در تفاسير روايي، احاديثي آمده است که گذشته از ضعف سند اغلب آن ها، متن آن ها نيز با اصول و قواعد عقلي و نقلي و عرفي مخالف است. ما اين گونه روايات تفسيري را مصاديق « تطبيق باطل » مي دانيم.
نقش غلات در جعل روايات تفسيري
از آن جا که مطابق آنچه تحقيق شده، بسياري از تطبيقات باطل، ساخته ي دست غلات است، لازم مي دانيم قبل از ارائه و نقد و بررسي نمونه هايي از اين گونه روايات، مطالبي به اختصار درباره ي غلو در دين، دروغ پردازي و جعل حديث توسط غلات و موضع پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) در برابر آنان، يادآور شويم.طرح موضوع غلو در قرآن و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
قرآن کريم در دو آيه، اهل کتاب را از غلوّ در دين برحذر داشته است: « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ »؛ (1) « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ. » (2)در احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز درباره ي علو در دين مطالبي آمده است، مانند آنچه در پي مي آيد:
« شفاعت من به دو نفر نخواهد رسيد: حاکم ستمگر و غالي در دين. » (3)
« از غلوّ در دين برحذر باشيد؛ زيرا بسياري از کساني که قبل از شما دچار هلاکت شدند، غلوّ در دين، آن ها را به هلاکت افکند. » (4)
« اي علي! مَثَل تو در اين امت، مَثَل عيسي بن مريم است که گروهي در دوستي او و گروهي در دشمني او افراط کردند و قرآن مي فرمايد: « وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (5). » (6)
- « اي علي! مردم درباره ي تو سه دسته مي شوند: دسته اي دوستان و پيروان تو و دسته اي ديگر، دشمنان تو هستند؛ دسته ي سوم، کساني که درباره ي تو غلو مي کنند. جايگاه دو دسته ي اخير در آتش است. » (7)
در زمان ائمه (عليهم السلام)، کساني بوده اند که با انتساب خود به ايشان، جريان غلوّ در دين را به راه انداختند. ائمه ي اهل بيت (عليهم السلام) هيچ گاه اين جريانات را مورد تأييد قرار نداده، بلکه هميشه در برابر آن ها تندترين موضع گيري ها را کرده اند.
موضع گيري اهل بيت در برابر غلات
فُضَيل بن يَسار از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده که فرمود: « جوانان خود را از دسترس غاليانْ دور نگه داريد، تا آنان را به تباهي نکشند؛ زيرا غاليان، بدترين خلق خدايند... به خدا سوگند، اينان از يهود و نصارا و مجوس و مشرکان بدترند. » (8)علي (عليه السلام) فرمود: « کفر بر چهار پايه استوار شده است: فسق، غلوّ، شک و شبهه. » (9)
با توجه به اين روايات، شيخ صدوق گويد: « اعتقاد ما (شيعه) درباره ي غلات آن است که آن ها کافران به خدا هستند. آن ها از يهود، نصارا، مجوس، قَدَرِيّه (10)، حَروريّه (11) و همه ي اهل بدعت بدترند. » (12)
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که فرمود: کم ترين چيزي که فرد را از جرگه ي ايمان خارج مي کند، نشستن نزد غالي و گوش دادن به حديث اوست. (13)
امام رضا (عليه السلام) فرمود: « حبّ و دوستي با غلات، برابر کينه و دشمني با ماست و کينه و دشمني با آنان، برابر دوستي با ماست. تصديق آن ها، تکذيب ما و تکذيب آنان، تصديق ماست. » (14)
دروغ پردازي غلات
دروغ پردازي غلات تا حدي بوده است که در روايات، غالي با نشانِ دروغ گويي، معرفي شده است. امام باقر (عليه السلام) در جواب فردي که پرسيد: غالي کيست، فرمود: « غالي کسي است که درباره ي ما سخناني مي گويد که ما درباره ي خويش نمي گوييم. » (15)هشام بن سالم نقل کرده است که امام صادق (عليه السلام) درباره ي غلات فرمود: « در ميان آنان کساني هستند که آنچنان دروغ مي گويند که شيطان به دروغشان نياز دارد. » (16)
احاديث، نشان آن است که غلات به جعل و وارد کردن روايات در کتب شيعه، اهتمام زيادي داشتند. امام صادق (عليه السلام) درباره ي يکي از غلات به نام مُغَيرة بن سعيد فرمود: مغيرة بن سعيد - که لعنت خدا بر او باد! - در کتاب هاي اصحاب پدرم دست برده و احاديثي را که پدرم آن ها را نگفته، در لا به لاي آن کتاب ها قرار داده است، پس تقواي الهي پيشه کنيد و آنچه که با گفتار پروردگار مخالف است، نپذيريد. » (17)
يونس بن عبدالرحمن مي گويد: در عراق، عده اي از اصحاب امام باقر (عليه السلام) و تعداد زيادي از اصحاب امام صادق (عليه السلام) را ملاقات کردم و کتاب هاي حديثي آن ها را گرفتم و بعداً بر امام رضا (عليه السلام) عرضه کردم. ايشان بسياري از احاديث موجود در آن ها را انکار کرده، فرمود: ابوالخَطّاب - که لعنت خدا بر او باد! - بر امام صادق (عليه السلام) دروغ بست. از آن زمان تا به امروز، ياران او اين گونه احاديث جعلي را در لابه لاي کتاب هاي اصحاب امام صادق (عليه السلام) وارد کرده اند؛ بنابراين، احاديث خلاف قرآن را نپذيريد؛ زيرا سخنان ما موافق قرآن و سنت است. (18)
در حديث ديگري امام رضا (عليه السلام) فرمود: « مخالفان ما اخباري در فضايل ما و معايب دشمنان ما جعل کرده اند تا مردم نسبت به ما بدبين شوند. » (19)
اقسام تطبيق باطل
با اين توضيح درباره ي غلات و نقش آن ها در جعل احاديث، در اين بخش، اقسامي از تطبيق باطل را معرفي مي کنيم.روش بيان نمونه هايي که در هر قسم از تطبيقات ارائه مي شود، بدين نحو است که در آغاز، آيه ي مورد نظر را ذکر مي کنيم، آنگاه روايت تفسيري را مي آوريم، سپس ميزان اعتبار حديث را از جهت سند يادآور مي شويم، و در نهايت، متن حديث را مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم.
تطبيقات مخالف نصّ و سياق آيات قرآن
بسياري از تأويلات روايي با نص يا ظاهر و يا سياق آيات تأويل شده، مغايرت دارد، مانند مواردي که در پي مي آيد:- « وَالسَّماءِ وَالطَّارِقِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ الثَّاقِبُ. » (20)
حديث: « مراد از « سماء »، علي (عليه السلام) و مراد از « طارق »، روح و مراد از « نجم ثاقب »، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است. » (21)
در سند حديث، حسن بن علي بن ابي حمزه (22) و علي بن ابي حمزه از ضُعفا هستند. (23)
نقد: با کمي توجه به سه آيه ي مذکور، درمي يابيم که خداوند خود، « طارق » را به نجم ثاقب تفسير کرده است؛ بنابراين، « طارق » همان نجم ثاقب است و هر دو، عنوان براي يک چيز هستند، ولي در روايت، « طارق » به روح و « نجم ثاقب » به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تفسير شده است!
« تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ سَلاَمٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. » (24)
حديث: « مراد از ملائکه در اين آيه، مؤمناني اند که صاحب دانش آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند و مراد از روح، روح القدس يعني فاطمه (عليهاالسلام) است و مراد از فجر، قيام قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. » (25)
در سند اين حديث، محمد بن جمهور آمده که از غلات است.
نقد: درباره ي محتواي اين حديث، نکات زير قابل توجه است:
1. تفسيري که در اين روايت از ملائکه و روح ارائه شده، برخلاف معناي ظاهر از همه ي آياتي است که اين دو در آن ها مطرح شده است.
2. در هنگام نزول اين آيه، حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در زمين بوده اند؛ بنابراين، نزول ايشان معنا ندارد!
3. نزول مؤمنان در شب قدر به چه معناست؟! به ويژه آن که در زمان نزول آيه، چنين افرادي هنوز وجود خارجي نداشته اند!
4. اگر مراد از « ليلة » در آغاز سوره، شب است، وحدت سياق اقتضا مي کند که مراد از « فجر »، صبح باشد.
- « عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ. » (26)
حديث: مراد از « نبأ »، علي (عليه السلام) و ولايت ايشان است. (27)
در سند رواياتي که در تفسير اين آيه آمده، محمد بن فُضَيْل (28) و عبدالرحمن بن کثير (29) و ابراهيم بن اسحاق نهاوندي، (30) از غلات و جاعلان حديث هستند.
نقد: درباره ي تفسير ارائه شده در حديث، نکاتي قابل توجه است:
1. آيه ي « الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ » (31) حکايت از آن دارد که خبر مذکور (نبأ عظيم)، مورد بحث و گفتگو و اختلاف نظر در ميان کفار و مشرکان بوده است. به طور قطع، در آن زمانْ مسأله ي ولايت علي (عليه السلام) مورد بحث و گفتگو و اختلاف نظر نبوده است!
2. آيات بعدي همگي درباره ي آفرينش و بازگشت زندگي به مردگان است که معلوم مي کند مراد از « نبأ »، قيامت است.
3. در ضمن اين روايات، جمله اي به علي (عليه السلام) نسبت داده شده که امکان ندارد آن حضرت آن را گفته باشند، و آن جمله اين است: « مَاللهِ آيَةٌ هِيَ اَکبَرُ مِنِّي وَلاَ للهِ نَبَأ اَعْظَمُ مِنِّي؛ خداوند آيه اي بزرگتر از من و خبري عظيم تر از من ندارد! » مگر آن که علي (عليه السلام) را از همه ي مخلوقات خداوند، حتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بالاتر بدانيم! که اين همان چيزي است که از اعتقادات غلات و صوفيه است. (32)
- « فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. » (33)
حديث: مراد از « خُنَّس »، قائم آل محمد (عج) است که از نظرها غايب مي شود. (34)
در سند برخي از رواياتي که اين تفسير را از آيه ي شريفه ارائه داده است، جعفر بن محمد بن مالک وجود دارد که درباره ي او گفته اند: وي ضعيف، غالي و جاعل حديث بوده و تمام عيوب راويان ضعيف در او جمع بوده است! (35) و بسياري ديگر از راويان اين روايات، مجهول هستند.
نقد: درباره ي اين تفسير، نکاتي قابل توجه است:
1. سوگندهاي اين سوره براي تأکيد بر حقانيت نبوت و قرآن است. چگونه ممکن است براي اثبات آن به مسأله اي مثل ترغيب امام زمان که خود فرع نبوت است، سوگند ياد کرد؟!
2. مواردي که سوگند بدان ها ياد شده، بايد براي مردم آن زمان آشنا باشد، آيا مسأله ي غيبت امام زمان براي آن ها آشنا بوده است؟!
- « سَنَفْرُغُ لَكُمْ ايُّهَا الثَّقَلاَنِ. » (36)
حديث: مراد از « ثَقَلان »، کتاب خدا و اهل بيت (عليهم السلام) است. (37)
در سند رواياتي که اين تفسير را ارائه داده، محمد بن عيسي يَقطيني (38)، غالي و ابان بن عثمان (39)، فاسد المذهب است.
نقد: درباره ي اين تفسير نيز نکاتي قابل توجه است:
1. هر کسي با نگاهي سطحي به آيات سوره ي « الرحمن »، در مي يابد که در سراسر اين سوره، انسان و جن مورد خطاب هستند. آياتي چون « خَلَقَ الْإِنسَانَ » (40) و « خَلَقَ الْجَانَّ... » (41). قبل از اين آيه و آيه ي « يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ... » (42) بعد از اين آيه، بر اين امر صراحت دارد.
2. اگر مراد از « ثَقَلان »، قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) باشد، بايد آيه ي بعد از اين آيه نيز خطاب به قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) باشد که مي فرمايد: « فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ » (43). به راستي ممکن است قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) هم نعمت هاي خدا را تکذيب کنند؟!
- « ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُوا الْجَحِيمِ ثُمَّ يُقَالُ هذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ. » (44)
حديث: مراد از « هَذَا الَّذي » در اين آيه، علي (عليه السلام) است و اين از تنزيل قرآن است (45) [نه از تأويل آن].
در سند حديث، محمد بن فُضَيل، غالي است.
نقد: آيات قبل از اين آيه، صراحت دارد بر اين که مورد تکذيب، روز قيامت است: « وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ. » (46)
بنابراين، تأويل مذکور در حديث، مخالف نصّ قرآن کريم است.
- « وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ. » (47)
حديث: مراد از « دِينُ الْقَيِّمَةِ »، حضرت زهرا (عليهاالسلام) است. (48)
در سند حديث، عمرو بن شِمر (49) آمده که غالي و ضعيف است.
نقد: « ذلک » اشاره به مطالبي است که در قسمت قبلي همين آيه بدان ها امر شده، که عبارت است از: عبادت خالصانه براي خدا و داشتن دين خالص، اقامه ي نماز و پرداخت زکات. اينها اساس دين استواري است که خداوند مردم را به رعايت آن ها مأمور کرده است.
***
اين ها نمونه هايي بود از تأويلات يا تطبيقاتي که به روشني با نصّ و سياق آيات تأويل شده، مغايرت داشت. از اين نمونه ها در تفاسير روايي، فراوان يافت مي شود که براي جلوگيري از تطويل کلام، به همين مقدار بسنده مي کنيم.
تطبيقات مُوهِن به مقام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام)
ظاهراً يکي از اهداف تطبيق آيات قرآن بر پيامبر و اهل بيت، بيان عظمت شأن و مقام آن هاست، ولي در بسياري از اخبار تطبيق، چيزي جز سبک کردن شخصيت آن ها نمي بينيم، مانند موارد زير:- « إِنَّ اللّهَ لاَيَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا. » (50)
حديث: « مراد از « بَعُوضَةً » در اين آيه، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و مراد از « مَا فَوْقَهَا » رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است. » (51)
اين حديث را مُعَلَّي بن خُنَيْس نقل کرده است که در کتب رجالْ بسيار ضعيف شمرده شده است. (52)
نقد: به نظر مي رسد هيچ گونه بياني در نقد اين تطبيق! لازم نباشد. فقط جالب است بدانيم که در روايت مذکور براي اين تأويل، دليلي هم آورده شده و آن اين که چون مرجع ضمير در « اَنَّه » در ادامه ي اين آيه: « فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ » (53) علي (عليه السلام) است! آيا مي توان دليلي قوي تر از اين دليل آورد؟! دليلي که چيزي جز تأويلي بدنبال تأويل اول نيست!
- « فَأَنذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّى لاَ يَصْلاَهَا إِلَّا الْأَشْقَى... وَسَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَى. » (54)
حديث: « مراد از « نَاراً تَلَظَّى » در آيه، قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. هنگامي که با خشم قيام کند، از هر هزار نفر، 999 نفر را مي کشد! « اَشْقَي » دشمن آل محمد و « اَتْقَي » اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و شيعيان او هستند. » (55)
در سند حديث، عمرو بن شمر قرار دارد که ضعيف و جاعل حديث شناخته شده است.
نقد: درباره ي تأويل مذکور، نکاتي قابل توجه است:
1. آيا واقعاً ممکن است امام زمان - که قيام او چون قيام همه ي پيامبران و رهبران الهي بايد پيام آور هدايت و رحمت باشد (56) - از هر هزار نفر، 999 نفر را بکشد؟! در اين صورت اگر فرض کنيم جمعيت جهان هنگام ظهور امام زمان، ده ميليارد نفر باشد، از اين تعداد، تنها ده ميليون نفر روي کره ي زمين باقي مي مانند و بقيه نابود مي شوند! آيا توهيني از اين بالاتر مي توان در حق امام زمان (عليه السلام) روا داشت؟
2. جالب است که گفته شده از آتش خشم امام زمان، تنها علي (عليه السلام) و ياران او نجات پيدا مي کنند! آيا اين که علي (عليه السلام) را در زمره ي کساني آورده که از آتش خشم امام زمان نجات مي يابند، بياني توهين آميز نيست؟
- « فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ. » (57)
حديث: مراد از « فَكُّ رَقَبَةٍ » در آيه، ولايت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است. (58)
در سند حديث، محمد بن جمهور عمّي آمده که از غلات است.
