روش علمي در علوم اجتماعي

برخي روش تجزيه و تحليل علمي در علوم اجتماعي و تجربي را يکسان مي دانند و عده اي متفاوت قلمداد مي کنند. ماکس وبر تصريح مي کند که جهان علوم اجتماعي از جهاتي با علوم تجربي وحدت دارد و از جهاتي تفاوت. بنابراين،
يکشنبه، 14 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش علمي در علوم اجتماعي
 روش علمي در علوم اجتماعي

 

نويسنده: يداله دادگر




 

برخي روش تجزيه و تحليل علمي در علوم اجتماعي و تجربي را يکسان مي دانند و عده اي متفاوت قلمداد مي کنند. ماکس وبر تصريح مي کند که جهان علوم اجتماعي از جهاتي با علوم تجربي وحدت دارد و از جهاتي تفاوت. بنابراين، روش هاي علوم تجربي در مواردي در علوم اجتماعي نيز به کار مي روند. ولي بررسي ابعادي از علوم اجتماعي نيازمند روش هايي مستقل است. وحدت موردنظرِ وبر به اين دليل است که وي علم را ( چه اجتماعي و چه تجربي ) آن چيزي مي داند که به طور روشمند، تکثر دنياي واقعيت هاي عيني را تقليل دهد. (1) پيتر وينچ، ديگر صاحب نظر علوم اجتماعي، نيز همانند وبر ضمن پذيرش تفاوت اساسي در روش مطالعه ي علوم اجتماعي و تجربي در عين حال کاربرد برخي از روش هاي علوم تجربي در علوم اجتماعي را نيز مورد تأکيد قرار مي دهد. از نظر اثبات گرايان يک واقعيت بيش تر موجود نيست و روش هاي بررسي علمي براي علوم مختلف يکسان است. هايک و ساير همفکران وي در مکتب اتريش نيز بر تفاوت روش هاي پژوهش در علوم اجتماعي و علوم تجربي تأکيد دارند. در قسمت اول از اين بخش، به دغدغه هاي روش هاي علمي از سوي دانشمندان علوم اجتماعي اشاره مي کنيم و در قسمت بعد به بحث پيرامون مقايسه ي روش هاي علمي در علوم تجربي و علوم اجتماعي مي پردازيم.

دغدغه ي دانشمندان پيرامون علمي بودن رشته ها

در مورد اين که آيا علوم اجتماعي نيز همانند علوم فيزيکي، در قالب « علم » قابل احتساب هستند يا خير، گفته مي شود که گروه هايي از دانشمندان علوم اجتماعي، در مقابل دانشمندان علوم تجربي، نوعي احساس حقارت دارند. مثلاً آن ها گاهي مي گويند علوم اجتماعي جوان هستند و زماني که به بلوغ برسند، مانند علوم تجربي، حرف دارند. زماني ديگر ادعا مي شود که علوم اجتماعي نيز مانند ساير علوم از زمان قديم مطرح بوده اند. (2) اما در پاسخ آن ها گفته مي شود که آن چه در گذشته، در مورد مسائل انساني و اجتماعي مطرح بوده، اصولاً علم نبوده و علم اجتماعي پديده ي تازه اي است. يک موضوع زماني علم خواهد بود که اول بي طرفانه باشد، دوم روشمند باشد، و سوم از معلومات عمومي دقيق تر و کامل تر باشد. تعاريفي که از قرن هفدهم به بعد در مورد علم صورت گرفته، موضوع و روش آن را محدود ساخته اند. همين امر باعث نگراني عده اي از دانشمندان علوم اجتماعي شده است.
اگوست کنت مي گويد چون ابتدا همه ي علوم در قالب فلسفه قرار داشتند، هر کدام از فلسفه جدا مي شدند، علميت آن ها تثبيت مي شد. هر علمي که ساده تر بود، زودتر از فلسفه جدا مي شد. بنابراين، رياضيات زودتر از ساير معارف از فلسفه جدا شد. بعد از رياضيات، نجوم و سپس فيزيک از فلسفه جدا شد ( معروف است که فيزيک از زمان گاليله از فلسفه جدا شد و علميت خود را به دست آورد ). سپس شيمي، به دنبال آن زيست شناسي، و سپس روان شناسي و جامعه شناسي از فلسفه جدا شدند. (3) در هر صورت محدوديت علمي بودن و علمي نبودن، عمدتاً به روش ارتباط پيدا کرد. بر اين اساس برخي ازروش ها علمي و برخي ديگر غيرعلمي تلقي مي شوند. بنابراين، در صورتي که پذيرفته شود روش علمي، قياسي است، يک سلسله اصول موضوعي در ارتباط با آن مطرح خواهند شد و استنتاج هايي در حول و حوش آن صورت مي گيرند. اين امر شبيه همان روشي بود که ريکاردو در اقتصاد به کارمي برد. بر اين اساس مي توانيم اقتصاد را علم بدانيم، ولي جامعه شناسي، علم نخواهد بود.
اما برعکس اگر گفته شود که روش علمي، استقراست و معرفت علمي بايد مبتني بر مشاهداتي دقيق از پديده ها باشد، در آن صورت گفته خواهد شد که مثلاً جامعه شناسي علمي تر از اقتصاد است. اما با قبول اين شاخص براي علم، اقتصاد و علوم سياسي در موارد زيادي از علميت خارج خواهند شد. نظريه اصولاً به سوي ( و در راستاي ) يک روند قياسي حرکت مي کند. در جدال بين نهايي گرايان و مخالفانِ آن ها در اقتصاد، نهايتاً آن هايي برنده شدند که روش علمي را مبتني بر قياس مي دانستند. در هر صورت اقتصاد عمدتاً مبتني بر روش قياس است. در عين حال اختلاف نظرهاي قابل توجهي در مقوله ي روش علمي بين صاحب نظران اقتصادي و غيراقتصادي وجود دارد. مثلاً مک لاپ تصريح مي کند که هيچ تعريفي از علم که جهت يابي روشني داشته باشد و بتوانيم بر مبناي آن تمام قسمت هاي علوم ( فيزيک، شيمي، و ... ) را مطرح کنيم وجود ندارد. از سوي ديگر همان طور که قبلاً اشاره شد، مارگنو، فيزيک دان مشهور، نظريه را بسيار تجريدي و در مقابل بريجمن نظريه ي علمي را عملياتي در نظر مي گرفت.
برخي براي معيار نظريه و روش علمي بر امر پيش بيني تأکيد مي کنند. اگر معيار علم را پيش بيني هاي سنجش پذير در نظر بگيريم، قسمت هايي از کيهان شناسي، زيست شناسي، و امثال آن را بايد از علم جدا سازيم. قابل توجه است حتي در مورد فيزيک که به علم برتر و پيشاهنگ علوم مشهور است، پژوهشگران به توافق نرسيده اند که آيا ماهيت روش علمي در فيزيک قياسي است و يا استقرايي. گروهي عقيده دارند که دانشمندان علوم اجتماعي براي علمي جلوه دادن رشته ي خود ناچارند به اقداماتي دست بزنند. به اين صورت که يا به گسترش روش هاي علمي اقدام مي کنند که در نتيجه تعريف علم را عوض مي کنند و اين در مواردي واقع شده است. (4) در غير اين صورت بايد روش علميِ جاافتاده را بپذيرند، حتي اگر براي رشته ي موردنظر آن ها کارآمد نباشد. توسعه ي تعريف علم قدري از نگراني دانشمندان علوم اجتماعي مي کاهد. منظور برخي از روش علمي در ابتدايي ترين مفاد آن، همان روش آزمايشگاهي است. بر مبناي آن، با کنترل تمامي شرايط، هر حکم و يا گزاره اي بايد توسط آزمايش هاي آزمايشگاهي، تأييد شود. منظور گروهي ديگر از روش علمي، همان روش هاي آماري است. به زعم آن ها اگر چيزي آزمون پذير و از لحاظ کمّي کنترل شده باشد، علمي است. بديهي است اگر اين تعاريف را از روش علمي بپذيريم و آن ها را گسترش ندهيم، در آن صورت هيچ حکمي را پيرامون رفتار انسان نمي توانيم علمي بدانيم. اما در مقابل، اگر تعريف را قدري توسعه دهيم و روش علمي را شامل « هر نوع مطالعه اي که نوعي شناخت روشمند بي طرفانه ارائه دهد قلمداد کنيم »، در اين صورت پژوهش هاي پژوهشگران نيز علمي خواهند بود. (5)
اما عده اي اصرار دارند که روش علمي ويژگي هاي منحصر به فردي دارد و شامل بسياري از روش هاي مربوط به علوم اجتماعي نخواهد شد. بنابراين، آن دسته از دانشمندان علوم اجتماعي که عقده ي حقارت دارند، براي علمي جلوه دادن روش موردنظر خود به نوعي حرکتِ علم نمايانه ( به جاي فعاليت علمي و توجه به روش علمي ) دست مي زنند. اين جاست که برخي از روش شناس ها، دانشمنداني را که اصرار دارند به طور غير متعارف روش خود را علمي جلوه دهند، به داشتن نوعي بيماري رواني متهم مي کنند. بديهي است که اين اقدام دانشمندان علوم اجتماعي، نوعي اقدام روان کاوانه است. يعني، زماني که شخص عقده ي حقارت داشته باشد، براي جبرانِ آن حقارت دست به اقداماتي غير عادي مي زند تا خود را راضي کند. (6)
مک لاپ به يک سري از اين گونه گرايش ها و تحرک هاي به اصطلاح علم نمايانه ( و نه علمي ) اشاره مي کند. يکي از آن ها تحرکات تاريخ گرايي و ديگري نهادگرايي است. کل گرايي، رفتارگرايي، عمليات گرايي، اندازه گيري گرايي، پيش بيني گرايي، تجويزگرايي، رياضيات گرايي، و تجربه گرايي يا آزمايش گرايي از ديگر نمونه هاي جبران علم گرايي ( يا جنون علم گرايي ) هستند. اين ها در واقع اقداماتي هستند که عده اي براي علمي جلوه دادن روش مطالعه ي خود به آن ها متوسل مي شوند و همچنين روش خود را تنها روش علمي مي دانند. به تحليل برخي از آن ها مبادرت مي کنيم. يکي از اين شيوه هاي جبران کمبود روش علمي، « تاريخ گرايي » است. طرفداران اين گرايش ( مکتب تاريخي آلمان و امثال آن ها ) تأکيد بر تجمع واقعيت هاي تاريخي را تنها نقاط مشروع و قانوني و اساس منحصر به فرد در پژوهش اجتماعي تلقي مي کنند. يک مشکل اين نگرش آن است که تنها، روش خود را علمي مي دانند. به عبارت ديگر، فقط بررسي هاي تاريخي را روش علمي در علوم اجتماعي تلقي مي کنند. (7) گذشته از اين تاريخ گرايان، نظريه پردازي محض را نوعي برداشت قياسي بي فايده قلمداد مي کنند. به زبان ديگر، نظريه از نظر آن ها گرچه ممکن است اطلاعاتي ارائه دهد، اما مربوط به مکان و زماني خاص است و نمي تواند نوعي کاربرد جهانشمول به همراه داشته باشد. بايد توجه داشته باشيم که مکاتب و شخصيت هاي مختلفي بر داده هاي تاريخي و جايگاه تاريخ تأکيد دارند، ولي لزوماً تاريخ گرا ( به مفهوم ذکر شده ) نيستند. مثلاً کارل پوپر بر استخارج قوانين بلند مدت در تاريخ تأکيد دارد، و يا مارکس بر پديده ي قوانين تاريخي اصرار دارد، اما انديشه ي اين ها با انديشه ي مکتب تاريخي آلمان متفاوت است. همچنين، مناسب است « مورخ اقتصادي » را لزوماً تاريخ گراي « اقتصادي » ندانيم. (8)
از ديگر تحرکات « علم گرايانه » عقيده ي اقتصاددانان مکتب نهادگرايي است. اين ها بر تأثير عملي نهادها و تکامل و تحول آن ها تکيه مي کنند. از نظر آن ها، گرايش هاي انساني، اهداف آن ها و سازمان هاي مربوط به آن ها، بازار، فرهنگ، دولت، و امثال آن ها ( که نهاد ناميده مي شوند )، اول رفتار انساني را کنترل مي کنند، دوم باعث مي شوند که علوم اجتماعي مبتني بر واقعيات باشند نه صرفاً استوار بر فکر و انديشه. در نتيجه، نهادگرايان نيزاز اين نظر با تاريخ گرايان همعقيده اند که نظريه نمي تواند وضعي جهانشمول داشته باشد. در نگرش نئوکلاسيک، فرض بر بروز رفتارهاي خاص انساني است، در مقابل نهادگرايان چندان اهميتي براي فرض هاي رفتاري انسان قائل نيستند، بلکه کارکرد نهادها را کارساز مي دانند. با وجود اين که نوعي انعطاف ناپذيري در تفکر نهادگرايان نسبت به روش علمي مطرح است ( و گويي آن ها تنها روش علمي را نهادگرايانه مي دانند )، اما اين امر نبايد مانع از توجه به منافع مفيد مربوط به نهادگرايي و تأثير نهادها بر انديشه و عمل اقتصادي شود. همچنين هر نوع توجه به نهادها لزوماً به معناي انديشه ي نهادگرايي نيست.
از ديگر گرايش هاي علم گرايانه، تفکر « کل گرايي » است. بر طبق آن « کل »، هم از نظر تاريخي و هم از لحاظ منطقي بر « اجزا » مقدم است. بنابراين براي شکل گيري روش علمي بايد از کل هاي اجتماعي ( مانند ملت، امت، جامعه، و امثال آن ) آغاز کرد و نه از فرد و انگيزه هاي فردي. به عبارت اساسي تر، به عقيده ي اين ها بايد تمام رفتارهاي سازمان اجتماعي را در يک کل در نظر بگيريم و آن ها را به صورت جدا جدا ملاحظه نکنيم، اصولاً از فرد آغاز کردن غيرواقعي است. (9)
شايد ذکر جدال بين دو دانشمند علوم اجتماعي در اين باره راهگشا باشد. در اوايل قرن بيستم ميلادي بين جامعه شناس معروف دورکيم و يک روان شناس فرانسوي به نام تارد، در مورد روش علميِ معتبر در رشته ي جامعه شناسي، جدالي قابل توجه درگرفت. دورکيم عقيده داشت که روش علمي جهت گيري جامعه شناختي دارد و مطالعه ي علمي بايد از جامعه آغاز شود. به عبارت ديگر، وي عملاً نگرش کل گرايانه به علم داشت و بنابراين شروع مطالعه ي علمي از فرد را غيرواقع بينانه تلقي مي کرد. او بر اين اساس جامعه شناسي را علم مي دانست. اما در مقابل تارد تأکيد مي کرد که روش علمي، قالبِ فردگرايانه دارد و جامعه شناسي نمي تواند اصولاً علم محسوب شود. در ضمن نگرش کل گرايانه با وجود داشتن دشواري هاي خاص خود، مي تواند منبع و منشأ مناسبي براي برخي نظريه ها محسوب شود. مثلاً در نظريه ي نظام ها در طراحي و تدوين فرضيات و نظاير آن ها از رهاورد کل گرايانه استفاده ي اساسي صورت مي گيرد.
ملاک نگرش « رفتارگرايانه » از روش علمي، مشاهده ي رفتارهاي خارجي پديده ها و کارگزاران اقتصادي است. يعني، گويي در وادي روش علمي، تنها آن چه ديده مي شود درست است. در اين صورت، علمي بودن جامعه شناسي، روان شناسي، و ساير علوم اجتماعي تنها به ايجاد قانونمندي هاي رفتار فيزيکي تحت شرايط کنترل شده، محدود خواهد شد. و تفاسير مبتني بر درون گرايي، يا تبيين استوار شده بر ساخته هاي ذهني، از اعتبار علمي ساقط خواهند بود. همچنين در نگرش علمي « عمليات گرايانه »، روش علمي تنها مفاهيمي را دربرمي گيرد که ما به ازاي عملياتي ( عمدتاً فيزيکي ) داشته باشند. در واقع رفتارگرايي يک مصداق بارز عمليات گرايي است.
در نگرش « اندازه گيري گرايانه »، تصور اين است که اصولاً علم، اندازه گيري است. از نظر اندازه گيري گرايان ( کساني چون لُرد کلوين ) هر گزاره اي که با سنجش غير عددي همراه باشد، غيرعلمي خواهد بود. همچنين بر مبناي ديدگاه « پيش بيني گرايانه » هدف منحصر به فردِ پژوهش علمي، صورت بندي گزاره هايي است که به عنوان ابزارهايي در حصول پيش بيني هاي موفق در دنياي واقعي، عمل کنند. طبق اين نگرش تعميم هاي صرفاً توضيحي که قدرت پيش بيني ندارند، از نظر اعتبار علمي مخدوش خواهند بود. مک لاپ در اين باره تصريح مي کند که پيش بيني گرايان، بر حصول پيش بيني واقعي در علوم اجتماعي در حالي اصرار دارند که تنها چند عامل محدود در آن ها قابل کنترل اند، چه رسد به اين که قابل اندازه گيري هم باشند. (10)
انديشه ي تجويزگرايانه نيز بر نوعي سوسياليسم علمي استوار است و پيروان آن عقيده دارند که نظريه ي محضي که پيشنهاد علمي ندارد، فايده اي دربرندارد. به عقيده ي آن ها مناسب است دولت ها با برنامه ريزي اقدام به ايجاد و حفظ نهادهاي اجتماعي مفيدي کنند. آن ها علمي بودن نظريه ها را در قالب مفيد بودن و کاربردي بودن آن ها در سياستگزاري در نظر مي گيرند.
مک لاپ نگرش هاي علم نمايي افراطي نسبت به رياضيات را با عنوان « جنون رياضيات گرايي » مطرح مي کند. وي تصريح مي کند که طرفداران اين انديشه عقيده دارند روش علمي، فقط براي بيان امور مربوطه به زبان رياضيات اند و اموري که با زبان رياضيات قابل بيان نباشند، فاقد اعتبار علمي خواهند بود. با وجود افراطي بودن اين نگرش نبايد اين تصور ايجاد شود که همه ي تحليل هاي رياضي خصوصيت جنون رياضيات گرايانه دارند. همچنين تجربه گرايان افراطي تصريح مي کنند که روش و نگرش علمي تنها و تنها تجربه گرايانه است. سرانجام تأکيد اين نکته را نيز لازم مي دانيم که در قضاوت مربوط به نگرش هاي علم گرايانه ( علم نمايانه ) بايد مواظب باشيم که تحت تأثير فلسفه ي « همه يا هيچ » قرار نگيريم. به عنوان مثال، تمامي روش هاي اقتصاد سنجي را نمي توانيم به جنون اندازه گيري گرايي نسبت دهيم، يا هر نوع تحليل تاريخي، منطبق بر جنون تاريخ گرايي نيست.

مقايسه ي روش هاي تجزيه و تحليل در علوم تجربي و اجتماعي

همان طور که قبلاً نيز اشاره شد، گروهي روش علمي را منحصر به علوم تجربي مي دانند و علوم اجتماعي و انساني را فاقد روش استاندارد ( در مطالعه ي علمي ) تلقي مي کنند. برخي از صاحب نظران روش شناسي، زمينه هاي مقايسه ي روش هاي تجزيه و تحليل اين دو دسته معرفت را شناسايي کرده و ضمن پذيرش برخي تفاوت ها در آن ها ادعا کرده اند که در اغلب موارد، روش علمي در هر دو علم تجربي و اجتماعي سازگر و استاندارد است و روش هاي علوم تجربي نسبت به علوم اجتماعي برتر نيستند. زمينه هاي مقايسه ي گزينش شده در مطالعه ي مذکور عبارت اند از: يکنواختي مشاهدات، عيني بودن مشاهدات و تبيين ها، سنجش پذيري فرضيات، دقيق بودن يافته ها، ثبات روابط عددي، پيش بيني پذيري وقايع آينده، و امثال آن ها که به ترتيب پيرامون هر يک توضيح خواهيم داد. (11)

الف) يکنواختي مشاهدات

گفته مي شود روش علمي تنها زماني استاندارد است که پديده هاي مورد مطالعه تکرارپذير باشند. بر همين مبنا برخي عقيده دارند چون رشته ها و علوم تجربي ( مانند فيزيک، اخترشناسي، شيمي، و زيست شناسي ) داراي شواهد تکرارپذير هستند، مي توانيم روش مطالعه ي آن ها را علمي تلقي کنيم، اما علوم اجتماعي و انساني به همين دليل فاقد روش علمي خواهند بود. مثلاً هاينريش ريکرت، فيلسوف معروف آلماني، تصريح مي کند که: اگر برحسب امور عام [ و تکرارپذير ] به مسائل بپردازيم و در مورد آن ها داوري کنيم، تنها امور مربوط به طبيعت واقعي خواهند بود. اما اگر عناصر را برحسب امور منحصر به فرد [ و غير تکرارپذير ] مطالعه کنيم، حتي تاريخ نيز از ابعاد واقعي برخوردار است. در هر صورت طبق اين ديدگاه، مشاهدات در فيزيک، دائمي، تکرارپذير، و غيرقابل تغيير تلقي مي شوند، پس فيزيک و ساير علوم تجربي صلاحيت علمي بودن دارند، اما تاريخ، جغرافيا، جاعه شناسي، و امثال آن مشاهدات منحصر به فرد و شرايط متغير دارند، پس روش علمي در مورد آنان صدق نمي کند. (12)
در اين ارتباط مي توانيم بر چند نکته تأمل کنيم. يکي يادآوري ديدگاه اقتصاددانان مکتب تاريخي است که ادعا مي کردند هر مرحله از اقتصاد حالت منحصر به فرد دارد و بنابراين در مورد آن استخراج قضاياي کلي قابل قبول نيست. پذيرش اين ديدگاه تأييدي بر تکرارناپذيري مشاهدات در علوم اجتماعي است. نکته ي دوم بحث کلي تري است که توسط فيزيک دان معروف رابرت اپنهايم مطرح مي شود. وي به طور ضمني وجود پديده هاي تکرارپذير در علوم تجربي و اجتماعي را مي پذيرد و مي گويد: « اگر جهان يک پديده ي منحصر به فرد باشد، در آن صورت صدور احکام کلي در مورد آن ممکن نخواهد بود. به نظر مي رسد پديده هاي طبيعي هم آن گونه که ادعا مي شود تکرارپذير نباشند. زيرا پديده هاي طبيعيِ تکرارپذير نيز محدودند. همچنين پديده هاي علوم اجتماعي نيز آن قدر منحصر به فرد و تکرارناپذير نيستند. به گفته ي مک لاپ، اگر پديده هاي علوم اجتماعي آن قدر غير تکرارپذير بودند، امکان استخراج مفاهيم عامي از رويدادهاي اجتماعي وجود نداشت. وي عقيده دارد که دانشمندان از طريق نظريه پردازي مشکل غيريکنواختي و يا تکرارناپذيري را به نحوي حل مي کنند.
مک لاپ براي ارزيابي مقايسه ي پيش گفته، سه جهان را تعريف ي کند. جهان واقعي، جهان الگويي، و جهان مصنوعي آزمايشگاه. سپس مي پذيرد که تفاوت هاي کمي بين پديده هاي علوم تجربي و اجتماعي در جهان واقعي وجود دارند. در جهان الگو، چون جنبه ي نظريه پردازي مطرح است، براي هر دو علوم تجربي و اجتماعي فرض مي شود که پديده ها يکنواخت هستند، بنابراين از اين جهت تفاوتي بين آن ها وجود ندارد. اما وي معتقد است که در بيش تر علوم اجتماعي، جهان آزمايشگاه وجود ندارد، در عين حال همه ي علوم تجربي نيز از آن بهره مند نيستند. (13)

ب) عيني بودن مشاهدات و تبيين ها

ادعا مي شود که علم و روش علمي بايد بي طرف و خالي از امور ارزشي باشند، علوم تجربي چنين اند، اما چون علوم اجتماعي مملو از امور ارزشي هستند، پس بي طرفي روش علمي در مورد آنان قابل عمل نيست. اما بسياري از صاحب نظران روش شناسي و فلسفه ي علم عقيده دارند که نخست ارزش ها تعريف و مصداقي واحد ندارند و دوم مختص علوم اجتماعي نيستند. اصولاً يک دسته از جهت گيري هاي ارزشي مربوط به ذهنيت تحليل گر در کاربرد يافته هاي پژوهش يا گزارش آن است و اين به علم خاصي اختصاص ندارد. مثلاً اين درست است که ممکن است تحليل گري که در مورد کنترل جمعيت بررسي مي کند، نتواند جانبداري خود را پنهان کند، (14) اما در علوم تجربي نيز نظير اين نوع نگرش ارزشي وجود دارد. ملاحظات ديني موردنظر صاحب نظران زيست شناسي در مقوله ي تکامل داروين يکي از اين نمونه هاست. (15)
در دنياي علم اقتصاد نيز چنين رفتارهاي جانب دارانه اي وجود دارند. مثلاً گاهي تغيير سال پايه توسط دولت ها براي نشان دادن اوضاع خاصي از اقتصاد کشور مي تواند جنبه ي سياسي داشته باشد. گاهي خود مسئله ي مورد بررسي ارتباط اخلاقي و ارزشي دارد و ممکن است ارتباطي با يافته ها و گزارش هاي مربوطه نداشته باشد. اين مورد نيز به علوم اجتماعي اختصاص ندارد. مثلاً ممکن است يک دانشمند فيزيک در مورد بمب اتم نظر ارزشي خاصي داشته باشد. در مقابل يک اقتصاددان در مورد مقوله ي خصوصي سازي در اقتصاد و يا يک صاحب نظر جامعه شناسي ممکن است در مسئله ي ريشه کني مصرف مواد مخدر، ديدگاهي خاص داشته باشد که آن را در بررسي علمي دخالت دهد.
همچنين زماني گزينش طرح و موضوع مورد بررسي پيوند اخلاقي و ارزشي دارد، اين امر نيز در هر دو علمِ تجربي و اجتماعي مطرح است. گزينش مذکور به قضاوت پژوهشگر و اولويت بندي ذهني او بستگي دارد. اين که مشاور پژوهشي وزارت علوم، پروژه ي مربوط به صنايع خودروسازي را پيشنهاد کند و يا پژوهش هاي بنيادي در روش شناسي علوم اجتماعي، به درجه ي ترجيحات ذهني وي وابسته خواهد بود. سرانجام زماني ارزش ها بر پديده هاي مورد مطالعه اثر مي گذارند. اين جا بين علوم تجربي و اجتماعي تفاوتي قابل توجه وجود دارد. مثلاً يک دانشمند علوم تجربي که در مورد اثر نوعي دارو روي کاهش چربي خون بررسي مي کند، نمي پرسد چرا بر اثر دارو، تري گليسريد تصميم گرفت از خون جدا شود. اما زماني که يک اقتصاددان آثار پيوستن اقتصاد چين به سازمان تجارت جهاني را بررسي مي کند، مي پرسد چرا وزير اقتصاد چين با آزادسازي همه ي کالاهاي کشاورزيِ اين کشور مخالف است. زيرا در مطالعات اجتماعي، هدف ها، آرمان ها، انگيزه ها، و بايد و نبايدهايي دخالت دارند که در علوم تجربي مطرح نيستند. به عبارت ديگر تبيين در علوم اجتماعي مستلزم تفسير پديده ها برحسب انگيزه هاست.

ج) سنجش پذيري تجربي فرضيه ها و ثبات روابط عددي

از ديگر زمينه هاي مقايسه ي روش هاي علمي در علوم اجتماعي و تجربي اين ادعاست که فرضيات علوم تجربي برخلاف علوم اجتماعي، ( به صورت تجربي ) قابل سنجش اند. در اين ارتباط بايد اشاره کرد که اول در بررسي هاي علمي يک سري فرض اساسي در نقش اصول موضوعه وجود دارند، اين ها هم در علوم تجربي و هم در علوم اجتماعي غيرقابل آزمون هستند. همان طور که قانون بقاي انرژي در فيزيک به طور مستقيم مورد آزمايش قرار نمي گيرد، عقلانيت ابزاري نيز در اقتصاد، مستقيماً مورد بررسي تجربي واقع نمي شود. دوم اين که ديگر فرض ها ( به غير از اصول موضوعه ي اساسي )، که قابل سنجش هستند، هم در علوم تجربي و هم در علوم اجتماعي وجود دارند. و سوم اين که مواردي از اين ها هنوز هم در هيچ يک از علوم ( تجربي و اجتماعي ) آزمايش نشده اند. مثلاً فرضيات مربوط به پيدايش زمين، چگونگي حرکت نور، و امثال آن، در ابعادي گسترده غيرقابل آزمون مانده، ولي در عين حال در علوم تجربي و مفروضات مربوط به پديده هاي تکرار شونده، قابليت آزمون دارند، اما بسيار اندک اند.
در مقابل مفروضات فراواني در علوم اجتماعي وجود دارند که هرگز زمينه ي سنجش تجربي نيافته اند. اما به گفته ي برخي از صاحب نظران روش شناسي اين امر ربطي به پژوهشگر علوم اجتماعي ندارد، بلکه مسئله اي ساختاري است و در طبيعت موضوع قرار دارد. پس در هر صورت آزمون پذيري فرضيات در علوم اجتماعي دشوارتر از علوم تجربي است و از اين نظر مي توان روش بررسي در علوم اجتماعي را تا حدودي دون مرتبه تر از علوم تجربي دانست. وجود ثابت هاي عددي از ديگر خصوصيات روش علمي ذکر شده است که بر مبناي آن ادعا شده در علوم تجربي وجود دارد، ولي علوم اجتماعي فاقد آن است، اين ادعا نيز قابل اثبات است. زيرا مثلاً سرعت نور در فيزيک عددي ثابت است که با c (sec/cm1010*99776/2 =c ) نشان داده مي شود اما در علوم اجتماعي مشابه آن وجود ندارد. البته برخي مطالعات در علوم اجتماعي مواردي را نشان مي دهند که در ظاهر مشابه ثابت هاي عددي هستند. مثلاً در برخي کشورها سرعت گردش پول با عدد 3 نشان داده مي شود يا ميل نهايي به پس انداز 25/0 بيان مي شود. اما اين ها تنها در شرايط و اوضاع و احوالي خاص چنين اند و در شرايط ديگر تغيير مي کنند و مانند ثابت هاي علوم تجربي جنبه ي هميشگي ندارند.

د) دقتِ يافته ها و قابليت اندازه گيري پديده ها

برخي عقيده دارند که روش هاي بررسي علوم اجتماعي نسبت به علوم تجربي از يک سو غيردقيق تر هستند و از سوي ديگر با پديده هايي سروکار دارند که قابل اندازه گيري نيستند. اما اول اين که تعبير غيردقيق تر و يا دقيق تر در اين باره شفاف نيست. مثلاً برخي تحويل پذيري دستگاه هاي علمي به روش هاي رياضي را « دقت » تلقي مي کنند. عده اي ديگر درستي در پيش بيني را ملاک دقيق بودن روش علمي معنا و علوم تجربي را از اين نظر دقيق تر قلمداد مي کنند. بديهي است براين اساس مي توانيم ادعا کنيم که هم برخي از علوم تجربي و هم بعضي از علوم اجتماعي فاقد دقت خواهند بود. در عين حال بعضي ديگر از هر دو رشته، ويژگي مذکور را دارند. همين طور اگر وجود يا عدم وجود داده هاي عددي، باعث مي شود که روش يک معرفتي را علمي تر يا غيرعلمي تر جلوه دهد باز، هم مواردي از علوم تجربي و هم علوم اجتماعي از مقوله ي روش علمي حذف خواهند شد و در عين حال برخي از هر دو آن ها صلاحيت علمي بودن روش را دارند. اين خاصيت را فيزيک از علوم تجربي و اقتصاد از علوم اجتماعي دارد. اما در عين حال برخلاف تصور ظاهري روشن نيست، آيا عناصر کميت ناپذير بيش تر در طبيعت هستند، يا در جامعه. بنابراين، نمي توانيم قاطعانه در مورد قابليت اندازه گيري پديده ها در علوم مذکور قضاوت کنيم.

ه) پيش بيني و ديگر عناصر مقايسه ي روش هاي علوم تجربي و اجتماعي

برخي از صاحب نظران عقيده دارند که روش علمي در علوم تجربي با پيش بيني وقايع آينده همراه است، بنابراين نسبت به روش علمي در علوم اجتماعي در سطحي ممتازتر قرار دارد. مثلاً در يک آزمايشگاه زيست شناسي، فيزيک، و يا شيمي با توجه به کنترل عناصر مورد بررسي به راحتي مي توان رفتار آن عناصر را در آينده پيش بيني کرد. اما آيا اصولاً امکان راه اندازي آزمايشگاهي مشابه در علوم اجتماعي وجود دارد که مقايسه ي مذکور معني دار شود ؟ علاوه بر اين، اصولاً جهان آزمايشگاه با طبيعت خارجي نيز در همه ي ابعاد يکسان نيست.
همچنين کارکرد برخي از دستگاه ها حالت سازمان يافته دارد و برخي غير سازمان يافته است. در مورد اول پيش بيني تا حدودي ساده است، چه در علوم تجربي و چه در علوم اجتماعي. مثلاً تغيير در عناصر يک دستگاه مکانيکيِ شناخته شده ( در علوم تجربي ) منجر به کارکردهايي خواهد شد که با احتمال بسيار بالايي قابل پيش بيني است. همان طور که انجام مراحل مختلف براي کسب مجوز تأسيس يک مؤسسه ي مالي ( در علوم اجتماعي ) با فرض وجود يک جامعه ي قانون پذير، قابل پيش بيني است، اما پيش بيني در قالب عناصري که کاملاً سازمان يافته نباشند نيز در هر دو دشوار است. مثلاً پيش بيني وضع جوّي در سه روز آينده ( در علوم تجربي ) و يا پيش بيني دقيق نرخ تورم در سه ماهه ي آينده ( در علوم اجتماعي )، هر يک دشواري هاي خاص خود را دارد. در عين حال چون انتظار عمومي براي انجام پيش بيني در علوم اجتماعي بيش از علوم تجربي است، دشواري هاي دانشمندان علوم اجتماعي در اين باره بيش تر است.
اين نکته جالب توجه است که اگر فيزيک دانان و زمين شناسان اساساً به پيش بيني تغييرات کمربند زلزله در دهه ي آينده نپردازند، از سوي مردم نسبت به آن ها گلايه اي و انتظاري قابل توجه بروز نمي کند، اما اگر اقتصاددانان در مورد تورم و بيکاري پيش بيني نکنند، براي مردم عجيب به نظر مي رسد. خود اين امر در تفاوت پيش بيني در علوم اجتماعي و تجربي، نقشي غلط انداز و گمراه کننده بازي مي کند. (16)
مسئله ي ديگري که تحليل هاي علوم اجتماعي را دشوارتر کرده، تصور عاميانه ي آگاهي در اين علوم است. مثلاً مردم عادي در مورد تأثير نوع خاص باکتري بر رشد سلول، نه آگاهي دارند و نه به پيش بيني آن اقدام مي کنند، اما همان مردم تصور مي کنند در مورد علل تورم، يا خودکشي آگاهي دارند و خيلي راحت به تحليل و پيش بيني مي پردازند و به همين دليل اهميت جايگاه تحليل و پيش بيني دانشمندان علوم اجتماعي نزد آنان کاسته خواهد شد، اين امر در علوم تجربي تقريباً مطرح نيست.
عده اي نيز در مقايسه ي روش هاي بررسي علوم اجتماعي و علوم تجربي، تفاوت ضريب هوشي دانشجويان رشته هاي علوم تجربي و علوم اجتماعي را به عنوان برتري روش ها و اعتبار علمي علوم تجربي نسبت به علوم اجتماعي تلقي مي کنند. اما بسياري از صاحب نظران روش شناسي تفاوت ضرايب هوشي را با طبيعت روش علمي رشته هاي تجربي بي ارتباط مي دانند و آن ها را به کارکرد دپارتمان هاي علوم مربوطه پيوند مي زنند. بديهي است يک گروه جامعه شناسي و اقتصاد با استفاده از کادر علمي قوي و با انگيزه مي توانند سطح رياضيات و آمار دانشجويان خود را چنان بالا ببرند که حتي از اين نظر، از دانشجويان رشته ي فيزيک قوي تر باشند.
در يک جمع بندي نهايي، مي توانيم تأکيد کنيم که از نظر پيش بيني پذيري، دقت يافته ها و قابليت اندازه گيري پديده ها و حتي عيني بودن مشاهدات، هيچ تفاوت کليدي بين روش هاي مطالعه ي علوم اجتماعي و تجربي وجود ندارد. اما در مورد تکرارپذيري عناصر، وجود ثابت هاي عددي و سنجش تجربي فرضيات، تفاوت هايي وجود دارد، ولي اين امر به ساختار اين علوم مربوط است و صرفاً بايد کشف و درک شود، نه اين که به عنوان يک معضل تلقي شود. بنابراين، عالي مرتبه بودن و دون مرتبه بودن در روش علمي، فاقد معناي علمي است. (17)

پي‌نوشت‌ها:

1- اصولاً پديده هاي اطراف ما بسيار زياد هستند و براي درک بايد به گونه اي تقليل يابند. گاهي عرف و عقل سليم به صورت عاميانه به اين تقليل مبادرت مي ورزند (Commmon sense)، و اين تقليل زماني به شکلي نظام مند انجام مي گيرد ( که Sciense قلمداد مي شود ).
2- F. Machlup, Methodologly of…, op.cit., chap 13.
3- جدايي رياضيات از فلسفه را حتي به زمان اقليدس مرتبط مي دانند. جدا شدن شيمي از فلسفه به زمان لاووازيه و جدايي زيست شناسي را به سال 1859 مربوط مي دانند.
4- يک اصطلاح آلماني به نام « واي زن شيفت » (Wissenshaft) وجود دارد که معناي وسيعي از علم را مي پوشاند. به اين صورت که معناي « علم » تحت اصطلاح مذکور حتي يک مقاله ي حقوقي را نيز دربرمي گيرد.
5- به گفته ي مک لاپ اگر اين را بپذيريم، مسئله ي عقده ي حقارت نيز حل خواهد شد.
6- براي روش هاي علم نمايانه از تعبير ساينتيسيسم ( Scienticism) و براي روش هاي علمي متعارف از واژه ي ساينتيفيک ( Scientific) نيز استفاده مي شود.
7- ديدگاه تاريخ گرايان، بنابر تفسير مک لاپ چنين است: همان طور که آزمون تجربي، روش علميِ علوم تجربي محسوب مي شود، مطالعات تاريخي نيز روش علمي بررسي علوم اجتماعي خواهند بود. ر.ک.:
F. Machlup, Methodology of…, op.cit., p. 339.
8- به عبارت ديگر همه ي تاريخ نگاران، تاريخ گرا نيستند. ضمناً تاريخ گرايان ممکن است کارهاي مثبت و مفيدي هم انجام دهند، بنابراين نبايد نگرش حاد آنان در مورد روش علمي، باعث شود که ديگر خدمات آن ها مخدوش اعلام شود. مثلاً ادعا شده که توجه به تفکر مکتب تاريخي در آلمان، منافع قابل توجهي براي اقتصاد آلمان به همراه داشته است.
9- به طور کلي آنها که عقيده دارند نمي توان نظام اقتصادي را جدا از ديگر نظام ها ( اجتماعي، سياسي، و فرهنگي ) مطالعه و براي آن برنامه ريزي کنيم، از نظر معرفت شناسي نوعي نگرش کل گرايانه دارند.
10- Ibid., p. 341.
11- F. machlup, Methodology of …, op.cit., p. 346.
12- به عبارت ديگر بر اين مبنا، تاريخ واقعاً تکرار نمي شود.
13- تصوير سه جهاني مک لاپ، يادآور تصوير سه جهاني پوپر است. پوپر نيز علاوه بر جهان واقعي ( اول ) و جهان الگو ( دوم )، جهان سومي را ترسيم مي کند که دربرگيرنده ي رهاورد علمي و اندوخته هاي پژوهشي بشر است.
14- موريس کوهن تصريح مي کند: افراد کمي هستند که در اين باره بي طرفي و انصاف را رعايت مي کنند.
15- مک لاپ حتي برخورد سياسي با مسئله ي علمي بارش باران راديواکتيوي در امريکا را نيز به عنوان نمونه ي ديگر جانبداري در علوم طبيعي برمي شمارد.
16- جالب است که صاحب نظران روش شناسي دليل خاصي براي اين تفاوت انتظار مردم کشف نکرده اند.
17- به تعبير يکي از صاحب نظران در علوم اجتماعي، دون مرتبه بودن از نظر ميزان سرمايه گذاري در پژوهش هاي مربوط به علوم اجتماعي ( نسبت به علوم تجربي ) معني دارد، زيرا توجهي به پژوهش در آن زمينه نمي شود، ولي اين پايين مرتبه بودن به راحتي قابل حل و فصل است.

منبع مقاله :
دادگر، يدالله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.