قرآن کريم داراي دو وجه است: از اين دو وجه، گاهي به عنوان ظاهر و باطن، گاهي حد و مطلع و گاهي تنزيل و تأويل نام برده شده است. اين سه تعبير، تقريباً با هم برابرند، جز اين که هر يک با تحليلي که خواهد آمد، به جنبه اي نظر دارند.
ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل، چيزي نيست که به قرآن اختصاص داشته باشد، بلکه در هر کلام معنادار، ساري و جاري است. اگر ما جريان انتقال معنا را در ارتباط کلامي بين دو نفر بررسي کنيم، مي بينيم که ابتدا متکلم، معنايي را در ذهن خود تصور مي کند و سپس آن را به صورت لفظ بيان مي کند. مراد متکلم، قبل از بيان آن، به صورت لفظ بر مخاطب و شنونده، ظاهر نيست، لذا اين مرحله را مي توان « باطن » ناميد و کار متکلم، تنزيل معنا به لفظ است. از طرفي شنونده نيز مستقيماً به معنا (باطن) دسترسي ندارد، بلکه آنچه براي او ظاهر است، لفظي است که دالّ بر معناست. کار شنونده، تأويل لفظ به معناست؛ به بيان ديگر، در اين جريان، دو مرحله وجود دارد: مرحله ي اول، مرحله ي معنا و مرحله ي دوم، مرحله ي لفظ. کار متکلم تنزيل از مرحله ي اول و بالا، به مرحله ي پايين است و کار سامع، برگشتن به مرحله ي اول از طريق لفظ مي باشد که همان تأويل است. جريان مذکور را مي توان به شکل زير نشان داد:
هنر گوينده در آن است که معناي مورد نظر خود را با الفاظي زيبا، رسا و گويا بيان کند و هنر شنونده آن است که با فهم و درايت خويش از لفظ به معناي مورد نظر، آن طور که گوينده در نظر داشته است برسد.
قرآن کريم نيز مانند هر کلام معنادار ديگر، داراي يک قوس نزولي و يک قوس صعودي است. قوس نزولي، « تنزيل » و قوس صعودي، « تأويل » است. در قوس نزول، قرآن بسان نوري از مقام علم و اراده ي خدا طلوع مي کند: « قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ » (1)، تا به صورت کتابي روشن و آشکار، بر خلق تجلي مي يابد: « وَكِتَابٌ مُبِينٌ » (2)، و اين سير تنزيل است: « تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ » (3). مردم نيز بايد از اين تنزيل که حَبل متين خداوند است بالا روند، تا به وسيله ي راه هاي سلامت آن، به رضوان حق نايل آيند: « يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ » (4)، که اين سير تأويل است.
آنچه در روايات آمده است، بيان اين دو سير است که يک بار ديگر آن را به صورت طرح ذيل مرور مي کنيم:
مَطْلَع، همان طور که از نام آن پيداست، به مبدأ صدور قرآن اشاره دارد که ذات حق تعالي و صفت علم و اراده ي اوست. (5) مَطْلَع قرآن، حدّ ندارد. (6) سير تنزيل کلام خدا از مطلع آغاز مي شود و در نهايت به صورت کتاب مبين - که اصطلاحاً به آن تنزيل گفته مي شود - درمي آيد. بين اين آغاز و انجام، به طور کلي، دو مرحله است: 1. مرحله ي باطن؛ 2. مرحله ي ظاهر. و مرز بين دو مرحله ي ظاهر و باطن، حدّ است؛ يعني آن جايي که معنا محدود مي شود، از حالت معنايي فرالفظي به صورت معناي مدلول لفظ (آنچه که تنزيل بر آن دلالت دارد) در مي آيد. بدين ترتيب، ظاهر قرآن، از تنزيل تا حدّ و باطن آن، از حدّ تا مَطْلَع است و سير تأويل، از تنزيل تا مَطْلَع است. (7)
براي تقريب به ذهن مثالي مي زنيم: فرض کنيد پدري از فرزندش سخن نادرستي مي شنود، او را سرزنش کرده، مي گويد: نبايد چنين سخني مي گفتي. اگر نصيحت پدر به فرزندش را پي جويي کنيم، به اين جا مي رسيم که او داراي ايده اي است که آن را مي توان چنين بيان کرد: « انسان بايد نفس و محيط خود را از انواع آلودگي ها و پليدي ها حفظ کند ». اين ايده را مي توان به منزله ي مطلع سخن پدر به فرزند دانست. آن گاه ذهن او از اين ايده ي کلي به يک معناي محدودتر مي رسد و آن اين که: « زبان انسان بايد از سخنان آلوده محفوظ باشد »، و بر اين اساس، فرزند او نيز نبايد ناسزا بگويد، در نتيجه او را از ناسزاگويي بازمي دارد.