نقد: درباره ي تأويل مذکور، نکاتي قابل توجه است:
1. در آيه، دو چيز به نحو تخيير به عنوان « عَقَبَة » معرفي شده است، « فَکُّ رَقَبَة » و « إِطْعَامٌ »؛ آيا اهميت ولايت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) تنها به اندازه ي اطعام مسکين است؟!
2. بنابراين تأويل، مردم ملزم به پذيرش ولايت علي (عليه السلام) نيستند، بلکه مخيرند که بين ولايت علي (عليه السلام) و اطعام مسکين، يکي را انتخاب کنند!
- « وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. » (59)
حديث: مراد از « لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ »، ملاقات با امام (عليه السلام) است. (60)
در سند حديث، سهل بن زياد آدمي (61) آمده که غالي است.
نقد: جالب است بدانيم که در روايت مذکور، ملاقات با امام، باطن اخذ شارب و ناخن گرفتن معرفي شده است! عبدالله بن سنان که اين حديث را از ذُرَيح محاربي (62) نقل کرده است، مي گويد: « به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، گفتم: معناي « ليَقْضُوا تَفَثَهُمْ » چيست؟ فرمود: گرفتن شارب و ناخن و مانند آن است. گفتم: ذُرَيح مُحاربي از قول شما گفته است: منظور، ملاقات با امام است! امام فرمود: هر دو درست است. قرآن، ظاهر و باطني دارد [آنچه ذريح گفته، باطن آيه است]. چه کسي را سراغ داريد که مانند ذُرَيح، ظرفيت تحمل و درک اين گونه معاني [عميق و باطني] را داشته باشد؟! » (63)
- « أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ. » (64)
حديث: « مراد از « عَيْنَيْنِ »، رسول خدا، و « لِسَاناً »، علي (عليه السلام)، و « شَفَتَيْنِ »، امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) هستند. »
(65)
اين حديث را فرد مجهولي به نام ابويعقوب اسدي نقل کرده که شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (عليه السلام) شمرده است. (66)
نقد: ما نمي دانيم که « شَفَتَيْنِ » بودن براي امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) چه فضيلتي محسوب مي شود!
برخي از تأويل کنندگان، در تطبيق الفاظ قرآن بر اعضا و جوارح انسان، کار را به جايي رسانده اند که الفاظي چون فَرْج در آيه ي « وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا » (67) را به حفظ و صيانت از ولايت و پرهيز از ابراز آن [به جهت تقيه] تأويل کرده اند! (68)
- « وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ. » (69)
حديث: مراد از تين و زيتون، امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) هستند. (70)
اين مضمون در چند حديث نقل شده است که در اسانيد آن ها اين افراد وجود دارند:
محمد بن قاسم که ضعيف و کذّاب بوده است.
عبدالله بن عبدالرحمن اصم بصري که ضعيف و غالي است و از دروغ سازان اهل بصره بوده است.
محمد بن فُضَيل که غالي است.
محمد بن عيسي بن عُبَيد يقطيني که غالي است.
بَدربن وليد (71) و ابوربيع شامي (72) که مجهول هستند.
به نظر ما اين احاديث، ساخته ي دست غلات است و فايده اي جز سبک کردن امامان ما ندارد. شايد جاعلان آن ها نيز همين هدف را دنبال مي کرده اند.
تطبيقات مخالف قواعد زبان و ادبيات عرب
در بسياري از روايات، تطبيقاتي را ملاحظه مي کنيم که مخالف برخي از اصول و قواعد زبان و ادبيات عرب است. اين امر، نشان مي دهد که جاعلان اين گونه احاديث، ضعف ادبي نيز داشته اند! و يا خود را پايْ بند به هيچ يک از قواعد ادبي نمي دانسته اند. در اين قسمت، به ذکر نمونه هايي از اين نوع تطبيقات مي پردازيم:- « يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَالَيْتَنِي كُنتُ تُرَاباً. » (73)
حديث: معناي آيه آن است که روز قيامت، کافران مي گويند: اي کاش ما در زمره ي شيعيان ابوتراب [علي (عليه السلام)] بوديم. (74)
در سند اين روايات، محمد بن عيسي بن عُبَيد و بَکر بن عبدالله بن حبيب (75) وجود دارند که اولي از غلات و دومي از کساني است که از نقل احاديث منکر، (76) ابايي نداشته است.
نقد: ملاحظه مي کنيم که طبق اين روايات، « يَا لَيْتَنِي کُنْتُ تُرَاباً » به معناي « يَا لَيْتَني کُنْتُ مِنْ شِيْعَة اَبِي تُرابٍ » است. در کدام کلام غير فصيح به جاي « مِنْ شِيْعَة اَبِي تُرابٍ »، به ذکر کلمه ي « تراباً » اکتفا مي کنند که در فصيح ترين کلام عربي، چنين استعمال روا باشد؟!
- « لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ. » (77)
حديث: مراد از « اهل کتاب » در آيه، شيعه است. « الَّذِينَ كَفَرُوا » تکذيب کنندگان شيعه هستند و « مشرکين »، مُرجِئَه (78) هستند. (79)
در سند حديث، عمرو بن شمر، ضعيف و جاعل حديث است.
نقد: روشن است که حرف « مِن » در آيه، بيانيه است و « الَّذِينَ كَفَرُوا » را بيان مي کند که اهل کتاب و مشرکان هستند و لفظ « المُشْرِکين »، عطف به « اهل کتاب » است.
طبق تأويل انجام شده در حديث، لفظ « المشرکين » عطف به « الَّذِينَ كَفَرُوا » گرفته شده و نه « اهل کتاب ». بر اين مبنا بايد المُشرکون » - به رفع - باشد و نه « المشرکين » - به جرّ - (80)
- « إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ وَإِنَّهُ عَلَى ذلِكَ لَشَهِيدٌ وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ. » (81)
حديث: مراد از انسان، خليفه ي اول و مرجع ضمير در « إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ » حضرت علي (عليه السلام) است. (82)
در سند حديث، عبدالرحمن بن کثير هاشمي، ابراهيم بن اسحاق نهاوندي و علي بن حسان هاشمي، (83) غالي و عمرو بن شمر، ضعيف و جاعل حديث است.
نقد: به طور مسلم، مرجع ضمير در « إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ »، « الانسان » است؛ بنابراين، مراد از « الانسان » هرچه باشد، در آيه ي « إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ » نيز همان مقصود است. در اين صورت، چگونه ممکن است مراد از « الانسان »، خليفه ي اول و مراد از ضمير در « اِنَّه... » علي (عليه السلام) باشد؟!
- « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ. » (84)
حديث: مراد از « الانسان » خليفه ي اول است و مراد از « الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ »، علي (عليه السلام) است. (85)
اين حديث در تفسير علي بن ابراهيم قمي، بدون سند نقل شده است.
نقد: چگونه ممکن است مراد از انسان در اين آيه، فرد معيني باشد و در عين حال « اَلَّذْيِنَ آمَنُوا » را از آن استثنا کرد. مستثنا، حتي در استثناي منقطع بايد داخل در مستثني منه باشد، گرچه تنها در حکم، با مستثني منه مشترک باشد.
- « فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ. » (86)
حديث: مراد از اين آيه، خليفه ي دوم است (87) [يعني مرجع ضمير « عذابَه » خليفه ي دوم است].
اين حديث از نظر سند، مُرسَل است.
نقد: گذشته از آن که اين معنا با سياق آيات سوره ي فجر هيچ گونه سازگاري ندارد، از نظر ترکيب ادبي نيز قابل توجيه نيست؛ زيرا لازم است يا فعل (يُعَذّبُ) به صورت مجهول، و يا « اَحَد » به صورت منصوب (به عنوان مفعول به فعل يُعَذِّبُ) باشد.
- « وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. » (88)
حديث: مراد از « صراط مستقيم » در سوره ي حمد، علي (عليه السلام) است؛ به دليل اين که قرآن مي فرمايد: « وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. » (89)
حديث از نظر سند، مجهول است.
نقد: با توجه به آيات قبل، مرجع ضمير در « انه » قرآن کريم است؛ چرا که آيات قبل از آن، چنين است: « وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (90)؛ بنابراين کم ترين توجه در اين آيات، بر هر کسي معلوم مي سازد که تطبيق اين آيه به حضرت علي تا چه حد بي اساس است.
تطبيقات مخالف واقعيت هاي تاريخي
بعضي از روايات تفسيري، با واقعيت هاي تاريخي مخالف است. انتساب اين گونه اخبار به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي شيعه ممکن نيست. در اين جا به ذکر نمونه هايي از اين نوع مي پردازيم:- « فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ. » (91)
حديث: « ام هاني گويد: از امام باقر (عليه السلام) درباره ي آيه ي « فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ » پرسيدم، فرمود: مراد از « خُنَّس »، امامي است که در سال 260 ه.ق. از ديدگان مردم پنهان مي شود، سپس بسان شهابي نوراني در دل شبي تاريک ظاهر مي شود. اگر زمان [ظهور] او را درک کردي، چشمت [به جمال او] روشن خواهد شد. » (92)
در سند حديث، جعفر بن محمد بن مالک، ضعيف، غالي و جاعل حديث است. درباره ي وي گفته اند: تمام عيوب راويان ضعيف در او جمع بوده است. (93) تعدادي از راويان مجهول نيز در سند اين حديث قرار دارند.
نقد: اگر فرض کنيم که سن راوي در هنگام شنيدن اين حديث، پانزده سال باشد و حديث را در آخرين سال حيات امام باقر (عليه السلام) شنيده باشد، با توجه به اين که امام باقر (عليه السلام) در سال 114 ق. وفات کرده اند، اين زن در سال 260 ق؛ 161 ساله بوده است. با اين حال، عرفاً بعيد است امام به او گفته باشد: اگر زمان ظهور ايشان را درک کردي...
- « فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَب. » (94)
حديث: معناي آيه اين است: هنگامي که از نبوت فارغ شدي، علي (عليه السلام) را به جانشيني خود منصوب کن. (95)
راوي حديث، عبدالرحمن بن کثير، از غلات است. علي بن حسان نيز غالي است.
نقد: درباره ي اين تأويل از آيه، نکاتي قابل ذکر است:
1. اين سوره در سال هاي اول بعثت نازل شده است. به طور طبيعي، بعيد است که در سال هاي آغاز نبوت، از انجام آن سخن گفته شود!
2. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تا زماني که حيات داشته اند، پيامبر نيز بوده اند، بنابراين در زمان حيات، ممکن است از هر کاري فارغ شوند، ولي فراغت از نبوت معنا ندارد!
3. در بعضي از روايات گفته شده است: « هنگامي که از حَجَّة الوداع فارغ شدي، علي (عليه السلام) را به امامت منصوب کن (96). و مي دانيم که حجة الوداع حدود بيست سال پس از نزول اين سوره بوده است!
- « أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. » (97)
حديث: در اين آيه، مراد از دين، ولايت علي (عليه السلام) است. (98)
در سند اين حديث، محمد بن جمهور و عبدالرحمن بن کثير هاشمي، غالي هستند.
نقد: با توجه به نزول سوره ي ماعون در سال هاي اول بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، روشن است که مراد از دين، ولايت حضرت علي (عليه السلام) نبوده است، بلکه اين آيه به شخص خاصي اشاره دارد که دين را تکذيب نموده است. (99)
- « هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً. » (100)
حديث: اين آيات درباره ي ناصبي ها نازل شده است و آن ها کساني هستند که اهل نماز و روزه اند، ولي با علي (عليه السلام) دشمني مي ورزند. (101)
در سند حديث، سهل بن زياد و محمد بن فضيل، غالي هستند.
نقد: سياق آيات درباره ي عاقبت و نتيجه ي دو دسته از انسان ها در روز قيامت است؛ کساني که به دعوت پيامبر ايمان مي آورند و کساني که بدان کفر مي ورزند. اختصاص دادن معناي اين آيات - که در عموم منکران دعوت پيامبر ظهور دارد - به افراد خاصي، آن هم کساني که سال ها بعد از نزول اين آيات، پا به صحنه ي جامعه گذاشته اند، با سياق آيات سازگار نيست.
تطبيقات بعيد
در اخبار و روايات تفسيري، بسياري از الفاظ قرآن کريم، چون زمين، آسمان، خورشيد، ماه، ستارگان، سال، ماه، روز، شب، مشرق، مغرب و... بدون ارتباط معقول و قابل قبول، بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) و مخالفان آن ها تطبيق شده است. در اين دسته از اخبار نيز ردّپايي از غلات و جاعلان حديث مي بينيم. نمونه هايي از اين قسم تطبيق را مرور مي کنيم:- « إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ. » (102) حديث: مراد از « سال »، رسول خدا، و مراد از « دوازده ماه »، دوازده امام از خاندان او، و مراد از چهارماه حرام، چهار امامي هستند که نامشان علي است (103) [علي بن ابي طالب، علي بن الحسين، علي بن موسي الرضا، علي بن محمد الهادي]. اين حديث مسند نيست.
نقد: به راستي دوازده امام با دوازده ماه سال، جز اشتراک در عدد چه ارتباطي دارد؟! و از آن بعيدتر ارتباط ماه حرام با چهار امامي که نامشان علي است!
- « رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ. » (104)
حديث: مراد از « مشرقين »، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و مراد از « مغربين »، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) هستند! (105)
حديث از نظر سند، مرسل است و در سند آن سيف بن عُمَيرة قرار دارد که بعضي او را تضعيف کرده اند. (106)
نقد: معناي حقيقي مشرق و مغرب در زبان عرب، روشن است. اگر حديث مذکور به معناي مجازي آن ها اشاره دارد، در حمل الفاظ بر معاني مجازي، نياز به قرينه است که در آيات قبل، هيچ گونه قرينه اي در اين مورد وجود ندارد.
- « وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ. » (107)
حديث: « فجر »، قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. « ليال عشر »، امامان شيعه از امام حسن مجتبي (عليه السلام) تا امام حسن عسکري (عليه السلام) هستند. « شفع »، علي و فاطمه (عليهماالسلام) و « وتر »، خداوند است. (108)
حديث از نظر سند، مرفوع است و در بين سلسله ي رُوات آن، عمرو بن شمر، ضعيف و جاعل حديث است.
نقد: به نظر مي رسد که دست اندرکاران جعل اين گونه احاديث، تصميم گرفته بودند که الفاظ قرآن را به هر نحو ممکن بر امامان شيعه تطبيق کنند، اگر در آيه اي عدد دوازده باشد، مانند آيه 36 سوره ي توبه، مي گويند: مراد، دوازده امام است! اگر چهار باشد، مي گويند: چهار امامي که نامشان علي است! اگر دو باشد، يا مي گويند: پيامبر و علي (عليهماالسلام) است و يا مي گويند: علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) است و يا مي گويند: امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) است. در اين جا که عدد، ده بوده است (و ليال عشر) با ظرافت خاصي! گفته اند: مراد، ده امام از امام حسن (عليه السلام) تا امام حسن (عليه السلام) است!
جالب است بدانيم، يکي از جمع آوري کنندگان روايات تفسيري گفته است: تأويل « لَيَالٍ عَشْر » به ده امام در اين آيه، دست ما را در موارد ديگر که چنين تأويلي ممکن است، بازمي گذارد و ما خود مي توانيم اين گونه اعداد را به ائمه تأويل کنيم! (109)
ممکن است غلات و جاعلان حديث نيز دست خود را در اين گونه تأويلات و نسبت دادن آن ها به ائمه ي اطهار (عليهم السلام) باز مي ديده اند که اين چنين آيات قرآن را بر موارد دل خواه تطبيق کرده اند!
- « وَطُوِ سِينِينَ. » (110)
حديث: در خبري به علي (عليه السلام) و در خبر ديگري به حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) تأويل شده است. (111)
در سند يکي از روايات، محمد بن فُضَيل و در حديث ديگر، محمد بن عيسي بن عُبَيد قرار دارد که هر دو از غلات هستند.
- « وَهَذَا الْبَلَدِ الاَمِيْنِ. » (112)
حديث: مراد از « هَذَا الْبَلَدِ »، ائمه هستند. (113)
روايت مذکور، مسند نيست.
- « وَالسَّمَاءِ ذَاتِ البُرُوجِ. » (114)
حديث: مراد از « السماء »، پيامبر و مراد از « البُروج »، امامان شيعه هستند. (115)
در سند حديث، سعد بن طريف (116) وجود دارد که برخي وي را ضعيف شمرده اند.
- « وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا. » (117)
حديث: مراد از « شمس »، رسول هدا و مراد از « قمر »، علي (عليه السلام) و مراد از « ليل »، پيشوايان ستم و مراد از « نهار »، امامي از ذريه ي فاطمه (عليهاالسلام) است. (118)
اين حديث علاوه بر آن که مُرسل است، در سند آن سَهل بن زياد وجود دارد که غالي است.
- « فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا... » (119)
حديث: مراد از نور در آيه، امام يا ائمه هستند. (120)
در سند احاديثي که اين تأويل آمده، محمد بن فُضَيل، غالي و احمد بن ابي عبدالله برقي، احمد بن مهران و مُعَلَّي بن محمد، ضعيف هستند. (121)
نقد: تشبيه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) به شمس، قمر، نور و مانند آن، في نفسه صحيح است، چنان که در قرآن کريم درباره ي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است: « يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً »؛ (122) اما حمل اين الفاظ بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي و فاطمه و اهل بيت (عليهم السلام) بدون وجود قرينه، صحيح نيست؛ زيرا بدون شک، استعمال اين الفاظ در مورد اين بزرگواران، استعمال مجازي است که احتياج به وجود قرينه دارد و بدون وجود قرينه، ناچار بايد بر معاني حقيقي آن ها حمل کرد.
در آيات آغازين سوره ي شمس، هيچ گونه قرينه اي که الفاظ شمس، قمر، نهار و ليل را از معاني حقيقي آن ها جدا کند، وجود ندارد؛ بنابراين همان معاني حقيقي شان مورد نظر است. و در آيه ي 8 سوره ي تغابن، قرينه وجود دارد که مراد از « نور »، قرآن کريم است و آن فعل « اَنْزَلْنَا » است؛ بنابراين نمي توان آن را بر امام يا ائمه حمل کرد.
جالب است بدانيم که شمس و قمر در آيه ي « الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ » (123) به خليفه ي اول و دوم تأويل شده است! به اين دليل که عده اي از مردم، آن دو را دو خورشيد اين امت ناميده اند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است که آن ها دو « نور » در « نار » هستند! و « بِحُسْبَانِ » در اين آيه، به اين معناست که آن ها عذاب مي شوند! (124)
بيان چند شبهه و جواب آن ها
شبهه ي اول: تأويلات بيان شده در روايات، همه از باب باطن قرآن است و با معاني ظاهري آيات قرآن منافاتي ندارد، بلکه معاني ظاهري به قوت خود باقي است. در جواب مي گوييم:اولاً: در بسياري از اين روايات به باطني بودن اين معاني تصريح نشده و به طور کلي به عنوان تأويل و معناي آيات قرآن بيان شده اند.
ثانياً: در بعضي از اين روايات، تصريح شده که اين معاني از باب تنزيل است (125) و يا در برخي تصريح شده که آيا در خصوص اين مطلب نازل شده و معناي آيه منحصر در همان معنايي است که در روايت بيان شده است. (126)
ثالثاً: روايات ظاهر و باطن بر اين امر دلالت دارد که هر آيه اي از قرآن، ظاهر و باطني دارند و بلکه چندين باطن دارد، اما آنچه که از اين روايات به دست مي آيد، اين است که تمام الفاظ و آيات قرآن، علي رغم ظواهر متفاوت، يکي باطن بيشتر ندارد و آن هم علي و اهل بيت (عليهم السلام) و ولايت آن هاست!
رابعاً: آنچه از بحث ظاهر و باطن نتيجه گرفتيم، اين بود که معاني باطني آيات قرآن در طول معاني ظاهري آن ها قرار دارند. حال آن که معاني بيان شده در بسياري از اخبار تطبيق، در عرض معاني ظاهري آيات قرآن است.
شبهه ي دوم: معاني بيان شده در اخبار تطبيق، از باب مَجاز است؛ يعني استعمال الفاظ قرآن در اين معاني به نحو حقيقي نيست، بلکه به نحو مجازي است و با معاني حقيقي آن ها منافاتي ندارد. (127)
در جواب مي گوييم: استعمال لفظ در بيش از يک معنا، ممکن نيست؛ (128) بنابراين در مورد الفاظ و آيات قرآن نمي توان گفت: هم معاني حقيقي و هم معاني مجازي آن ها مورد نظر خداوند است، بلکه يا معاني حقيقي مقصود است و يا معاني مجازي؛ به طور مثال، در زبان عرب اگر کسي بگويد: « رَأيْتُ اَسَداً »، در اين جا يا معناي حقيقي لفظ « اَسَد » را قصد کرده است، يعني « حيواني که به اين نام شناخته شده است » و يا معناي مجازي آن را قصد کرده است، يعني « فرد شجاع »، و ممکن نيست که هر دو معنا مورد نظر گوينده باشد.
اهداف پنهان جاعلان حديث در بعضي از روايات تطبيق
به نظر مي رسد عده اي با سوء استفاده از جَري و تطبيق آيات بر اهل بيت (عليهم السلام)، اهداف پليدي را نيز در سر مي پرورانده اند؛ نفي اصول و فروع شريعت و در نتيجه از بين بردن اساس دين و ديانت و محو کامل اسلام را از اساسي ترين اهداف آنها مي توان نام برد؛ بنابراين، تأويل قيامت، نماز، زکات، امر به معروف و نهي از منکر و... به افراد خاص، در اين راستا انجام مي گرفته است. در اين قسمت نمونه هايي را يادآور مي شويم:1. نفي قيامت
اکثر آياتي که مشتمل بر الفاظي چون قيامت، آخرت، حشر، نشر، بعث و... است، يا به رجعت تأويل کرده اند و يا مراد از آن ها را يکي از ائمه ي اهل بيت (عليهم السلام) دانسته اند، بدون تصريح به اين که اين گونه تأويلات از باب باطن آيات است؛ به طور مثال، به آيات زير، همراه با تأويل آن ها توجه کنيد:- « وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى. » (129)
حديث: آخرت در آيه، علي (عليه السلام) است. (130)
راوي حديث، مُفَضَّل بن عمر (131) است که غالي است. علاوه بر وي، در سند حديث، محمد بن سنان و مُعَلَّي بن محمد قرار دارند که هر دو از ضُعَفا بوده و اولي از غلات نيز هست.
- « فَأَنذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّى. » (132)
حديث: « نَاراً تَلَظَّي »، امام زمان (عليه السلام) است. (133)
در سند حديث، عمرو بن شمر قرار دارد که غالي و جاعل حديث است.
- « فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ. » (134)
حديث: « دين » در آيه، علي بن ابي طالب است. (135)
در سند حديث، افراد مجهول وجود دارند.
- « إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا. » (136)
حديث: در چند روايت گفته شده که منظور از انسان در آيه، علي (عليه السلام) است. بعضي از آن ها موضوع اين آيات را به زمين لرزه اي مربوط مي دانند که در زمان حضرت علي (عليه السلام) واقع شده و آن حضرت با کوبيدن پاي خود بر زمين خطاب به آن فرمودند: « مَالَکِ مالَکِ؛ تو را چه شده است؟! » تا اين که زمين آرام گرفت! (137)
در اسانيد احاديث مربوط به اين تأويل، غلات و ضُعَفايي چون ابوعبدالله رازي، محمد بن سنان، ابراهيم بن اسحاق نهاوندي و حسن بن محمد بن جمهور، همراه با تعدادي از راويان مجهول وجود دارند.
- « فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً. » (138)
حديث: در اخبار فراواني نقل شده که اين آيه درباره ي اصحاب قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. (139)
در اسانيد اين اخبار، غلات و ضعفايي چون محمد بن سنان، مُفَضَّل بن عمر، سهل بن زياد و تعدادي مُهمَل و مجهول وجود دارند.
برخي از مفسران، اين اخبار را نيز از باب جَري و تطبيق دانسته اند. (140)
نقد: اين آيه در ضمن آياتي است که سياق آن درباره ي تعيين کعبه به عنوان قبله براي مسلمانان است. حاصل کلام با توجه به اين آيه، آن است که: « هر جمعيتي بر طبق مصالحي که خداوند مي دانسته، داراي قبله اي بوده اند و اين يک موضوع تکويني غير قابل تغيير نبوده است که تا اين اندازه بخواهند درباره ي تغيير قبله صحبت کنند؛ بنابراين بهتر است دامنه ي سخن را کوتاه کنيد و براي نيل به خيرات سرعت گيريد و بر يکديگر سبقت جوييد؛ زيرا خداوند به زودي شما را در روزي که شک در آن نيست (روز قيامت) جمع مي کند. » (141)
2. نفي نماز و عبادات
از اخبار به دست مي آيد، کساني که برخي احاديث تأويل قرآن را ساخته و به ائمه ي ما نسبت داده اند، هدفشان اين بوده که نماز و آداب و سنن و عبادات ديني را از صحنه ي زندگي مسلمانان خارج کرده و يا حداقل آن ها را کم رنگ جلوه دهند و اشخاصي را به عنوان تأويل و معناي نماز و عبادات معرفي کنند. توجه به آيات زير و رواياتي که در ذيل آن ها نقل شده، اين نظر را تأييد مي کند:- « وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ. » (142)
حديث: در اين آيه، « الصّلوة » علي (عليه السلام) و « دين القيِمة » فاطمه (عليهاالسلام) است. (143)
اين حديث ضمن اين که مرفوع است، در سند آن، عمرو بن شمر وجود دارد که ضعيف و جاعل حديث است.
- « إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ. » (144)
حديث: سعد خفّاف از امام باقر (عليه السلام) سؤال مي کند که آيا قرآن سخن مي گويد: در جواب آمده است: بلي، نماز نيز سخن مي گويد و آن داراي صورت و شکلي است که امر و نهي مي کند. خداوند مي فرمايد: « إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ... » و نهي، کلام است، و فحشا و منکر، رجال هستند، و « ذکر الله » و « اکبر » ما هستيم. (145)
سعد خفّاف، (146) راوي اين حديث، ضعيف است. در بين راويان، علي بن عباس (147) ضعيف و غالي و سفيان حريري (يا صفوان حريري) و حسين بن عبدالرحمن، مُهمَل هستند. (148)
نقد: قبلاً رواياتي نقل کرديم که امامان شيعه با تطبيق آيات و موضوعات شرعي بر آن ها يا مخالفانشان به شدّت مخالفت کرده اند. در روايتي نيز آمده است که شخصي طي نامه اي به امام (عليه السلام) نوشت: سخناني [اغراق آميز] درباره ي شما و فضايل شما گفته مي شود... [به طور مثال] آيات « إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ » (149) و « اَقِيْمُوا الصَّلَوةَ » (150) را تأويل کرده، مي گويند: مراد از نماز، مردي است، نه رکوع و سجود! مراد از زکات نيز همان مرد است، نه چند درهم پول و پرداخت آن! اين ها به همين شيوه، ساير واجبات و مستحبات و در مقابل گناهان را تأويل مي کنند! حضرت در جواب فرمود: اين دين ما نيست، راه خود را از آن ها جدا کن. » (151)
3. نفي امر به معروف و نهي از منکر
حديث: مراد از معروف در « امر به معروف »، علي (عليه السلام) و مراد از منکر در « نهي از منکر » دو نفري هستند که به او ظلم کردند. (152)در سند اين حديث، محمد بن عائر، مُهمَل است.
4. القاي شبهه ي تحريف قرآن
پذيرش بعضي از روايات تطبيق، مستلزم پذيرش تحريف در الفاظ و آيات قرآن کريم است. در اين جا به ذکر دو نمونه بسنده مي کنيم:- « وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ. » (153)
حديث: معناي آيه اين است: هنگامي که از مودت ما [اهل بيت] سؤال شود که به چه گناهي کشته شد! (154)
در سند حديث، سهل بن زياد و محمد بن عيسي بن عُبَيْد، هر دو غالي و ضعيف هستند.
نقد: اين تأويل از آيه، در صورتي صحيح است که در قرآن به جاي واژه ي « الْمَوْءُودَةُ » کلمه ي « اَلْمَوَدَّهُ » باشد، که در آن صورت نيز بنابر مجازِ در حذف يا اِسناد، (155) چنين معنايي براي آيه ممکن است.
- « إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ. » (156)
حديث: « مراد آيه، کساني هستند که آنچه درباره ي علي (عليه السلام) نازل شده است، کتمان کرده اند. » (157)
احاديثي که در آن ها اين مضمونْ حکايت شده، همگي از نظر سند، مرسل هستند.
نقد: برخي از مفسران گفته اند: « اين تفسير از باب جَري و انطباق است و کساني که نصوص وارده بر ولايت آن حضرت را کتمان کردند، از مصاديق واضح اين آيه اند. » (158)
ولي بايد توجه داشت که اين آيه درباره ي مطالب کتمان شده مي فرمايد: « مَا بَيَّنَّاهُ فِي الْكِتَابِ » و با توجه به اين قسمت آيه، حديث دلالت دارد بر اين که آياتي درباره ي ولايت علي (عليه السلام) در قرآن بوده و بعداً حذف شده است و اين با عقيده ي کساني سازگار است که قرآن موجود را تحريف شده پنداشته اند.
پينوشتها:
1. مائده (5) آيه ي 72.
2. نساء (4) آيه ي 171: « اي اهل کتاب! در دين خود غلوّ نکنيد. »
3. بحارالانوار، ج 25، ص 268 (به نقل از: قرب الاسناد، ص 31 و خصال، ج 1، ص 33).
4. ر.ک: احمد بن شعيب نسائي، سنن النسائي، ص 217؛ سنن ابن ماجه، ص 63غ مسند حنبل، ج 1، ص 215 و 347.
5. زخرف (43) آيه ي 57.
6. بحارالانوار، ج 25، ص 283 (به نقل از: احمد بن حنبل).
7. همان، ج 25، ص 246 و 365.
علي (عليه السلام) خود نيز فرمود: « هلک في رجلان محب غال و مبغض قال؛ دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستي که اندازه نگاه نداشت و دشمني که بغض مرا در دل کاشت ». (نهج البلاغه، کلمات قصار 117).
8. بحارالانوار، ج 25، ص 365 (به نقل از: امالي طوسي، ص 54).
9. کافي، ج 4، ص 391.
10. قَدَريه به گروهي گفته مي شود که معتقدند، سر رشته ي اختيار به دست انسان است، طاعت و معصيت و خير و شر، فعل بندگان است، نه به قضاست و نه به قدر. اراده و مشيت و خواست خدا با انسان کاري ندارد. « ر.ک: فرهنگ فرق اسلامي، ص 356 و 357. »
11. به خوارج نهروان گفته مي شود که بعد از صفين در « حَروراء »، محلي در نزديکي کوفه، گرد آمدند و از آن جا روي به نهروان نهادند. « ر.ک: همان، ص 152. »
12. بحارالانوار، ج 25، ص 343 (به نقل از: تصحيح الاعتقاد، ص 63-66).
13. بحارالانوار، ج 5، ص 8.
14. همان، ج 25، ص 266 (به نقل از: عيون الاخبار، ص 81 و 82).
15. کافي، ج 4، ص 75؛ بحارالانوار، ج 67، ص 101.
16. بحارالانوار، ج 25، ص 266، (به نقل از: کشي، ص 191 و 192).
17. بحارالانوار، ج 2، ص 249 و 250.
18. بحارالانوار، ج 2، ص 249 و 250.
19. همان، ج 26، ص 239، (به نقل از: عيون الاخبار، ص 168 و 196).
20. طارق (86) آيه ي 1-3: « سوگند به آسمان و به طارق. و تو چه مي داني که طارق چيست؟ ستاره اي درخشنده. »
21. علي بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، ذيل آيات مورد بحث.
22. ابومحمد، حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني، واقفي مذهب و ضعيف است. علي بن حسن بن فضال درباره ي او گفته است: وي ملعون و کذّاب است و من يک دوره تفسير از او نوشتم که نقل آن را جايز نمي دانم. « ر.ک: جامع الرواة. »
23. ر.ک: همان.
24. قدر (97) آيه ي 4 و 5: « در آن شب، فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براي انجام دادن کارها فرود مي آيند. »
25. البرهان في تفسير القرآن، ذيل آيه ي فوق.
26. نبأ (78) آيه ي 1-3: « از چه چيز مي پرسند؟ از آن خبر بزرگ که در آن اختلاف مي کنند. »
27. ر.ک: کافي، ج 3، ص 207 و 418 و نيز ج 8، ص 30؛ محمد بن حسن طوسي، تهذيب الاحکام، ج 3، ص 146.
28. محمد بن فُضَيْل ازدي، از امام کاظم و امام رضا (عليه السلام) روايت کرده است. وي را از ضعفا و غلات شمرده اند. « ر.ک: جامع الرواة. »
29. عبدالرحمن بن کثير هاشمي از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) روايت کرده است. وي را ضعيف و جاعل حديث دانسته اند. « ر.ک: همان. »
30. ابواسحاق، ابراهيم بن اسحاق نهاوندي، در حديث، ضعيف و در دين متهم به غلو است و به هيچ يک از احاديث او نمي توان اعتماد کرد. « ر.ک: همان. »
31. نبأ (78) آيه ي 3.
32. ر.ک: معروف الحسني، تصوف و تشيّع، ص 304.
33. تکوير (81) آيه ي 15-19: « سوگند به ستارگان باز گردنده، سير کننده ي غايب شونده، و سوگند به شب چون تاريک شود، و سوگند به صبح چون بدمد، که اين سخن رسولي بزرگتر است. »
34. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 433.
35. ر.ک: جامع الرواة.
36. الرحمن (55) آيه ي 31: « اي جن و انس، به حساب شما خواهيم رسيد. »
37. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 267.
38. محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين از اصحاب امام هادي (عليه السلام) به شمار مي رود. وي را ضعيف و داراي مذهب غلات دانسته اند. « ر.ک: جامع الرواة. »
39. ابان بن عثمان بجلي از امام صادق (عليه السلام) و امام کاظم (عليه السلام) روايت کرده است، وي ناووسي مذهب است. در قبول يا عدم قبول روايت وي اختلاف نظر وجود دارد. « ر.ک: همان جا. »
40. رحمن (55) آيه ي 3.
41. همان، آيه ي 15.
42. همان، آيه ي 33.
43. همان، آيه ي 32.
44. مطففين (83) آيه ي 16 و 17: « پس ايشان به دوزخ درآيند. و آن ها را گويند: اين است آنچه دروغش مي شمرديد. »
45. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ذيل آيه ي 17، سوره ي مطففين. حديث از امام رضا (عليه السلام) نقل شده است.
46. مطففين (83) آيه ي 10 و 11: « واي بر تکذيب کنندگان. آنان که روز جزا را دروغ انگاشتند. »
47. بينه (98) آيه ي 5: « و آن ها جز به اين امر مأمور نشدند که خدا را بپرستند، در حالي که در دين او اخلاص مي ورزند و نماز گزارند و زکات دهند؛ اين است دين درست و راست. »
48. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 489.
49. ابوعبدالله، عمرو بن شمر بن يزيد جعفي، از امام صادق (عليه السلام) روايت کرده است. وي را بسيار ضعيف [و جاعل حديث] دانسته اند. « ر.ک: جامع الرواة. »
50. بقره (2) آيه ي 26: « خداوند ابايي ندارد که به پشه و کم تر از آن مثل زند. »
51. تفسير قمي، ذيل آيه ي 26 سوره بقره.
52. ر.ک: معجم رجال الحديث.
53. بقره (2) آيه ي 26: « آنان که ايمان آورده اند، مي دانند که آن مثلْ درست و از جانب پروردگار آن هاست. »
54. ليل (92) آيه ي 14-17: « پس شما را از آتشي که زبانه مي کشد مي ترسانم. جز اهل شقاوتْ بدان در نيفتد؛ آن که تکذيب کرد و روي گردان شد. »
55. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 471، ذيل آيه ي مورد بحث حديث را جابر جعفي از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است.
56. به طور مثال، وقتي پيامبر اکرم به همراه مسلمانان، مکه را فتح کردند، با وجود آن که مشرکان مکه آزار و اذيت را نسبت به پيامبر و ياران او به نهايت رسانده بودند، پيامبر خطاب به آن ها گفت: « اَنْتُمُ الطُلَقَاء؛ امروز همه ي شما آزاد هستيد » و اين آيه نازل شد که: « وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا ». (مائده (5) آيه ي 2).
57. بلد (90) آيه ي 11-14: « و در آن عقبه قدم ننهاد. و تو چه مي داني که عقبه چيست؟ آزاد کردن بنده اي است يا طعام دادن در روز قحطي. »
58. البرهان في تفسير القرآن، ذيل آيات 11-16 سوره ي بلد، حديث به امام صادق (عليه السلام) نسبت داده شده است.
59. حج (22) آيه ي 28 و 29: « و نام خدا را در روزهاي معين به هنگام ذبح چارپاياني که خدا روزي آن ها ساخته، ياد کنند. پس، از آن ها بخوريد و بينوايان فقير را نيز اطعام کنيد. سپس چرک را از خود بزدايند و نذرهاي خويش را ادا کنند و بر آن خانه ي کهنسال طواف کنند. »
60. کافي، ج 6، ص 549؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 484 و 485. حديث از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
61. ابوسعيد، سهل بن زياد آدمي، از اصحاب امام هادي (عليه السلام) و امام عسکري (عليه السلام) به شمار مي رود. وي در نقل حديث، ضعيف شمرده شده و احمد بن محمد بن عيسي وي را به جهت غلو و کذب از قم به ري تبعيد کرد. « ر.ک: جامع الرواة. »
62. ابوالوليد، ذُرَيح بن محمد بن يزيد مُحاربي، از امام صادق و امام کاظم (عليهماالسلام) روايت کرده است. نجاشي وي را موثق به شمار آورده است. « ر.ک: جامع الرواة. »
63. کافي، ج 3، ص 315.
64. بلد (90) آيه ي 8 و 9: « آيا براي او ديدگان و زبان و لبان ننهاديم. »
65. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ذيل آيه ي 17 سوره ي بلد.
66. ر.ک: محمد بن حسن طوسي، رجال.
67. انبياء (21) آيه ي 91.
68. ر.ک: مرآة الانوار، ص 254.
69. تين (95) آيه ي 1: « سوگند به انجير و زيتون. »
70. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ذيل آيات 1-8 سوره ي تين.
71. بدر بن وليد، از اصحاب امام صادق بوده و حالش مجهول است. « ر.ک: رجال طوسي، ص 71. »
72. خليد بن اوفي (خالد بن اوفي) از اصحاب امام صادق (عليه السلام) به شمار آمده است. درباره ي وي مدح يا ذمّ قابل توجه نرسيده است. « ر.ک: معجم رجال الحديث. »
73. نبأ (78) آيه ي 40: « روزي که هر کسي به آنچه با دو دست خويش فرستاده، نظر مي کند و کافر گويد: اي کاش خاک بودم. »
74. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 423.
75. بکر بن عبدالله بن حبيب مزني، ساکن ري بوده و احاديث معروف و منکر، هر دو را نقل کرده است. « ر.ک: احمد بن علي نجاشي، رجال. »
76. « معروف، حديثي است که مضمون آن نسبت به حديث مخالفش بين روات، اشتهار داشته باشد. و منکر، عکس آن است؛ يعني خبري است که فقط يک نفر غير ثقه آن را نقل کرده باشد و مخالف معروف باشد ». « ر.ک: کاظم مدير شانه چي، دراية الحديث، ص 69. »
77. بيّنه (98) آيه ي 1: « کافران اهل کتاب و مشرکان دست برندارند تا برايشان بُرهاني روشن بيايد. »
78. « پس از شهادت علي (عليه السلام) و روي کار آمدن بني اميه، توده ي مردم که معروف به سواد اعظم شدند، در برابر خوارج که نه امامت علي (عليه السلام) و نه خلافت معاويه را قبول داشتند و نيز در مقابل شيعيان علي (عليه السلام) که معتقد به امامت وي بودند، فرقه ي جديدي را تشکيل دادند که « مُرجِئَه » خوانده مي شوند ». (فرهنگ فرق اسلامي).
79. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 489. اين حديث را جابر جُعفي از امام باقر (عليه السلام) نقل کرده است.
80. استعمال واژه ي اهل کتاب در يهود و نصارا، استعمالي رايج و معروف است، لذا اين تأويل مخالف نص و سياق قرآن کريم نيز هست.
81. عاديات (100) آيه ي 6 و 7: « همانا انسان به پروردگار خود ناسپاس است و خود بر اين امر گواه است و او به مال علاقه فراواني دارد. »
82. ر.ک: البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 498. احاديث مذکور از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) نقل شده است.
83. علي بن حسان هاشمي، از غلات فاسد الاعتقاد و ضعيف است. کتابي به نام تفسير الباطن داشته که تمام آن را از عمويش، عبدالرحمن بن کثير هاشمي که او نيز از غلات است، نقل کرده است. « ر.ک: جامع الرواة. »
84. تين (95) آيه ي 4-6: « ما انسان را در نيکوترين اعتدال بيافريديم. آن گاه او را فروتر از همه ي فروتران گردانيديم، مگر آنان که ايمان آورده اند و کارهاي شايسته کرده اند که پاداشي بي پايان دارند. »
85. ر.ک: البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 478.
86. فجر (89) آيه ي 25: « پس در آن روز، کسي به مانند او عذاب نکند. »
87. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ذيل آيه ي مورد بحث.
88. زخرف (43) آيه ي 4: « و آن در ام الکتاب، به نزد ما بلند مرتبه و حکمت آميز است. »
89. ر.ک: البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 47.
90. زخرف (43) آيه ي 2 و 3: « سوگند به اين کتاب روشنگر، ما اين کتاب را قرآني عربي قرار داديم، باشد که به عقل دريابيد. »
91. تکوير (81) آيه ي 15: « سوگند به ستارگان بازگردنده، سير کننده ي غايب شونده. »
92. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 433.
93. ر.ک: جامع الرواة.
94. انشراح (94) آيه ي 7 و 8: « پس هرگاه که فراغت يافتي، بکوش و به پروردگارت مشتاق شو. »
95. ر.ک: البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ذيل آيه ي مورد بحث.
96. تفسير قمي، ذيل آيه ي مورد بحث.
97. ماعون (107) آيه ي 1: « آيا آن که روز جزا را دروغ مي شمرد، ديدي؟ »
98. البرهان في تفسير القرآن، ذيل آيه ي مورد بحث.
99. در تفسير قمي، در ذيل آيه ي شريفه ي « أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ »، آمده که اين آيه درباره ي ابوجهل و کفار قريش نازل شد. در تفسير الميزان آمده است که مراد از « دين » جزاي روز قيامت است، پس کسي که دين را تکذيب کند، منکر معاد است، ولي بعضي گفته اند: مراد از « دين » همان معناي معرفتش، يعني کيش و ملت است. « ر.ک: الميزان، ج 20، ص 368. »
100. غاشيه (88) آيه ي 1-4: « آيا داستان غاشيه به تو رسيده است؟ در آن روز، وحشت در چهره هايي پديدار است. تلاش کرده و رنج ديده، در آتش دوزخ درافتند. »
101. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 454.
102. توبه (9) آيه ي 36: « شمار ماه ها در نزد خدا، در کتاب خدا از آن روز که آسمان ها و زمين را بيافريده، دوازده است. چهارماه از آن ها، ماه هاي حرامند. »
103. بحارالانوار، ج 24، ص 240، (به نقل از: غيبت شيخ طوسي، ص 104).
104. رحمن (55) آيه ي 17: « پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب. »
105. تفسير قمي، ذيل آيه ي مورد بحث؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 265، ذيل آيه ي 17 سوره ي رحمن.
106. ر.ک: جامع الرواة.
107. فجر (89) آيه ي 1-3: « سوگند به سپيده ي صبح، و سوگند به شب هاي دهگانه، و سوگند به جفت و طاق. »
108. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 457.
109. مرآة الانوار، ص 234، ذيل کلمه ي « عشر. »
110. تين (95) آيه ي 2: « سوگند به طور مبارک. »
111. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 477 و 478، احاديث 3، 4، 5 و 10؛ تفسير قمي، ذيل آيه ي مورد بحث.
112. تين (95) آيه ي 3: « سوگند به اين شهر ايمن. »
113. تفسير قمي، ذيل آيه ي مورد بحث؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 478.
114. بروج (85) آيه ي 1: « سوگند به آسمان دارنده ي برج ها. »
115. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ذيل آيه. (به نقل از: مفيد در اختصاص).
116. سعد بن طريف حنظلي (سعد خفاف)، قاضي بوده و از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) روايت کرده است. ابن غضائري او را ضعيف دانسته است. « ر.ک: جامع الرواة. »
117. شمس (91) آيه ي 1-3: « سوگند به خورشيد و روشني اش به هنگام چاشت، و سوگند به ماه چون از پي آن برآيد. »
118. البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 466 و 467، ذيل آيه ي مورد بحث.
119. تغابن (64) آيه ي 8: « پس به خدا و پيامبرش و اين نور که نازل کرده ايم، ايمان بياوريد. »
120. تفسير برهان، ج 4، ص 341 و 342.
121. ر.ک: معجم رجال الحديث.
122. احزاب (33) آيه ي 45-46.
123. رحمن (55) آيه ي 5: « مهر و ماه بشمارند. »
124. ر.ک: مرآة الانوار، ص 200.
125. تفسير برهان، ج 4، ذيل آيه ي 17 سوره ي مطففين.
126. ر.ک: تفسير فرات کوفي، ص 2.
127. ر.ک: مرآة الانوار، ص 8 و 357.
128. ر.ک: محمدکاظم خراساني، کفاية الاصول، ص 36-38.
129. اعلي (87) آيه ي 17: « آخرت، بهتر و پاينده تر است. »
130. تفسير برهان، ج 4، ص 451.
131. مُفَضَّل بن عمر جُعفي، فاسد المذهب و خطابي است. « ر.ک: جامع الرواة. »
132. ليل (92) آيه ي 14: « پس شما را از آتشي که زبان مي کشد مي ترسانم. »
133. تفسير برهان، ج 4، ص 471.
134.تين (95) آيه ي 7.
135. تفسير قمي، ج 2، ص 430.
136. زلزال (99) آيه ي 1-3: « آن گاه که زمين لرزانده شود به سخت ترين لرزه هايش و زمين بارهاي سنگينش را بيرون ريزد، آدمي مي گويد: زمين را چه رسيده است؟ »
137. تفسير برهان، ج 4، ص 493 و 494.
138. بقره (2) آيه ي 148: « پس در نيکي کردن بر يکديگر سبقت گيريد. هرجا که باشيد، خدا شما را حاضر آورد. »
139. تفسير برهان، ذيل آيه ي فوق.
140. الميزان، ج 1، ص 334 و 335.
141. همان، ج 1، ص 327.
142. بيّنه (98) آيه ي 5: « و آنان جز به اين امر مأمور نشدند که خدا را بپرستيد، در حالي که در دين او اخلاص مي ورزند. و نماز گزارند و زکات دهند. اين است دين درست و راست. »
143. تفسير برهان، ج 4، ص 489، ذيل آيه ي مورد بحث.
144. عنکبوت (29) آيه ي 45: « همانا نماز، آدمي را از فحشا و منکر بازمي دارد و ذکر خدا بزرگ تر است. »
145. کافي، ج 2، ص 598.
146. همان جا؛ سعد بن طريف حنظلي است که شرح حال او گذشت.
147. علي بن عباس خراذيني رازي، متهم به غلو شده و در نقل حديث، بسيار ضعيف است. « رجال نجاشي. »
148. از سفيان حريري يا صفوان حريري و حسين بن عبدالرحمن، در کتاب هاي رجالي نام برده نشده است.
149. عنکبوت (29) آيه ي 45.
150. بقره (2) آيه ي 43.
151. بحارالانوار، ج 25، ص 315، (به نقل از: رجال کشي، ص 321 و 322).
152. تفسير برهان، ج 4، ص 503، کلبي از امام صادق نقل کرده است.
153. تکوير (81) آيه ي 8 و 9: « و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود که به چه گناهي کشته شده است. »
154. تفسير برهان، ج 4، ص 431 و 432.
155. مجاز در حذف وقتي است که گفته شود: مراد از « المودَّة »، اَهْلُ المَوَدَّة است و مجاز در اِسناد به اين معناست که « سؤال » و « قتل » در آيه ي به طور مجازي به « المودّة » نسبت داده شده است.
156. بقره (2) آيه ي 159: « کساني را که دلايل روشن و هدايت کننده ي ما را پس از آن که آن ها را در کتاب براي مردم بيان کرده ايم، کتمان مي کنند، هم خدا لعنت مي کند و هم ديگر لعنت کنندگان. »
157. تفسير برهان، ج 4، ص 170 و 171.
158. الميزان، ج 1، ص 554.
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم