيق و عهد جديد، و در رابطه ي ميان اسرائيل و كليسا است. اما اسكوفيلد در « مقدمه اي بر انجيل هاي چهارگانه » تأكيد مي كند كه:
براي ورود به مطالعه ي انجيل ها، ذهن بايد تا حد امكان از مفاهيم و پيش فرض هاي الهياتي صرف فارغ باشد. به ويژه لازم است اين برداشت- يعني ميراث تفكر پروتستان از الهيات پس از حواريان و كليساي كاتوليك رُم- رد شود كه كليسا، اسرائيل حقيقي است و پيش بيني عهد عتيق درباره ي سلطنت دركليسا تحقق مي يابد. (10)
از اين رو در تفسير آيه ي 18 از باب 16، انجيل متّي، يعني آيه اي كه در آن عيسي وعده مي دهد كه « كليساي خود را بسازد » اسكوفيلد اظهار مي داد كه « اسرائيل، "كليساي" حقيقي بود اما نه به معناي كليساي عهد جديد- تنها وجه تشابه آن دو اين است كه خداي واحد هر دو را كليسا « مي خواند ». همه ي امور ديگر متغاير است ». (11) همچنين، درباره ي اعمال رسولان 7: 38، اسكوفيلد اصطلاح « كليساي بيابان »(12) را كه اِستيفان از آن براي قوم اسرائيل استفاده كرد، توجيه مي كند. او اظهار مي دارد، « اسرائيل در سرزمين مقدس هرگز كليسا خوانده نمي شود. در اسرائيل بيابان، كليساسي واقعي ( كه واژه ي كليسا برگرفته از كلمه ي يوناني اكليسا (13) به معناي مجمع منتخب (14) است) وجود داشت، اما آن با كليساي عهد جديد ( متي 16: 18) (15) فرق فاحشي دارد(16) ».
اسكوفيلد، همانند داربي، ادعاي اثبات اين امر را كرد كه عصر كليسا سرانجام به ناكامي و ترك دين (17) منجر خواهد شد و قوم اسرائيل احيا شده كه از بركات مرحله ي نهايي سلطنت برخوردار خواهد بود، جايگزين آن مي شود. (18)
اسكوفيلد بر اساس اسلوب تفسيري نص گرايانه ي خود، واژه هاي مختلفي را كه در كتاب مقدس براي اسرائيل و كليسا به كار رفته، مشخص كرد و ميان اسرائيل به عنوان « زوجه ي زميني » خدا (19) و كليسا به عنوان « عروس آسماني » مسيح (20) فرق گذاشت.
عهد جديد از كليسا به عنوان دوشيزه اي سخن مي گويد كه به حباله ي نكاح يك شوهر درآورده شده است (دوم قُرِنتيان 11: 1، 2)، كه هرگز نمي توان آن را زوجه ي بي عفّت (21) مشمول فيض دانست. بنابراين، اسرائيل بايد زوجه ي بازگشته و فراموش شده ي يَهْوه (22) باشد، و كليسا زوجه ي باكره برّه ]= مسيح[ باشد ( انجيل يوحنّا 3: 29؛ مكاشفه 19: 6-8 )؛ اسرائيل، زوجه ي زميني يهوه است ( هوشع 2: 23 )؛ كليسا، عروس آسماني برّه (23) است ( مكاشفه 19: 7)(24).
اين امر موجب شد اسكوفيلد، به دنبال داربي، تأكيد كند كه ميراث اسرائيل برروي زمين خواهد بود اما سرنوشت كليسا در آسمان قرار دارد. لوئيس اسپري چِيْفر مستلزمات تمايز اسكوفيلد ميان اسرائيل و كليسا را اين گونه بيان مي كند:
تدبيرگرا معتقد است كه در طي اعصار، خدا دو هدف مشخص را پي گيري مي كند: يكي مربوط به زمين با مردم زميني است و اهداف زميني را در پي دارد، كه همان يهوديت است؛ در حالي كه ديگري مربوط به آسمان با افراد آسماني است و متضمن اهداف آسماني است، كه همان مسيحيت است. (25)
از نظر چِيْفر، « اسرائيل قومي ابدي، وارث سرزمين ابدي، با سلطنت ابدي است، كه داوود از يك كرسي ابدي برآن حكمراني مي كند » (26) به گونه اي كه از ازل، « جمع اين دو ضد، اسرائيل و كليسا، محال است » (27) رايري، به دنبال اسكوفيلد و چِيْفر ادعا مي كند كه « فرض اساسي تدبيرگرايي، دو هدف خداست كه به شكل دو قوم كه تا ابديت تمايز خود را حفظ مي كنند، تجلي يافته است ». (28) رايري اين نكته را بر اين اساس موجّه مي داند كه « هنگامي كه كليسا معرفي شد، خدا وعده هايش به اسرائيل را نسخ كرد و آن ها را تور كليسا نگذاشت » (29) . وي استدلال مي كند كه اين تمايز « مبتني بر مطالعه ي استقرايي دو واژه است، نه طرحي تلفيق شده با كتاب مقدس » (30)
منتقدان اظهار مي دارند كه تحليل تاريخي پيدايش تدبيرگرايي (31) حاكي از تضاد كامل است. با اين حال، نويسندگان مختلف كوشيده اند در كتاب مقدس موارد مشابهي را بيابند كه اين تمايز جاودانه ميان اسرائيل و كليسا را توجيه كند. به عنوان مثال، جان هاگي (32) كشيش و بنيانگذار كليساي كُرنِرستون (33) با هفده هزار پيرو در شهر سان آنتونيو (34) تگزاس درباره ي سِفْر پيدايش، باب 22، آيه 17توضيحي ارائه مي دهد تا اين نكته را روشن سازد كه چگونه خدا « دو اسرائيل، يكي مادي و يكي معنوي » دارد. آيه مي گويد: « يقيناً تو را بركت خواهم داد و ذريّه ي تو را مانند ستارگان آسمان، و مانند ريگ هاي كنار دريا زياد خواهم كرد ». هاگي از تفسير ظاهرگرا فاصله گرفته، اظهار مي دارد كه از آنجا كه خدا دو عنصر جدا و محسوس، ستارگان آسمان و شن كنار دريا، را ذكر مي كند، از ديدگاه تدبيرگرايانه به كليساي آسماني و اسرائيل زميني اشاره كرده است:
ستارگان آسماني هستند، نه زميني، آن ها نشانه ي كليسا، يعني اسرائيل معنوي، هستند. از طرف ديگر، شن هاي ساحل، زميني هستند و نشانه ي سلطنتي زميني با بيت المقدس واقعي به عنوان پايتخت است. ستارگان و شن هم زمان وجود دارند، و هيچ يك هرگز جايگزين ديگري نمي شود. دقيقاً به همين ترتيب، قوم اسرائيل (35) و اسرائيل معنوي، يعني كليسا، هم زمان وجود دارند و جايگزين يكديگر نمي شوند. (36)
واقعيتي كه تفسير هاگي را تضعيف مي كند اين است كه حدود سال 430 پيش از ميلاد، نَحَمْيا به گذشته نظر كرد و خدا سپاس گفت كه وعده هاي خود به ابراهيم را پيش از اين متحقق ساخت، « تو {اي خدا} پسران ايشان را مثل ستارگان آسمان زياد گردانيدي » ( نَحَمْيا 9: 23 ) مي توان پذيرفت كه مقصود نحميا، فرزندان يهود بود نه امت هاي ديگر. يهوديان حامي عيسي نيز تمايز ميان اسرائيل و كليسا را تا حدي سنجيده تر بيان مي كنند، « ما معتقديم كه اسرائيل به عنوان قوم حامل پيمان كه خدا از طريق آن، اهداف خود را تحقق مي بخشد، وجود دارد و كليسا بر اساس عهد جديد، قومي برگزيده است كه هم شامل يهود است و هم دربرگيرنده ي امت هاي ديگر است كه عيسي را مسيحا يا منجي (37) مي دانند »(38). با اين وصف، استنباط اين است كه خدا، دو « قوم برگزيده »، « دو اسرائيل » يا دو « قوم حامل پيمان » (39) دارد كه در مراحل متفاوتي در دنيا ندا در مي دهد. اين امر تلويحاً بر اين نكته نيز دلالت دارد كه آنان بر اساس معيارهاي متفاوت، برگزيده شدند. بنابراين، مسئله اي كه اين تفسير نص گرا مطرح مي كند، صرفاً اين نيست كه آيا خدا يك قوم برگزيده دارد يا دو قوم برگزيده، بلكه اين مسئله را نيز پيش مي كشد كه آيا يك پيمان وجود دارد يا دو پيمان. (40)
2. دو پيمان: شريعت، فيض و اسرائيل مبارك
پيشاهزاره گرايان عهدمدار همچون تدبيرگرايان، اگر چه مي پذيرند كه خدا دو « قوم برگزيده » دارد، تنها درباره ي پيمان از طريق ايمان به عيسي مسيح بحث و گفت و گو مي كنند. با وجود اين، تدبيرگرايان سنّتي، هوچيگر (41) و اهل سياست و نيز برخي ديگر (42) از دو پيمان و تلويحاً دو راه نجات جانبداري مي كنند. به عنوان مثال، اسكوفيلد هنگامي كه مرحله ي شريعت را با مرحله ي فيض مقايسه مي كند، نجات از طريق عمل را مطرح مي كند:فيض، به عنوان مرحله اي تدبيري، با مرگ و رستاخيز مسيح آغاز مي شود ( روميان 3: 24- 26؛ 4: 24، 25). موضوع آزمايش، ديگر اطاعت شرعي (43) به عنوان شرط نجات نيست، بلكه پذيرش يا عدم پذيرش مسيح است.... پايان پيش بيني شده ي آزمايش انسان در دوره ي فيض، ارتداد از كليساي معترف (44) است. (45)
از نظر اسكوفيلد، « اطاعت شرعي »، « شرط نجات » بود. ليندزي از ديدگاه اسكوفيلد پيروي مي كند و اين گونه نظرپردازي مي كند كه اگر قوم يهود، عيسي را به عنوان مسيحاي خود مي پذيرفتند، مژده ي انجيل به بقيه ي دنيا داده نمي شد. « انجيل و دوره ي فيض براي ما امت ها تحقق نمي يابد مگر آن كه اسرائيل دچار ارتداد شود » (46). جان هاگي آن را كمابيش به طور گوياتري بيان كرده است: « اگر قوم يهود، مسيحاي رنج كش (47) را پذيرفته بود، همه ي امت هاي ديگر براي ابد متضرر مي شدند » (48). هاگي، پرينس و ليندزي ادعا مي كنند كه از آنجا كه اسرائيل با خدا پيماني دارد، نجات قومي آنان هنگامي تحقق مي يابد كه عيسي برگردد و آنان او را به عنوان مسيحاي خود بپذيرند. ليندزي اين گونه توضيح مي دهد: « او كليسا ( يعني هم يهود و هم امت هاي ديگري را كه به او اعتقاد داشتند ) درپاي صليب نجات داد. آن، واقعيتي تحقق يافته است. نجات قوم اسرائيل بر حسب ميثاق ابراهيمي (49) در رجعت دوم عيسي رخ مي دهد » (50).
سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم (ICEJ) نيز داراي اين نقطه نظر است و ميان « باران اول و باران آخر » و ميان كليسا و « پسران و دختران او » فرق مي گذارد. (51) آنان همچنين ادعا كرده اند كه « فرمان بسيار روشني دريافت كرده اند » كه در اعلان « كلمه ي خدا به صهيون، بي نهايت محتاط باشند » و از اين رو اعضاي خود را از شهادت دادن براي يهوديان منع مي كنند. (52)رييس آي سي اي جي (ICEJ) در پاسخ به اين سؤال اورشليم پُست (53) كه آيا آي سي اي جي واقعاً سازمان تبليغي « پنهان » در اسرائيل است، با لحن قاطعانه اي گفت، « خير، اين گونه نيست. مسيحيان صهيونيست متفاوتند. اهداف ما آن گونه كه شما بيان مي كنيد، نيست. ما به گفت و گو اعتقاد نداريم، ما نمي خواهيم يهوديان را در زمره ي مسيحيان درآوريم ». وي توضيح داد كه « دين يهوديان بايد خود را در طول زمان تعديل كند- اما در خصوص يك نكته، يعني هويت مسيحا... آنان بايد به عنوان يك موجوديت جمعي تغيير كنند ». او توضيح داد كه « همان گونه كه تدبيرگرايان هم سنخ (54) اظهارمي دارند، اين امر پس از بازگشت مسيح رخ خواهد داد. بدين دليل، « اغوا كردن افراد براي كناره گيري كرد هيچ ثمره اي در بر نخواهد داشت ».(55)
بنابراين سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم (ICEJ) « مسئوليت انجيلي خود را نسبت به قوم يهود » (56) از نظر فراهم سازي « آسايش » براي اسرائيل درك مي كند. آنان در اين اعتقاد به اشعيا، باب 40 استناد مي كنند: « خداي شما مي فرمايد كه تسلي دهيد! قوم مرا تسلي دهيد. با اهالي اورشليم به خوشي سخن بگوييد و به آنان بگوييد كه روزهاي سخت ايشان بسر آمده و گناهانشان بخشيده شده است » ( اشعيا 40: 1- 2 ). سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم (ICEJ) اين آيات را به مثابه ي دستور حمايت سياسي و عملي از يهوديان تفسير مي كند، كه آنان را به مهاجرت (57) و سكني گزيدن در سرزمين وعده داده شده ي خدا به ابراهيم، از جمله سرزمين هاي اشغالي (58) ترغيب مي كند. بنابر اشعيا، باب 40، آيه 2، « آسودگي » با بيان اين كه گناهان اسرائيل بخشوده مي شود، به ارمغان مي آيد. بنابر آيه 9 از باب 40، آسودگي با اعلان اين بشارت به قوم يهود (59) كه « خداي شما مي آيد »، فراهم مي آيد. تفسير تحويل گرايانه (60) و مادي گرايانه از اين قطعه ي مهم، آسودگي نهايي (61) يهود و نيز امت هاي ديگر را كه در مسيحا متجلي است، تحت الشعاع قرار مي دهد. (62)
همچنين، سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم، مفهوم آيه 40 از باب 25 انجيل متّي را محدود و صهيونيستي مي سازد آنجا كه عيسي مي گويد، در روز قيامت پادشاه [ = مسيح موعود ] پاسخ خواهد داد: « هر آينه به شما مي گويم، آنچه شما براي يكي از كوچك ترين برادران من كرديد، براي من انجام داده ايد ». سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم اين فراز را به مثابه ي دستور به آنان براي تأمين حمايت مادي از كشور اسرائيل تفسير مي كند:
به همان معنا كه عيسي مسيح به رسولان اوليه مأموريت داد كه از اورشليم تا دورترين نقاط زمين شاهد او باشند، ما نيز ناگزير هستيم پيام بازگشت قوم اسرائيل (63) و پاسخ مسيحيان به آن را، به هر كشور و هر نقطه اي كه در آن مؤمنان هستند، اعلان كنيم. (64)
يكسان انگاشتن كار كشيشي (65) سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم در خصوص بازگشت با وظيفه ي رسولي (66) براي اشاعه ي انجيل به كل دنيا كاملاً بدون سابقه است.
در يك پرينس همانند سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم ( ICEJ ) به واژه هايي نظير « پيام » و « اعلان » معناي جديد مي بخشد، و پيام مسيحي به انسان ها درباره ي « اسرائيل مبارك » را بار ديگر تعريف مي كند:
وظيفه ي ما انجام هر آن چيزي است كه كتاب مقدس از ما مي خواهد تا به قوم يهود در نيل به كل ميراث مقرّر خدا براي آنان، اعم از مادي و معنوي، كمك كنيم. پيام ما... اين است: « او كه اسرائيل را پراكنده ساخت، آنان را گرد هم خواهد آورد »... امروزه، گردهم آيي دوباره اسرائيل پرچمي است كه خداوند آن را براي همه ملت ها برافراشته تا ببينند. در اين زمان، مقصد مقدّر (67) آن است كه همه ي ملت ها با اين پيام روبرو شوند.(68)
مارگارت بريئرلي (69) مبناي الهياتي كناره گيري از آنچه كه وي « انجام كارهاي تبليغي » نسبت به قوم يهود مي نامد، را چنين بيان مي كند:
از آنجا كه قوم يهود به شيوه اي اسرارآميز عمل مي كند، حامل نام خداست و شاهد وجود و خواست اوست... طرح خدا اين نبود كه مسيحيت جايگزين يهوديت شود؛ در عوض... عهدي مستمر با قوم يهود وجود داشت... مسيحيان بايد از يهوديان متشرع (70) ياد بگيرند. بنابراين، يهوديت راست كيش، مي تواند به نحو سودمندي يادآور چيزي باشد كه بايد در مسيحيت متعارف باشد ( و اغلب بوده است )... كليسا، يعني عابدان غير يهودي خدا، به طور حياتي نيازمند عابدان يهودي خدا هستند؛ زيرا ما با هم « خانواده خدا » هستيم. (71)
به نظر مي رسد استدلال وي نتيجه ي منطقي تمايز تدبيرگرايانه ميان كليسا و اسرائيل است. اما، بعيد است كه اين تمايز را يهوديان راست كيش (72) يا در واقع اصلاح طلب (73) نيز داشته باشند. همچنين اين امر مورد ترديد است كه مقصود پطرس از اين سخن در افسسيان 2: 19 كه يهوديان و امت هاي ديگر با هم « خانواده ي خدا » هستند، يهوديت باشد. در آيه هاي قبل از آن، پطرس بيان مي كند كه اين امر صرفاً از طريق مرگ مسيح بدست آمد. همچنين در آيه ي بعد پطرس توضيح مي دهد كه اين خانواده بر اساس حواريان و « بر روي خود مسيح عيسي به عنوان شالوده ي اصلي »، كه يهوديان راست كيش وي را طرد و مصلوب كردند، بنا نهاده شده است.
اما جان هاگي با ديدگاه دو پيمان موافق است و اظهار مي دارد: « اين انديشه كه يهوديان دنيا تغيير آيين خواهند داد و توفان آسا به سوي درهاي كليساهاي مسيحي خواهند آمد، خيالي واهي است كه زائيده ي غفلت است ». (74) وي در مصاحبه اي انديشه ي خود را اين گونه بيان كرد: « من معتقدم كه همه افراد يهودي در پرتو تورات، كه كلام خدا است، با خدا رابطه دارند و اهل نجات خواهند بود... در واقع تلاش براي تغيير دين يهوديان اتلاف وقت است.. يهوديان از پيش، عهدي با خدا دارند كه مسيحيت هرگز جايگزين آن نشده است » (75). از اين رو، تدبيرگراياني مانند اسكوفيلد، ليندزي، هاگي و آي سي اي جي (ICEJ) و نيز افرادي ديگر مانند بريئرلي، انجام كارهاي تبليغي نسبت به يهوديان را رد مي كنند؛ دليل اين امر تا حدي آن است كه آنان معتقدند يهوديان رابطه ي عهدي جداگانه اي با خدا دارند كه اعتقاد به عيسي به عنوان منجي را غيرضروري يا دست كم تا تحقق بازگشت وي غير اساسي مي سازد. اين امر به آساني آنان را مطمئن نيز مي سازد كه جايگاهي شايسته به عنوان نمايدگان مسيحي در چارچوب كشور اسرائيل بدست مي آورند.
عجيب اين كه مؤمنان مسيحايي گرچه همواره تدبيرگرا بوده اند، با اين حال در زمره ي تندترين منتقدان وضع موجود هستند. سازمان هايي مانند شاهد مسيحي اسرائيل (76) كه خاستگاه آن در پيشاهزاره گرايي عهدمدار نهفته است، همراه با يهوديان حامي عيسي، كه رهبران آنان تدبيرگرا هستند، از ضرورت حياتي تبشير يهوديان سخن مي رانند. جان راس (77) نايب رئيس شاهد مسيحي و كشيش كليساي آزاد اسكاتلند (78)، ارزيابي زير را درباره ي سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم (ICEJ) ابراز داشته است:
سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم ( ICEJ ) مسيحيان علاقه مند به رخدادهاي آن را از هر گونه فعاليت تبليغي منع مي كند، و با اين عمل دعاوي انجيلي (79) خود را بيشتر رد مي كند. در مراسم سالانه ي مسيحي مربوط به جشن عبادتگاه ها، كه سفارت سازمان دهي مي كند، شركت كنندگان هنگام بازديد از مراكز يهودي، دستورالعمل هايي را به صورت طرح هاي چاپ شده دريافت مي كنند: « لطفاً نشريه باقي نگذاريد يا تلاش نكنيد كه به دين خود دعوت كنيد. اين امر ممكن است سبب آزردگي شديد شود » (80).
يهوديان حامي عيسي از سازمان هاي تدبيرگراي هم سنخ خود نظير پل هاي صلح و آي سي اي جي ( ICEJ ) نيز شديداً انتقاد مي كنند، زيرا آنان از اقدام به تبليغ مسيحيت خودداري مي ورزند. (81) بريكنر مي گويد كه امتناع از تبليغ مسيحيت در ميان يهوديان، شرّي به مراتب بزرگ تر از يهود ستيزي است:
برخي صهيونيست هاي مسيحي بسيار مايلند حامي اسرائيل باشند كه به نظر مي رسد آنان اهميت نمي دهند كه يهوديان طرفدار عيسي باشند. آنان بسيار متمايل به اين انديشه اند كه قوم يهود در فلسطين باشند و به لوازم اين امر كه خود آن مردم خارج از مسيح باشند، نمي انديشند... خدا به جاي آن كه در نخستين شب عيد فصح (82) باشد. امروزه ديگر مايل به ناديده گرفتن گناهان اسرائيل عصيانگر (83) نيست. بني اسرائيل كنوني نيز، بدون خون بره { = عيسي مسيح } ، بر تيرك چارچوب دل هايشان رهسپار داوري هستند. اين بدان معناست كه اكثريت مردم اسرائيل در مخاطره قرار دارند. خدا درباره ي درستكار نبودن ملت) و اسرائيل امروز حكم خواهد كرد، همان گونه كه در آن زمان كرد. هيچ برگ عبور خودكاري وجود ندارد. تضمين امنيت و صلح پايدار براي ملت يهود صرفاً با مسيح تحقق مي يابد. (84)
صهيونيست هاي مسيحي واقعي، به گفته ي وي، « مبشّران سرسخت قوم يهود » هستند. « بقيه دغل باز و متظاهرند... آنان مسئول مرگ يهوديان خواهند بود ». اگر چه بريكنر تدبيرگراياني را كه از تبليغ مسيحيت صرف نظر مي كنند، قوياً از خود مي راند، با اين حال بر اساس يك برداشت حتي او و ديگر تدبيرگرايان مسيحايي راه ديگري را به سوي خدا براي يهوديان قائلند. به عقيده ي بريكنر، براي غير مؤمناني كه عروج را از دست مي دهند اما از نبرد نهايي خير و شر، جان سالم به در مي برند و هنگام بازگشت عيسي زنده هستند، اميد باقي است. وي مدعي است، پس از عروج كليسا، در طي هزاره ي سلطنت مسيح، همه ي ملت ها براي پرستش خدا به بيت المقدس خواهند آمد. (85)
3. اسرائيل داراي جايگاه برتر از كليساست
اگر كليسا، انحراف از اهداف مستمر خدا قلمداد شود، عدم ارتقاي اسرائيل به جايگاهي برتر از كليسا براي تدبيرگرايان ناخوشايند است. به عنوان مثال، بريكنر با پيروي از واژگان تدبيرگرايي خاص داربي، تاريخ آخرين دو هزار سال را صرفاً « يك پرانتز » (86) نسبت به طرح آينده ي خدا براي يهوديان محسوب مي كند. وي اذعان مي كند كه تلقي اسرائيل به عنوان « قوم برگزيده ي خدا، نور چشم او و قوم ويژه ي او » نژادپرستانه (87) و حتي تكبرآميز به نظر مي رسد. با اين حال، مطلق گرايي عهديني (88) وي را بدين عقيده سوق داد كه خدا، « خداي اسرائيل » است و او دلايلي خاص براي اين امر دارد كه « يك قوم كوچك و به ظاهر فاقد اهميت، نور جهان او باشد » (89).عجيب اين كه، گر چه تدبيرگراياني مانند بريكنر از تمايزگذاري داربي ميان اسرائيل و كليسا پيروي مي كنند، و براي اسرائيل كنوني جايگاهي برتر از كليسا قائلند، خود داربي تمايلي بدين نقطه نظر نداشت و معتقد بود كه گر چه در اين مرحله كليسا شكست خورده است، اسرائيل هم به عنوان يك هويت سياسي (90)، دست كم تا پس از عروج كليسا، حائز اهميت نيست. وي با طمأنينه و لحني تحقيرآميز مي نويسد، « اگر ما دين زميني مي خواهيم، بايد يهودي باشيم »(91).
با اين حال، از نظر تدبيرگرايان و در واقع بسياري از پيشاهزاره گرايان عهدنگر، وعده هايي كه در اصل به ابراهيم داده شده بود، به اعتقاد آنان، نامشروط، ابدي و منحصراً براي ذريه ي جسماني اسحاق، يعقوب و يوسف بود. به عنوان مثال، دوستان مسيحي اسرائيل تأكيد مي كند كه « كتاب مقدس مي آموزد كه اسرائيل ( قوم، سرزمين، ملت ) آينده اي مقرّر و باشكوه الاهي دارد و خدا قوم يهود خود را نه طرد كرده و نا جايگزين كرده است » (92). آن دكستر حتي اظهار مي كند كه قوم يهود كه عيسي را رد كرده است، همچنان در موضعي برتر از امت هاي ديگري است:
امّت هاي ديگر هر گز قوم حامل پيمان نبوند. سخن گفتن از پيماني جديد به جاي پيمان قديم براي آنان بي معنا است. وعده هاي شريعت مكتوب خدا بر قلب هاي زنده شده، به لحاظ منطقي، صرفاً براي كساني است كه بيش از اين به شريعت سينائي (93) پاي بند بودند... يهوديان هرگز از اين كه قوم حامل پيماني باشند، دست نكشيدند، اما با طرد عيسي، آنان صرفاً در مرحله ي پيشين ظهور پادشاهان و پيامبران باقي مي مانند، و در آنجا تا زماني كه همه ي اسرائيل نجات يابد، باقي هستند. (94)
دكستر اظهار مي دارد كه از آنجا كه با يهوديان پيش از مسيحيت (95) پيمان نامشروط (96) منعقد شد، مسيحيت هم اين پيمان را ابطال نكرد. چنين ديدگاهي ظاهراً با نقطه نظرات عيسي، كه تمايزي ميان بي خبران از او و طردكنندگان او ترسيم مي كرد، در تضاد است. « عيسي به آنان گفت: اگر شما نابينا مي بوديد، گناه نمي داشتيد؛ اما حال كه مي گوييد كه مي بينيد، گناه شما ثابت است » ( يوحنّا 9: 41 ).
جان فيلد سِنْد (97) و نيز سي ام جِيْ ( CMJ )، ادعاهايي مانند دكستر دارند. وي با اشاره به روميان، باب 9-11 و « سرّ » مذكور در افسسيان، باب 3، آيه 6، اظهار مي دارد، « سرّ مكشوف، اين نيست كه از راه بشارت، يهوديان و امت هاي ديگر با همديگر وارثان فيض خدا مي شوند، بلكه آن است كه از راه بشارت، " امت هاي ديگر، همراه با اسرائيل وارث مي شوند". اگر ذريه ي يعقوب (98) از ارث محروم شود، دراين صورت ارثي براي امت هاي ديگر وجود ندارد كه در آن سهيم شوند » (99).
اگر، آن گونه كه فيلدسند ادعا مي كند، ميراث اسرائيل، سرزمين طبيعي خاورميانه است، دراين صورت مي توان پذيرفت كه از آنجا كه ميراثي مشترك است، بنا به استدلال وي، امت هاي ديگر نيز وارثان ميراث طبيعي (100) مزبور هستند. استنباط وي مبني بر اين كه بازگشت فيزيكي يهوديان جنبه اي اساسي از بشارت است كه منطقاً از متن كتاب مقدس تبعيت نمي كند. با اين حال، آن شبيه به اين استدلال مورد استناد سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم ( ICEJ ) است، كه قوم يهود را با كشور اسرائيل برابر مي داند. آنان ادعا مي كنند، قوم يهود، « برگزيده ي خدا باقي مي ماند، و بدون قوم يهود، اهداف نجات بخش او براي دنيا كامل نخواهد شد » (101). الاهيدانان عهدگرا (102) مي گويند كه امت هاي ديگر در واقع همراه با قوم يهود، وارثان فيض خدا هستند، اما برحسب پيمان جديد، اين بدان دليل است كه هنگامي كه مسيح بر روي صليب درگذشت، او كار نجات را كامل كرد. (103)
4. اسرائيل جايگزين كليسا خواهد شد
در حالي كه صهيونيست هاي مسيحي عموماً جايگاهي ويژه براي اسرائيل قائلند، تدبيرگرايان نيز معتقدند اسرائيل جايگزين كليسا خواهد شد. بنابراين عجيب و غريب است كه آنان عهدگرايان را متهم مي كنند كه براي بيان جايگزيني كليسا به جاي اسرائيل، به « الهيات جايگزيني » (104) دست يازي مي كنند. هال ليندزي گامي فراتر بر مي دارد و رد كنندگان نظريه ي تدبيرگرايي را متهم مي كند كه براي نفي نقش كشور اسرائيل در اهداف آينده ي خدا، يهودستيزي را تشويق مي كنند. وي ادعا مي كند الاهيات عهدگرا شالوده اي است براي « همان اشتباه كه ميراث خفت (105) را براي يهود بنياد نهاد و در نهايت به هولوكاست آلمان نازي منجر شد » (106).با اين حال، مي توان گفت كه تدبيرگراياني هستند كه از الاهيات جايگزيني جانبداري مي كنند، از اين حيث كه مدعي اند كليسا صرفاً پرانتزي در اهداف مستمر خدا براي قوم اسرائيل است. بسياري از تدبيرگرايان معتقدند كه با تأسيس كشور اسرائيل در 1984 و پيوسته سازي دوباره بيت المقدس در 1967 تحت كنترل انحصاري اسرائيل، « عصر كليسا » يا « مرحله فيض » رو به اتمام است. آنان معتقدند مسيحيان به زودي به طور پنهاني به آسمان عروج خواهند كرد و ملت يهود، در طي هزار سال، محور حكومت الاهي (107) در دنيا خواهد شد. (108) پيش از آن زمان، به ادعاي آنان، هدف كليسا خدمت كردن و « بركت گرفتن از اسرائيل » است.
5. مسيحيان از طريق اسرائيل مبارك مي شوند
يكي از قطعه هايي كه مكرراً در ادبيات صهيونيست مسيحي نقل مي شود، سِفْر پيدايش، باب 12 است، كه در [ آيه ي 3 ] از آن، خدا به ابراهيم وعده داد، « من كساني را كه تو را دعاي خير كنند، متبرّك خواهم كرد و كساني را كه تو را لعنت كنند، ملعون خواهم كرد ». اگر چه سياق عبارت حاكي از آن نيست كه اين وعده شامل نسل هاي آينده مي شود، با اين حال، اسكوفيلد ادعا مي كند كه امت هاي ديگر امروزه به استناد آن در ارتباط با اسرائيل مبارك مي شوند. (109)" من كساني را كه تو را دعاي خير كنند، مبارك خواهم كرد." اين فراز ارتباط تنگاتنگي با فراز بعدي دارد. "و كساني را كه تو را لعنت كنند، ملعون خواهم كرد." با كمال تعجب اين معنا در تاريخ پراكندگي يهود تحقق يافت كساني كه به يهود آزار رساندند، به طرز گريزناپذيري ناكام شدند و آنان كه از يهود حمايت كردند، كامياب شدند. آينده باز هم به طرز بارزتري اين اصل را ثابت خواهد كرد. (110)
تدبيرگرايان پس از آن تأكيد كرده اند كه خدا وعده داده است كه كساني كه قوم زميني او را دعاي خير كنند، خود مبارك خواهند شد، اما آنان كه يهوديان را طرد مي كنند، ملعون خواهند شد. اين برداشت كه غير يهوديان « در ارتباط با اسرائيل مبارك » مي شوند، انگيزه ي اصلي سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم ( ICEJ ) است، كه معتقد است صهيونيست هاي مسيحي به « صهيون آسودگي » (111) فراخوانده مي شود نه اين كه براي عيسي به عنوان مسيحا شهادت دهند. (112)
بيانيه ي منتشره در سومين كنگره ي بين المللي صهيونيستي كه در سال 1996 توسط سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم ( ICEJ ) برگزار شد، متضمن اين راه حال بود كه، « خداوند در محبت غيورانه خود به اسرائيل و قوم يهود، مردمان را مبارك يا ملعون مي سازد و بر اساس رفتار ملت ها با قوم برگزيده ي اسرائيل، درباره ي آنان داوري مي كند » (113).
آلن مكرِي (114) مدعي است كه تاريخ پر از نمونه هايي از اين دست است: « سرنوشت ملت هايي كه اسرائيل را اذيت كردند، هشدار هولناكي است كه خدا هرگز از وعده هايش باز نمي گردد. از هامان (115) تا هيتلر، تاريخ نشان داده است كه دشمني با قوم برگزيده ي او چقدر مخاطره آميز است » (116). هاگي با وي هم عقيده است: « شخص يا ملتي كه صدايي يا دستي بر عليه اسرائيل بلند كند، خشم خدا را بر مي انگيزاند ». وي در توضيح اين سخن خاطرنشان مي كند كه از آنجا كه بريتانياي كبير در سال 1948 برعليه تأسيس كشور اسرائيل رأي داد و افسران انگليسي، ارتش هاي عرب را كه به اسرائيل حمله كردند، رهبري كردند، از اين رو بريتانيا « اينك كشور سلطنتي بسيار كوچكي است » (117). هاگي درباره ي اين واقعيت كه در 1948 دولت ايالات متحده دقيقاً همان طور مخالف بود، توضيحي نمي دهد.
با اين حال، بازيليا اشلينك (118) نسبت به كساني كه برنامه ي توسعه طلبانه ي اسرائيل (119) را زير سؤال مي برند، مذمت هاي مشابه اي را بيان مي دارد: « هر كسي كه حق اسرائيل را نسبت به سرزمين كنعان (120) مورد مناقشه قرار دهد، در واقع با خدا و ميثاق مقدس او با مشايخ (121) مخالفت كرده است. او بر عليه كلام و وعده هاي مقدس و محترم خدا، كه او سوگند به حفظ آن خورده است، كوشش مي كند » (122). اما در متن سفْر تكوين، باب 12 نشانه اي دال بر اين معنا وجود ندارد كه اين وعده ي بركت (123) و هشدار لعنت شامل غير از ابراهيم هم مي شود. وعده ي مزبور وقتي مربوط به فرزندان ابراهيم باشد، سخن از اين مي گويد كه خدا آنان را مبارك ساخت، نه در اين باره كه ملت هاي ديگر يهوديان را مبارك ساختند، چه رسد به كشور اسرائيل. به علاوه، در غلاطيان، مسيح « ذريّه ي » ابراهيم (124) تصوير مي شود، و وعده ي بركت به غير يهوديان بر اين اساس نيست كه آنان تا چه حد با يهوديان خوب رفتار مي كنند بلكه بر اين پايه است كه آيا آنان عيسي مسيح را مي پذيرند يا خير. (125)
6. قوم برگزيده: ارزيابي رابطه
آرنو گابلين در زندگي نامه ي شخصي خود، ناكامي تدبيرگرايان در برابر ديدگاه عهدگرايانه را در باب رابطه ميان اسرائيل و كليسا بيان مي كند. اما، بدين سان، وي اعتقاد راسخ تدبيرگرايانه ي مزبور را قايل مي شود كه از نظر يهوديان، طرح خدا براي بازگشت آنان به سرزمين مقدس به نحوي مهم تر از پذيرش مسيحا بودند عيسي براي آنان است. وي در بحث الهيات عهدگرا، با اظهار تأسف مي گويد:اين نظام فكري مي آموزد كه، اسرائيل ديگر آن اسرائيل قديمي نيست، بلكه اينك به معناي كليسا است. براي اسرائيل واقعي اميدي به بازگشت در آينده باقي نيست. همه ي وعده هاي دلپذير و تحقق نيافته اينك در كليساي عيسي مسيح تحقق مي يابد. (126)
گرستْنر (127) به طور طنزآميز اظهار مي دارد، « اين امر قطعاً كار را بر يهوديان سخت مي سازد! هنگامي كه آنان بتوانند بخش پرافتخاري از دارايي غير منقول مديترانه را به چنگ آورند، سرانجام بدين نكته مي رسند كه اين معنا، مسيح است » (128).
اين انديشه كه يهوديان به واسطه ي ميثاق هاي منعقده با مشايخ همچنان از جايگاه ويژه اي برخوردارند، با بيانات روشن و گوياي عهد جديد در تضاد است. (129) به عنوان مثال، اندكي پس از روزعيد پنجاهه (130)، پطرس به شنوندگان يهودي خود هشدار داد كه اگر آنان در امتناع از پذيرش عيسي به عنوان مسيحاي خود پافشاري كنند، ديگر قوم خدا نخواهند بود، « هر كس كه سخن او ( مسيح ) را گوش فرا ندهد، از قوم او كاملاً بريده خواهد شد » ( اعمال رسولان 3: 23). عهد جديد اين برداشت را رد مي كند كه يهوديان قطع نظر از اعتقاد به عيسي به عنوان مسيحا، همچنان از جايگاه يا رابطه ي ويژه اي با خدا برخوردارند. صهيونيست هاي مسيحي نيز نتوانستند دريابند كه در كتاب مقدس، « برگزيدگي » (131)، عطيه ي فيض خدا در عيسي مسيح به همه ي كساني است كه، قطع نظر از خاستگاه قومي شان، به عيسي مسيح اعتقاد دارند. (132) متكلمان عهدگرا اظهار مي دارند كه اصطلاح مزبورهرگز، قطع نظر از پيروي از كليساي عيسي مسيح كه « انسان برگزيده » است، به طور انحصاري براي قوم يهود بكار نرفته است. (133) اين نكته به صراحت درغلاطيان، باب 4 ياد داده شده است، آنجا كه يهوديان بي ايمان، فرزندان هاجر و اسماعيل توصيف مي شوند:
اي كساني كه مي خواهيد در زير شريعت يهود باشيد، به من بگوييد كه آيا از سخن شريعت آگاه نيستيد؟ زيرا نوشته شده است كه ابراهيم دو پسر داشت، يكي از زن كنيز و ديگري از زن آزاد. پسر كنيز به طور عادي تولد يافت؛ اما پسر آزاد بر حسب وعده تولد يافت. اين امور به طور مَثَل گفته شد، زيرا كه اين دو زن معرّف دو عهد هستند. يك عهد[ يعني اعطاي شريعت ] از كوه سينا است و فرزنداني كه مي آورد، بنده[ شريعت ] خواهند بود: اين هاجر است. دقت شود كه هاجر در نزد عرب مظهر كوه سينا است [ و در تشبيه من ] بر شهر كنوني اورشليم تطبيق دارد، زيرا او با فرزندانش در بندگي است. اما آن اورشليم كه در آسمان است، آزاد است و او مادر ماست... اينك شما، اي برادران، مانند اسحاق فرزندان وعده هستيد. ( غلاطيان 4: 21- 28 )
بنابراين، وعده هاي داده شده به ابراهيم، اسحاق، يعقوب و يوسف را اينك بايد آن گونه كه تحقق يافت، از طريق كساني درك كرد كه ايمان ابراهيم را بروز مي دهند و از عيسي مسيح پيروي مي كنند، زيرا تنها آنان فرزندان راستين ابراهيم و ساره معرفي شده اند. يهودياني كه عيسي مسيح را رد مي كنند، خارج از پيمان فيض هستند و بايد فرزندان هاجر محسوب شوند. پطرس كلمات سارا در سفْر پيدايش، باب 21، آيه 10 را اخذ مي كند و آن ها را درباره ي مسيحيان يهودي مسلك (134) به كار مي برد كه ايمان به كليسا را در غلاطيه [ در آسياي صغير ] تباه مي كردند، « كنيزك و پسرش را بيرون كن، زيرا پسر كنيز هرگز با پسر آزاد در ميراث سهيم نيست ». (غلاطيان 4: 30)
اين نكته را مي توان از اين راه كه عيسي تقيّدات غذايي لاويان (135) را باطل كرد، بيشتر توضيح داد. « آيا در نمي يابيد كه هرچه از بيرون در انسان وارد مي شود نمي تواند وي را « ناپاك » كند؟ زيرا آن به درون دل وي نمي رود بلكه به درون شكم مي رود و آنگاه از بدنش خارج مي شود ». ( با اين سخن، عيسي اعلام مي كند كه همه ي غذاها « پاك » است.) ( مرقس 7: 18- 19 ). خدا از رؤياي غذاي ناپاك به طور خاص استفاده كرد تا به پطرس حواري در درك اين نكته كمك كند كه در مسيح اكنون ديگر هيچ تمايزي ميان يهود و غير يهود وجود ندارد. هر دو در سلطنت خدا يكسان شمرده مي شوند.
او [ ( پطرس ) ] ديد كه آسمان گشوده شد و ظرفي را چون چادري بزرگ كه چهار گوشه اش را بسته باشند، به سوي زمين آويخته، بر او نازل مي شود. در آن همه ي انواع حيوانات چهارپا و نيز خزندگان زمين و پرندگان آسمان بودند. آنگاه آوايي به او گفت، « برخيز، اي پطرس ذبح كن و بخور ». پطرس پاسخ داد، « خداوندا، نخواهم كرد! من هرگز چيز حرام يا ناپاك نخورده ام ». آن صدا بار ديگر بدو گفت: « چيزي را كه خدا پاك مي خواند، حرام مخوان ». ( اعمال رسولان 10: 11- 15)
پطرس تنها هنگامي كه باكُرنيليوس (136) ]، مرد باتقوا و نيك نام در نزد قوم يهود و فرمانده ي رسته ي نظامي در قيصيريه،[ مواجه مي شد، به تدريج معاني ضمني رؤياي ياد شده را در خصوص چگونگي ارزيابي كنوني يهود و غير يهود در مي يابد. « من اينك دريافته ام كه چقدر درست است كه خدا، تبعيض روا نمي دارد بلكه از هر قوم آن كس كه از وي بترسد و كارهاي نيك كند، مورد پسند او واقع مي شود » ( اعمال رسولان 10: 34- 35 ). به لحاظ منطقي اگر، به تعبير پطرس، « خدا تبعيض روا نمي دارد »، از ديدگاه مسيحي، نمي توان پذيرفت كه يهوديان همچنان از جايگاهي ممتاز يا منحصر به فرد برخوردارند. (137)
بنابراين براي مسيحيان ديگر شايسته نيست كه قوم يهود را به عنوان « قوم برگزيده » خدا در نظر بگيرند زيرا اين اصطلاح اينك تعميم يافته تا همه ي معتقدان به عيسي مسيح را، قطع نظر از اين كه از نسل فرزندان ابراهيم باشند، در بر گيرد. كلارنس باس دلال اين امر را كه چرا تمايز تدبيرگرايانه ي داربي ميان اسرائيل و كليسا، كه در نزد صهيونيسم مسيحي بسيار اساسي است، مي توان انحراف از راست ديني (138) دانست، به طور خلاصه اين گونه بيان مي كند:
اين بدان معنا نيست كه مفسران پيش از زمان او پيمان ميان خدا و اسرائيل با رابطه ي آينده ي اسرائيل با سلطنت هزارساله (139) را در نيافتند، بلكه آنان همواره كليسا را استمرار برنامه ي واحد خدا براي نجات تلقي مي كردند كه در اسرائيل آغاز شد. تأكيد قاطعانه ي الاهيات تدبيرگرا بر گسيختگي آشكار (140) ميان اسرائيل و كليسا و باور آن به تحقق نامشروط ميثاق ابراهيمي (141) در آينده است كه آن را از ايمان. تاريخي كليسا جدا مي كند. (142)
اما تأكيد تدبيرگرايانه بر اين كه اسرائيل همچنان از يك رابطه ي ميثاقي ويژه اي با خدا برخوردار است، در حمايت مسيحي از بازگشت گرايي و كشور اسرائيل منعكس شده است. اين امر در فعاليت هاي سازمان هايي مانند پل هاي صلح، دوستان مسيحي اسرائيل و سفارت بين المللي مسيحيان در اورشليم، كه وظيفه ي خود را « حمايت » عملي از اسرائيل و دفاع سياسي از آن مي خوانند، ديده مي شود.
پينوشتها:
1. Irving, .Preliminary, op.cit., pp5-6.
2. Ryrie, Dispensationalism, op.cit., p48.
3. Ibid., P137.
4. J.N. Darby, ‘The Apostasy of Successive Dispensations’, Collected, op.cit., Eccl I, I. p197.
5.J.N. Darby, ‘The Character of Office in the Present Dispensation’, Collected, op.cit., Eccl, I, I, p94.
6. Morning Watch, III, June (1831), p253.9f cited in Patterson, op.cit., p144. Patterson is open minded as to whether albury invented the concept, reshaped it or received in from elsewhere.
7. W.Ward Gasque, ‘Marcion,’ The New International Dictionary of the Christian Church, edited by J.D. Douglas (Grand Rapids, Michigan, Zondervan, 1978),
p620.
8. J.N. Darby, The Hope of the Church of God, (London: G. Morrish, n.d.), P106.
9. C.I. Scofield, Scofield Bible Correspondence Course, 19 edition (Chicago. Moody Bible Institute), p23.
10. Scofield. Scofield, op.cit., p989.
11. Ibid.. fn. 2. P1021.
12. church in the wilderness.
13. ekklesia.
14. called- out assembly.
15. درقرون اوليه مسيحي، كليسا به خود گروه مسيحيان به عنوان جماعتي مقدس گفته مي شد نه معبد و محل تجمع؛ چنان كه در اعمال رسولان، باب 2، آيه 43 آمده است: « همه ي ايمان داران با هم مي زيستند و در همه چيز با هم شريك بودند... و خداوند هر روز ناجيان را بركليسا مي افزود ». و در متّي 16: 18، عيسي به شمعون پطرس مي گويد: « تو پطرس يعني "صخره" هستي و من بر روي اين صخره كليساي خود را بنا مي كنم... ».
16. Ibid., fn. 1, pll58.
17. apostasy.
18. William E. Cox, Why I Left Scofieldism, (Philipsberg, New Jersey, Presbyterian and Reformed, n.d.) p8.
19. earthly wife of God.
20. heavenly bride of Christ.
21. adulterous wife.
22. Jehovah.
23. the Lamb,s heavenly bride.
24. Scofield, Scofield, op.cit., fn.l, p922.
25. Lewis Sperry Chafer, Dispensationalism, (Dallas, Seminary Press, 1936), P107.175.Chafer, Systematic Theology, (Dallas, Dallas Seminary Press, 1975),
26. pp315-323, cited in Gerstner, Wrongly, op.cit., P174.
27. Gerstner, Wrongly, op.cit., P185.
28. Ryrie, Dispensationalism, op.cit., pp44-45.
29. Ibid., pp97-98.
30. Ibid., pp97-98.
31. پيشاهزاره گرايي تاريخي يا عهدنگر بر اين عقيده بود كه قوم يهود در كليسا ادغام خواهد شد و ملتي نوكيش دركنار ديگر ملت هاي مسيحي به فلسطين باز خواهد گشت. اما پيشاهزاره گرايي تدبيرنگر معتقد بود كه قوم يهود خواه قبل از ايمان به مسيح، خواه بعد از ايمان به مسيح، به فلسطين بر مي گردند ولي به طرز بارزي جدا از كليسا باقي خواهد ماند.
32. John Hagee.
33. Cornerstone Church.
34. San Antonio.
35. nation of Israel.
36. John Hagee, Final Dawn over Jerusalem, (Nashville, Thomas Nelson, 1998), pP108-109.
37. Redeemer.
38. Jews for Jesus, "Our Doctrinal Statement’, http://www.Jews-for-Jesus.org.
39. covenant people.
40. David E. Holwerda, Jesus and Israel, One Covenant or Two?, (Grand Rapids, Michigan, Eerdmans, 1995).
41. hyper.
42. Margaret Brearley, "Jerusalem in Judaism and for Christian Zionists" in, Jerusalem, Past and Present in the Purposes of God, edited by P.W.L Walker (Croydon, Deo Gloria Trust, 1992), pp99-124.
43. legal obedience.
44. professing church.
45. Scofield. Scofield, op.cit., pi 115. This Footnote is substantially modified in the New Scofield Study Bible, to stress that salvation is always through faith, P1094.
46. Lindsey, Road, op.cit., p208.
47. suffering Messiah.
48. Hagee, Final, op.cit., p98.
49. Abrahamic covenant.
50. Lindsey, Planet, op.cit., p98.
51. Patirick Goodenough, "Jerusalem journalist hits back for Zionists’, Church of England Newspaper, 4 May (1997).
52. Prepare ye The Way of the Lord, (Jerusalem, ICEJ, n.d).
53. Jerusalem Post.
54. fellow dispensationalists.
55. Cited in John S. Ross, ‘Beyond Zionism: Evangelical Responsibility Towards Israel" Mishkan, 1(1990) 12, P17.
56. International Chrisitan Embassy Jerusalem, (Jerusalem, ICEJ, 1993), plO.
57. aliyah.
58. the Occupied Territories.
59. Zion.
60. reductionist interpretation.
61. ultimate comfort.
62. Ross, op.cit., p19.
63. Israels restoration.
64. International, op.cit., p22.
65. ministry.
66. apostolic commission.
67. preordained purpose.
68. Derek Prince, The Last Word on the Middle East, (Fort Lauderdale, Florida, Derek Prince Ministries, 1982), pll2, 117-118.
69. Margaret Brearley.
70. observant Jews.
71. Brearley, op.cit., P121.
72. Orthodox Jews.
73. Reform Jews.
74. Hagee, op.cit., pll2.
75."San Antonio Fundamentalist battles anti-Semitism.’ Houston Chronicle, April 30, (1988), cited in G. Richard Fisher, "The Other Gospel of John Hagee’
Personal Freedom Outreach, http://www.pfo.org/jonhagee.htm.
76. Christian Witness to Israel .
77. John Ross.
78. Free Church of Scotland.
79. evangelical claims.
80. Ross, op.cit., P17.
81. Louis Goldberg, "Historical and Political Factors in the Twentieth Century Affecting the Identity of Israel’ in Israel The Land the People, edited by H. Wayne House, (Grand Rapids, Michigan, Kregel, 1998).
82. Passover Eve.
83. disobedient Israel.
84. David Brickner, "Don"t Pass Over Israel"s Jubilee.’Jews For Jesus Newsletter, April (1998).
85. Brickner, Future, op.cit., p94.
86. Ibid., pP17, 130; J.N. Darby, "The Character of Office in The Present Dispensation’ Collected, op.cit., Eccl. I, I, p94.
87. ethnocentric.
88. biblical absolutism.
89. Brickner, Future, op.,cit., p96.
90. political entity.
91. Darby, ‘Hopes’, op.cit., p379.
92. Christian Friends of Israel, "Standing with Israel’ .information leaflet, n.d.
93. Sinai law.
94. Anne Dexter. "The Eternal Covenant" Shalom, February (1990), pi I.
95. the Cross.
96. unconditional covenant.
97. John Fieldsend.
98. physical Israel.
99. John Fieldsend. Prohpecy a Dual Dimension" Shalom, 1, (1992). Emphasis in the original.
100. heirs of the physical inheritance.
101. International Christian Zionist Congress Proclamation, International Christian Embassy, Jerusalem, 25-29 February (1996).
102. Covenant theologians.
103. Alec Motyer, Look to the Rock, (Leicester, Inter-Varsity Press, 1996), pp39-62; Holwerda, op.cit.. pP147-176; This is the Entire Thesis of the Book of Hebrews.
104. Replacement Theology.
الاهيات جايگزيني اساساً قائل است كه در طرح خدا كليسا كاملاً جايگزين قوم يهود شده است و يهوديان ديگر قوم برگزيده خدا نيستند؛ خدا در آينده براي قوم يهود طرح هاي ويژه اي ندارد؛ و وعد هاي داده شده به قوم يهود در كتاب مقدس در كليساي مسيحي تحقق مي يابد، نه در قوم يهود، بنابراين پيشگوئي هاي كتاب مقدس راجع به بركت و بازگشت يهود به سرزمين موعود به گونه ي معنوي تفسير مي شود يا آن را به طور تمثيلي به وعده هاي حمايت خدا از كليسا تفسير مي كنند.
105. legacy of contempt.
106. Lindsey, Road, op.cit., back page.
107. divine government.
108. Scofield, Scofield, op.cit., pp724-725.
109. Ibid., pp724-725.
110. Ibid.. fn. 3, p25.
111. comfort zion.
112. "International Christian Zionist Congress Proclamation", international Christian Embassy, Jerusalem. 25-29 February 1996.
113. Ibid.
114. Allen MacRae.
115.Haman.
هامان، وزير اعظم خشايار شاه بود كه در زمان وزارتش دستور داد يهوديان ساكن در سرزمين تحت حاكميت هخامنشيان قتل عام شوند.
116. Allan A. MacRae, ‘Hath God Cast Away His People?’ in Prophetic Truth Unfolding Today, edited by Charles L. Feinberg (Westwood, New Jersey, Revell, 1968), p95.
117. Hagee, op.cit.. p37.
118. Basilea Schlink.
119. Israel,s expansionist agenda.
120. land of Canaan.
سرزمين كنعان، كه نام قديمي سرزمين فلسطين است، بر شاهراه بين فرات و مصر قرار داشت و محل ملاقات مصري ها، بابلي ها، آشوري ها، فارس ها، يوناني ها و رومي ها بود و از اين رو داراي موقعيتي استراتژيك بود. فلسطين، در آن زمان، سرزميني ميان كوه هاي جنوبي سوريه و درياي مديترانه و صحراي سينا بود كه امروزه به دو كشور اسرائيل و اردن تقسيم شده است.
121.Patriarchs.
122. Basilea Schlink, Israel, My Chosen People, Revised edition (basingsloke,
Marshall Pickering. 1987) pp22.
123. promise of blessing.
124. seed of Abraham.
125.«او ما را نجات داد تا برکت عطا شده به ابراهيم از طريق مسيح عيسي بر امت ها آيد و تا از راه ايمان، وعده ي روح القدس را دريافت کنيم. اي برادران، اجازه دهيد از زندگي روزمره مثالي بياورم. درست همان گونه که اگر کسي پيمان نامه اي بشري را امضاء کند، هيچ کس نمي تواند آن را باطل کند يا چيزي به آن بيافزايد، اين مورد نيز بدين گونه است. وعده ها به ابراهيم و به نسل او گفته شد. خدا نفرمود "و به نسل ها" تا منظور يهوديان باشد بلکه مي فرمايد "و به نسل تو" که منظور يک شخص يعني مسيح است» (غلاطيان 3:14- 16).
«ديگر فرقي نمي کند که يهودي باشيد يا غير يهودي، غلام باشيد يا آزاد، مرد باشيد يا زن، زيرا که همه ي شما در مسيح عيسي يکي هستيد. اگر شما از آن مسيح مي باشيد، هر آينه نسل ابراهيم و بر حسب وعده، وارث هستيد» (غلاطيان 3: 28- 29).
«اين امور به طور مثل گفته شد، زيرا که اين دو زن، معرّف دو عهد هستند يک عهد [، يعني اعطاي شريعت،] از کوه سينا است و فرزنداني که مي آورد، بنده [شريعت] خواهند بود: اين هاجر است. دقت شود که هاجر در نزد عرب مظهر کوه سينا است و [در تشبيه من] بر شهر کنوني اورشليم تطبيق دارد، زيرا با فرزندانش در بندگي است» (غلاطيان 4: 24- 25).
126. Arno C. Gaebelein, Half a Century, (New York, Publication Office of Our Hope, 1930), p20.
127. Gerstner.
128. John H. Gerstner. Wrongly Dividing the Word of Truth, A Critique of Dispensationalism, 2nd edition (Morgan. Pennsylvania, Soli Deo Gloria, 2000), p45.
129.«ثمرات مناسب توبه بياوريد. و در خاطر خود اين سخن را راه مدهيد که "ابراهيم پدر ماست"، زيرا به شما مي گويم که خدا قادر است از اين سنگ ها براي ابراهيم فرزنداني به وجود آورد. و اکنون نيز تيشه [داوري خدا] بر ريشه درختان [زندگي شما] نهاده شده است، و هر درختي که ميوه ي نيکو نياورد، بريده و در آتش افکنده مي شود» (لوقا 3: 8- 9).
شما کتاب آسماني تورات را با جديت مي خوانيد زيرا عقيده داريد که با آنها حيات جاوداني داريد. و همان کتاب است که به من شهادت مي دهد، اما شما نمي خواهيد نزد من آييد تا حيات يابيد» (يوحنا 5: 39- 40).
«آنان درجواب او گفتند: "پدر ما ابراهيم است". عيسي بديشان گفت: "اگر اولاد ابراهيم مي بوديد، اعمال ابراهيم را بجا مي آوريد... شما از پدر خود ابليس مي باشيد و مي خواهيد خواهش هاي پدر خود را به عمل آوريد"» (يوحنّا 8: 39 ، 44).
«عيسي بدو گفت: "من راه و راستي و حيات هستم. هيچ کس نزد پدر جز به وسيله ي من نمي آيد"» (يوحنّا 14: 6).
130. the Day of Pentecost.
131. chosenness.
عالمان يهودي درباره ي معناي برگزيدگي قوم يهود دو نظريه ي كاملاً متفاوت ابراز كرده اند. بر اساس يك نظريه، افراد قوم اسرائيل به لحاظ روحي برتر از ديگر انسان ها آفريده شده اند؛ هر فرد يهودي قدرت نبوت را به ارث برده است به گونه اي كه او مي تواند از اراده ي خدا آگاه شود. بنابر اين نظريه، برگزيدگي به معناي وابستگي به يك مشيت فوق طبيعي الاهي است. اما عالمان ديگر يهودي اظهار كرده اند كه برگزيدگي قوم به معناي برتري يا تقدس ذاتي نيست بلكه تنها با اطاعت از دستورهاي خدا و رعايت شريعت تحقق مي يابد.
132.«ما نيز در او برگزيده شديم، چنانکه از پيش معين گشتيم بر حسب قصد او که همه ي چيزها را موافق رأي اراده ي خود مي کند» (افسسيان 1: 11).
«پس مانند برگزيدگان مقدس و محبوب خدا، جامه ي رحمت، مهرباني، تواضع، تحمل و حلم را بپوشيد» (کولسيان 3: 12).
«اما شما برگزيدگان خدا، کهانت ملکوکانه، امت مقدس و قوم متعلق به خدا هستيد، تا فضايل او را که شما را از ظلمت به نور عجيب خود خواند. اعلام نماييد. زماني شما قومي نبوديد. اما الان قوم خدا هستيد؛ زماني از رحمت خدا بي بهره بوديد اما الان رحمت او رادريافت کرده ايد» (اول پطرس 2: 9- 10).
133. William W. Klein, The New Chosen People, A Corporate View of Election, (Grand Rapids, Michigan, Zondervan, 1990); Palmer O. Robertson, The Israel of God, (Philipsburg, New Jersey, Presbyterian aSt Reformed, 2000).
134. the Judaizers.
135. Levitical food laws.
136.Cornelius.
137. به طور خلاصه ديدگاه سنّتي و ديدگاه تدبيرگرايانه در خصوص اسرائيل و كليسا داراي تفاوت هاي زير است: 1) در ديدگاه سنّتي خدا همواره تنها يك قوم برگزيده دارد در حالي كه از ديدگاه تدبيرگرايانه خدا دو قوم برگزيده دارد- اسرائيل و كليسا. 2) بنابر ديدگاه سنّتي، كليسا در عهد عتيق پيشگويي شده بود اما بنابر ديدگاه تدبيرگرايانه مسيح كليسا را به عنوان « پرانتز » تأسيس كرد. 3) بنابر ديدگاه سنّتي وعده هاي خدا به قوم يهود مشروط بود اما بنابر ديدگاه تدبيرگرايانه اين وعده ها نامشروط بود. 3) از ديدگاه سنّتي همه ي وعده هاي زميني به يهوديان يا تحقق يافته است يا در اثر عصيان و كفر يهوديان از اعتبار افتاده اند در حالي كه از ديدگاه تدبيرگرايانه وعده هاي مزبور هرگز تحقق نيافتند و بنابراين در آينده تحقق مي يابند 4) از ديدگاه سنّتي همه ي وعده هاي تحقق نيافته ي اسرائيل از طريق كليساي مسيح جامه ي تحقق مي پوشد در حالي كه از ديدگاه تدبيرگرايانه اسرائيل قوم زميني خداست و كليسا قوم آسماني خداست.
138. departure from orthodoxy.
139. miliennial reigh.
140. distinct cleavage.
141. Abrahamic covenant.
142. Bass, op.cit.. p27.
سايزر، استيون آر؛ (1386)، صهيونيسم مسيحي، ترجمه ي حميد بخشنده، قدسيه جوانمرد، قم: نشر کتاب طه، چاپ اول