ملاحظه مي کنيم که چگونه ذهن انسان از يک ايده ي کلي به يک ايده ي محدود سير مي کند و در نهايت بر آن ايده ي محدود، لباس سخن مي پوشاند. سخن مذکور، تنزيلي است از آن ايده ي کلي (مَطْلَع) و معناي محدود که مدلول لفظ است، حدّ آن سخن است و بالاتر از آن معناي محدود، معناي وسيع تري است که باطن آن سخن است.
تفاوت ظاهر و باطن قرآن با کلام هاي ديگر
دانستيم که هر کلام معنا داري ظاهر و باطن دارد؛ بنابراين، فرق قرآن با ديگر کلام ها در داشتن ظاهر و باطن نيست، بلکه تفاوت آنها در نوع و چگونگي ظاهر و باطنشان است.ظاهر قرآن، در غايت زيبايي، رسايي و گويايي است و باطن آن متصل به علم و اراده ي نامتناهي حق تعالي است. (8) تنزيل قرآن، عقول بشري را مجذوب و مبهوت خويش مي سازد و تأويلش آن را تا مرز بي نهايت عروج مي دهد. ظاهر زيباي قرآن بر قوي ترين باطن، استوار است. تنزيل آن به گونه اي است که جهانيان، گر پشت به پشت هم نهند تا ابد ياراي آوردن سوره اي مانند آن را ندارند، (9) و بر باطن و تأويل آن نيز پاياني نيست (10)، لذا قرآن کريم در قوس نزول، سر بر دامن ابديت نهاده است و در قوس صعود، ريشه در ازليّت مبدأ هستي دارد و سير تنزيل و تأويل آن از ازل تا ابد است. سِرِّ تفاوت تأويل کلام خدا با کلام بشر نيز در همين نکته است. (11)
سير تنزيل و تأويل براساس قرآن
در روايات معصومين آمده است که آنچه ما مي گوييم، در قرآن نيز شاهدي بر آن وجود دارد و اگر سؤال کنيد: کدام آيه بر آن مطالب دلالت دارد. آيه ي آن را به شما خواهيم گفت. در اين جا مسأله اين است: چه آياتي از قرآن دلالت دارد که قرآن داراي ظاهر و باطن، حدّ و مطلع، و تنزيل و تأويل است؟به نظر ما، دو وجهي که در روايات، تحت عناوين تنزيل و تأويل و... مطرح شده است، در قرآن نيز به وضوح ديده مي شود.
تنزيل و تأويل، اساساً يک اصطلاح قرآني است؛ چنان که آمده است:
- « وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ. » (12)
- « وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ. » (13)
و اما درباره ي حدّ و مطلع و ظاهر و باطن، چنان که در روايت ديديم، حدّ و ظاهر، به « حکم » و مطلع و باطن، به « علم و اراده ي خداوند » تفسير شده است، اين معنا در قرآن کريم نيز مشهود است، در آن جا که آمده است:
- « وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ. » (14)
در آيه ي مذکور، از قرآن کريم در ابتدا به عنوان « حکم عربي » و بار ديگر به عنوان « علم » ياد شده است.
- « حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. » (15)
در اين آيه، از مرحله ي ظاهر قرآن به عنوان « قرآن عربي » و از باطن و مطلع آن به عنوان « اُم الکتاب » ياد شده و با وصف « لَدَيْناً » آمده است که حکايت از آن مرحله از قرآن دارد که با ذات و صفات حق تعالي متّحد است، که در روايات از آن به عنوان « مَطْلَع » نام برده شده است.
- « وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (16). »
به طور مسلم، عموم مفهوم « شيء » شامل قرآن و اجزاي آن (حرف و آيه) نيز مي شود. « خزائنِ » قرآن و آيات آن، همان مطلع و « قَدَرٍ مَعْلُوم »، همان حکم و حدّ است.
دو مرحله ي « ظاهر و باطن »، همان چيزي است که در قرآن به طور مکرّر به عنوان « کتاب و حکمت » معرفي شده است. مي توان گفت که سرّ عميق بودن باطن قرآن در حکيمانه بودن آن است. (17)
خداوند، کتاب و حکمت را به پيامبران تعليم داده و آنها نيز مأمورند که آن دو را به مردم تعليم دهند. در مورد تعليم به پيامبر مي خوانيم:
- « فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. » (18)
- « وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ. » (19)
- « وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. » (20)
- « إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ... وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. » (21)
- « وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. » (22)
- « ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ. » (23)
و در مورد تعليم کتاب و حکمت به مردم مي خوانيم:
- « وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. » (24)
اين عبارت، چهار مرتبه در قرآن کريم آمده است.
همان طور که « ظاهر قرآن »، تنزيلي از باطن آن است، « کتاب » نيز تفصيلي از حکمت است:
- « كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ. » (25)
خداوند به طور مکرر به ما گوشزد مي کند که اين کتاب (تنزيل) از جانب خداوند « حکيم » است:
- « تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ. » (26)
- « وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ. » (27)
- « تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. » (28)
- « كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. » (29)
ملاحظه مي کنيم در مواردي که سخن از انزال قرآن از جانب خداست، خداوند با صفت « حکيم » ياد مي شود. اين نمايانگر آن است که حکمت، اساس قرآن است، تا جايي که در مواردي خود قرآن نيز موصوف به وصف « حکيم » شده است:
- « يس وَالقُرآنِ الحَکيْمِ. » (30)
- « تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ. » (31)
- « وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. » (32)
بنابراين با توجه به آيات مذکور مي توان گفت: « حکمت » که عِدْل « کتاب بيان شده، همان باطن و تأويل قرآن است. مؤيد نظر مذکور اين است که در قرآن، هم در مورد حکمت و هم در مورد تأويل، عبارت « وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ » آمده است:
- « وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ. » (33)
- « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ. » (34)
شاهد ديگر، بعضي از اخبار است که نظر مذکور را تأييد مي کند. در دعاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي ابن عباس، سه لفظ گزارش شده است به اين شرح:
- « الَّلهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّيْنِ وَعَلِّمْهُ التَّأوِيْلَ. » (35)
- « الَّلهُمَّ فَقَّهْهُ فِي الدِّيْنِ وَعَلِّمْهُ الْحِکْمَهَ. » (36)
- « الَّلهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّيْنِ وَعَلِْمْهُ الحِکْمَةَ وَ التَّأوِيْلَ. » (37)
اين اختلاف در نقل مي تواند شاهدي باشد بر اين که تأويل قرآن، همان حکمت است. (38)
پينوشتها:
1 و 2. مائده (5) آيه ي 15: « همانا بيامد شما را از جانب خداوند، نوري و کتابي آشکار. »
3. حاقه (69) آيه ي 43؛ واقعه (56) آيه ي 80: « تنزيلي است از پروردگار جهانيان. »
4. مائده (5) آيه ي 16: « خداوند هر کس را که به دنبال خشنودي او باشد، به راه هاي آرامش راهنمايي مي کند. »
5. در بحث هاي قبلي ديديم که در روايات، مطلع به مراد خداوند و باطن به علم خداوند تفسير شده است. « ر.ک: بحارالانوار، ج 74، ص 136. »
6. چون علم و اراده ي خداوند حدّ و نهايت ندارد و شايد به همين مناسبت در روايات، مطلع در مقابل حدّ آمده است.
7. با اين تفسير از روايات، تعبير از معاني ظاهري به تأويل و اين که ظاهر قرآن نيز ظاهري دارد و باطن آن نيز داراي باطن ديگري است - چنان که در روايات مطرح شد - توجيه مي شود؛ زيرا ظاهر و باطن حدّ مشخصي نيستند، بلکه هر يک، مرحله اي در جريان تنزيل و تأويل محسوب مي شوند، برخلاف مطلع، حدّ و تنزيل که مرزهاي ظاهر و باطن قرآن هستند؛ بنابراين، تنزيلْ تنزيل ديگري ندارد و حدّ، حدّ ديگري ندارد و مطلع، مطلع ديگري ندارد (در روايات هم چنين تعابيري مشاهده نمي کنيم).
8. علي (عليه السلام) فرمود: « ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرف است. » (نهج البلاغه، خطبه ي 18).
9. « قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً ». (اسراء (17)، آيه ي 88)؛ « وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ. » (بقره (2) آيه ي 23 و 24).
10. « لاتَفنَي عَجائِبُهُ، وَلاتَنْضِي غَرائِبُهُ؛ نکات شگفت آور قرآن فاني نگردد و اسرار نهفته ي آن پايان نپذيرد. » (نهج البلاغه، خطبه ي 18).
11. علي (عليه السلام) فرمود: « تأويل کتاب خدا مانند تأويل کلام بشر نيست. ». « ر.ک: البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 28؛ بحارالانوار، ج 89، ص 107).
12. شعرا (26) آيه ي 192. (در قرآن مجموعاً 14 مورد واژه ي « تنزيل » درباره ي قرآن کريم استعمال شده است).
13. آل عمران (3) آيه ي 7.
14. رعد (13) آيه ي 37: « و بدين سان آن را حکمي عربي نازل کرديم. چنانچه پس از دانشي که به تو رسيده، از پي خواهش هاي آنان بروي، در برابر خدا ياور و نگهدارنده اي نخواهي داشت. »
15. زخرف (43) آيه ي 1-4: « حا، ميم سوگند به اين کتاب روشن گر، ما اين کتاب را قرآني عربي قرار داديم، باشد که به عقل دريابيد، و همانا که آن در کتاب اصلي به نزد ما سخت والا و پر حکمت است. »
16. حجر (15) آيه ي 21: « هيچ چيز در عالم نيست، جز اين که خزاين آن نزد ماست و ما جز به اندازه اي معين فرونمي فرستيم. »
17. « مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ؛ سخنان خدا پايان نمي پذيرد، زيرا خدا پيروزمند و حکيم است. » (لقمان (31) آيه ي 27).
18. نساء (4) آيه ي 54: « همانا به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم. »
19. آل عمران (3) آيه ي 81: « و خدا از پيامبران پيمان گرفت که شما را کتاب و حکمت داده ام. »
20. نساء (4) آيه ي 113: « و خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد. »
21. مائده (5) آيه ي 110: « خدا به عيسي بن مريم گفت: نعمتي را که به تو ارزاني داشته ام ياد کن،... و آن گاه که به تو کتاب و حکمت آموختم. »
22. آل عمران (3) آيه 48: « و خدا به او کتاب و حکمت آموخت. »
23. اسراء (17) آيه ي 39: « اين حکمتي است که پروردگار تو به تو وحي کرده است. »
24. بقره (2) آيه ي 129 و 231؛ آل عمران (3) آيه ي 164؛ جمعه (62) آيه ي 2: « و به آنها کتاب و حکمت بياموزد. »
25. هود (11) آيه ي 1: « کتابي است که آيه هاي آن استوار شده و سپس تفصيل داده شده است، از نزد حکيمي دانا. »
26. زمر (39) آيه ي 1؛ حاثيه (45) آيه ي 2؛ احقاف (46) آيه ي 2: « تنزيل اين کتاب از جانب خداي پيروزمند حکيم است. »
27. نمل (27) آيه ي 6: « تو کسي هستي که قرآن از جانب خداي حکيم و دانا به تو القا مي شود. »
28. فصلت (41) آيه ي 42: « تنزيلي از جانب خداي حکيم و ستودني است. »
29. شوري (42) آيه ي 3: « خداوند پيروزمند حکيم، به تو و کساني که پيش از تو بودند، اين چنين وحي مي فرستد. »
30. يس (36) آيه ي 1 و 2: « يا، سين، سوگند به قرآن حکمت آميز. »
31. يونس (10) آيه ي 1؛ لقمان (31) آيه ي 2: « اين است آيات کتاب حکيم. »
32. زخرف (43) آيه ي 4: « و آن در امّ الکتاب است در نزد ما، کتابي است ارجمند و حکمت آميز. »
33. آل عمران (3) آيه ي 7.
34. بقره (2) آيه ي 269: « به هر کسي حکمت عطا شده، نيکي فراوان داده شده،و جز خردمندان پند نپذيرند. »
35. محجة البيضاء، ج 2، ص 253؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 266، 314، 328 و 335.
36. محجة البيضاء، ج 2، ص 253؛ ر.ک: محمد بن عيسي ترمذي، سنن الترمذي، کتاب المناقب، باب 42، احاديث 3823 و 3824.
37. محجة البيضاء، ج 2، ص 253؛ ر.ک: سنن ابن ماجه، مقدمه، باب 11، حديث 166.
38. ابن مردويه از طريق جويبر از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است که گفت: حکمت يعني تفسير قرآن. « الاتقان، نوع 77. »
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم